من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

روزمره

سلام

بعضی وقتا فکر میکنم یعنی بمیرم از دست خودم راحت میشم آیا؟!!!

چند وقت پیش که جریان کور.تاژ رو داشتم

بعدش آلرژی شدید به داروهای  اطاق عمل و خوارکیها و .....

امروزم که پام پیچ خورد فکر کنم  در رفته چون هم متورم شده هم قرمز شده

ای خداااااا 

احساس میکنم یکی باهام لج افتاده


روزهای بارانی من

سلام

کارم شده فقط گریه کردن و غصه خوردن

هر ثانیه از خاطرات این دو ماه همش تو ذهنمه 

ساعت مصرف داروها و آمپولا که میرسه دلم آشوب میشه

بعضا فکر میکنم یادم رفته مصرفشون کنم میترسم و استرس میگیرم یهو یادم می افته دیگه مصرفشون نمیکنم

یادم می افته که خدا منو لایق مادر شدن ندونست 

لیاقت نداشتم مادر بشم

میخوام فراموش کنم اما نمیشه همش احساس شرمندگی میکنم از همه کسایی که این دو ماه بهشون زحمت دادم

از پدرشوهرم خجالت میکشم که اینهمه هزینه کرد ، جواب زحمتاشو ندادم

از خواهرم که ده روز رفتم خونش خوابیدم و بهش زحمت دادم

از مامانم که چون استراحت نسبی داشتم کارامو انجام میداد ، غذاهامو میپخت

از بابام که بیچاره هرروز برای زدن آمپولم سه طبقه خونه بدون آسانسور رو می اومد و اومد ، چقدر تو این مدت تو فکر بوود

چهره اش وقتی اومد بیمارستان هر لحظه جلوی چشممه ، چقدر پریشان و ناراحت بود

از همسرم........

از خواهرام که همش نگران و ناراحتشون کردم

خدایا از همه شرمنده شدم

نمیدونم تاوان کدوم کارای بدمو دارم پس میدم اما خسته شدم واقعا دیگه نمیکشم......


قسمت نشد مامان بشم

سلام دوستان

شرمنده منتظرو بی خبر گذاشتمتون

دلم میخواست خاطرات آی وی اف و بارداری مو اینجا مو به مو با جزئیات بنویسم

تا هم اونایی که مثل ما مشکل دارن بخونن و امیدوار بشن که با این روشها هم میشم بارداری موفقی داشت هم برای خودم ثبت خاطره بشه

اما متاسفانه اتفاقات اونجوری که ما دلمون میخواد نمی افته

همیشه یه چیزی هست که پیش بینی نشده ست

متاسفانه سه شنبه آخر وقت قبل خواب حالم خوب نبود فکر کردم بازم آلرژیم عود کرده ، خوابیدم ساعت ۴ صبح بیدار شدم رفتم سرویس ، خیلی ببخشید ازم خیلی خون اومد ، اومدم بیرون همش میخواستم به خودم امیدواری بدم که چیزی نیست خیلیا تو بارداری خونریزی دارن ...

تا ساعت ۵ونیم بیدار بودم و هزار جور فکرو خیال میکردم که همسر بیدار شد ، گفت حالت خوبه؟ که بهش جریانو گفتم

بعد گفتم صبح موقع رفتن سرکار منم ببر بیمارستان 

که همسر گفت نه همین الان پاشو بریم 

ساعت ۶ بیمارستان بودیم 

رفتم درمانگاه مامایی و زایمان که یه خانم ماما بعد معاینه گفتن دهانه رحم بسته ست اما باید سونو بشی تا بتوتیم کاری بکنیم، بستری شدم ، به همسر گفتم فعلا به خانواده ام چیزی نگو انشالله چیزی مهمی نیست

همسر رفت ، ساعت ۱۰ ونیم رفتم برای سونو که متاسفانه سونوگرافیست گفت به علت خونریزی جنین دفورمه شده، سن جنین رو هم به جای ۹ هفته ، ۵ و پنج روز نشون داد

اومدم بالا تا جواب سونو رو به دکتر نشون بدن شد ساعت ۱ ، دکتر گفت جنین مرده ، پایان بارداری رو اعلام میکنم ، باید سقط بشه

خیلی ناراحت شدم دنیا رو سرم خراب شد

به همسر گفتم بیاد رضایت بده برای سقط ، خودمم به مامانم زنگ زدم جریانو گفتم.

ساعت ۲و نیم شیاف و زیر زیرزبانی دادن برای سقط

ساعت ۴ دردام زیاد شد

ساعت ۶ دیگه غیر قابل تحمل بود و همراه خونریزی

ساعت حدود ۸ دکتر اومد گفت خوب پیش رفته ، آماده شو بریم برای کورتا.ژ 

دوباره به همسر زنگ زدم اومد رضایت بده برای کورتاژ و اتاق عمل

مامانمم باهاش اومد

فک کنم قبل ساعت ۹ کارم تموم شده بود

خدا میدونه چقدر گریه کردم 

نمیدونم چرا اینجوری شد 

حتما قسمت نبوده 

خدا همیشه بهترینهارو برام میخواد حتما به صلاحم نبوده 

نمیدونم 

نمیدونم 

.....

قلب.جنین

سلام دوستان

شرمنده حالم خوب نیست خیلی ناراحتم

دیروز که هفته هشتم میشدم رفتم برای سونوی قلب جنین که گفتن قطب و قلب جنین تشکیل نشده

از وقتی اومدم کلی گریه کردم از صبحم که بیدارشدم خیلی ناراحتم و گریه میکنم

نمیدونم چرا اینجوری شد

خیلی خیلی ناراحتم

خواهش میکنم برام دعا کنین

ای خدااااااااااا فقط امیدم به خودته ، خواهش میکنم نا امیدم نکن