من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

تولد یک و نیم سالگی بوسه

سلام دوستان خوبین؟

امروز بوسه یک ونیم ساله شد

خداروبرای هر لحظه ا ش شکر ، واقعا بوسه بزرگترین و بهترین معجزه ی زندگیمه ، خیلی خیلی دوستش دارم 

هیچ برنامه ای برای امروز نداشتم حدود ساعت ۱۲ مادر  و دختر از خواب بیدارشدیم .

چون بوسه از پوشک دراومده خودش چند دقیقه بعد بیدار شدن میگه جیس جیس که میبرمش سرویس اما با اون بار اول کارش تموم نمیشه چون چند دقیقه بعد اینکه میاییم سالن دوباره میگه جیس جیس که کار بزرگ میکنه دوباره بعد چند دقیقه بازم هموم جیس رو میگه و میریم بازم جیش میکنه یعنی از لحظه ای که بیدار میشه تا جیش پایانش سه بار میریم سرویس هربارم بعد اینکه خودشو تمیز میشورم و خشک میکنم باید دمپایی هاش به شکل میمونه رو هم بشورم بیارم خونه چون نمیذاره بمونن اونجا ، ناراحت میشه و با گریه میارتشون خونه البته میذارمش جلوی سرویس تو خونه خیلی کم میپوشه

بلاخره تا حدود ساعت ۱ درگیر جیش و پی پی بودیم ، برای صبحونه ش یه دونه موز دادم خودش بخوره که نصفشو خورد ، با صبحونه میونه ی خوبی نداره ، هر روز یه چیز متفاوت بهش میدم که محض تنوع هم شده بخوره ، یه روز نون و شکلات صبحانه ، یه روز پنیرخامه ای و فطیر ، یه روز تیلیت شیر ، یه روز تیلیت چای شیرین و ....

خودمم امروز تخم مرغ آب پز خوردم ، من اصلا تخم مرغ دوست ندارم و نمیخورم اما اگه تخم مرغ آب پز خنک یخچالی باشه دوست دارم و میخورم دیشب همسر برای شامش تخم مرغ آب پز خواست ۲ تا برای اون گذاشتم یدونه هم برای صبحونه ی امروز خودم گذاشتم که بعد پختن همسر پوستشو کند گذاشتم تو یخچال و امروز ظهر برای صبحونه خوردم.

برای ناهار تَرِه گذاشتم نمیدونم شما بهش چی میگین ، ما سبزیجات محلی که تو زمینای روستایی بابا هست رو جمع میکنیم و باهاش تَرِه درست میکنیم که بهش شیر برنج ، پیاز داغ ، لپه و تخم مرغ میزنیم خیلی خوشمزه میشه. البته من تره رو خودم جمع نکرده بودم مامان آماده شده شو بهم داده بود.

همسر اومد ناهار خوردیم بوسه باباشو برد اتاقش تو گوشی باباش داشت کارتن نگاه میکرد که منم رفتم پیششون ، یهو به همسر گفتم امروز تولد یک ونیم سالگیه بوسه ست براش چی خریدی که گفت هیچی و کلی پول کم آوردم ، منم گفتم از بدو تولد بوسه تو همش کم میاری و براش هیچکاری نمیکنی حتی هدیه تولد یکسالگی هم بهش ندادی اونم گفت مهم نیست انشالله تولد ۲۰ سالگیش یه کادوی توپ بهش میدم منم گفتم آره اون موقع هم پیر میشی آلزایمر میگیری بازم به بچه م هیچی نمیدی ، بعد بهش گفتم مهم نیست خودم امروز میرم براش کیک میگیرم و تولد میگیرم اما پول ندارم بهم قرض بده سرماه بهت برمیگردونم.

بعد گفتم به آبجی ایناهم بگم بیان که همسر گفت آره بگو به سولی هم بگو بیاد ، اون اتاق خوابید ما اومدیم تو سالن ، دیگه ساعت ۴ تصمیم گرفتم برای بوسه تولد بگیرم که اول به آبجی بزرگه زنگ زدم که خداروشکر گفت آره میام آخه روحیه ش خوب نیست گفتم شاید نیاد اگه اون نمی اومد دیگه به بقیه نمیگفتم . بعد به سولی گفتم بعدشم به مامان زنگ زدم که همه گفتن میان به همشونم گفتم که کادو نیارن ، قرار شد ساعت ۵ بیان ، خونه کثیف بود وقتمم کم بود مثل فرفره شروع به کار کردم ، لباسای تو لباسشویی رو ریختم روی بندکس توی تراس ، ظرفارو شستم ، گازو پاک کردم ، وسایل روی کابینتا و میزغذاخوری رو جمع کردم ، خونه رو جاروبرقی کشیدم که موقع جاروکشیدن همسر بیدار شد ، آماده شد رفت مغازه ی مانتوفروشی ، قبل رفتن ۲۵۰ تومن گذاشت روی کانتر آشپزخونه که باهاش کیک بخرم.

خودم پول داشتم اما نمیخواستم بفهمه دارم به خاطر همین ازش قرض گرفتم ، بعد رفتن همسر بوسه رو بردم حموم که طبق معمول کلی گریه کرد بعدش خودم دوش گرفتم بوسه هم جلوی در حموم منتظرم بود و نق میزد ، اومدم بیرون لباساشو پوشیدم ، بهش سیتریزن دادم چون چند وقته آبریزش بینی داره دیروز دکتر بهش داده بود که امروز برای اولین بار دادم ، بعد خوابوندمش به سولی زنگ زدم گفتم زنگ خونه رو نزنن چون بوسه خوابیده به گوشیم زنگ بزنن درو باز کنم ، گوشیمو روی ویبره گذاشته بودم اما چون گفت نزدیکن دیگه درو باز کردم ، سماورو پر کردم زیرشم زیاد کردم به آبجی گفتم پایین منتظرم بمونه باهم بریم کیک بگیریم اما سولی و دخترش اومدن بالا ، سولی اصلا موقع خوابیدن بوسه رعایت نمیکنه و همش بلند بلند حرف میزنه و بچه م زود بیدار میشه اونا رفتن تو اتاق بوسه ، بوسه تو سالن خوابیده بود .

با آبجی رفتیم کیک و میوه خریدیم ، ازگیل هندی ، پرتغال و خیار خریدم ، سیب و کیوی تو خونه داشتیم ، من وقتی رفتم شیرینی فروشی هوا خوب بود اما وقتی برگشتم انگار شلنگ آبو باز کرده بود بدجور بارون می اومد .برگشتیم خونه دیدم سولی تو سالن بلند بلند حرف میزنه بوسه رو برداشتم ببرم بذارم تو تختش بخوابه اما حیف بیدار شد خیلی تلاش کردم دوباره بخوابه اما نخوابید.

دیگه آوردمش تو سالن یکم روی پام خوابید وتکونش دادم ساعت ۶ به مامان زنگ زدیم اومد بوسه هم که بیدار شده بود کیکو آوردیم باهاش عکس گرفتیم ، بوسه شمعو فوت کرد و کیکو برید بماند که این وسط آو.ینا دختر سولی خیلی حسادت میکرد و واقعا روی اعصابم بود ، ۶ سالشه اما خیلی حسودی بوسه رو میکنه اذیتشم میکنه هر وقت میاد خونمون چندتا از اسباب بازی های بوسه خراب میکنه و میشکنه.

آبجی و سولی لطف کردن به بوسه پول دادن مامان هم یه عروسک کوچولو گرفته بود هرچند من واقعا نمیخواستم چیزی بخرن یا بدن هدفم ارزش دادن به دخترم بود که میخواستم هم جشن گودبای  پوشک براش باشه هم تولد یک ونیم سالگی.

کیک و چایی رو آوردم خوردیم ، وسایل آش رشته ی ا.رد.بیل رو دادم آبجی برامون درست کنه ، آبجی خیلی خوشمزه آش میپزه من کلا با آش میونه ی خوبی ندارم ، خوبم نمیتونم بپزم.

آشو خوردیم ، همسر سولی اومد دنبالش که برای شوهرشم آش و کیک دادم برد.

مامان و آبجی یکم نشستن چایی خوردیم اونا هم رفتن.

حدود ساعت ۱۰ همسر اومد حالش  چندان خوب نبود فکر کنم سرماخورده نمیدونم  شاید بازم کروناست چون تا الان سه بار گرفتیم.

تیزرتبلیغاتی مغازه رو دادیم برای تبلیغ تو کانال خبری شهرمون که خداروشکر بعد گذاشتن اونا فالور پیج حدود ۲۰۰ نفر بالا رفت.

داشتم ظرفارو میشستم با همسر هم حرف میزدم که متاسفانه لیوان ازدستم افتارو روی ظرفا و یه پیشدستی و یه کاسه ی بزرگ سوپ خوری که برای سرویس چینیم بود رو شکست برای کاسه ناراحت شدم چون مال سرویس ۱۸ نفره ی جهیزیه ام بود اما دیگه کاری بود که شد صدقه ی سر دخترم. قبلنا سر شکستن وسایل خیلی خیلی ناراحت میشدم اما الان فقط چند ثانیه ی اول ناراحت میشم بعدش دیگه برام مهم نیست ضمن اینکه بوسه ظرفای کابینتا رو فکر کنم نصف کرده

همسر کیک و آش خورد بوسه هم از سرویس در اومده بود هنوز براش شورت نپوشیده بودم داشت تو خونه میچرخید که رفت از تواتاقش توالت فرنگی سیسمونیشو آورد باهاش بازی میکرد قبل از پوشک در اومدن هرکاری کردم توی اون جیش نکرد اما دیشب از شانسم وقتی داشت باهاش بازی میکرد توش جیش کرد البته من متوجه نشدم همون موقع که اون داشت بازی میکرد من رفتم موهامو شونه کنم بعد از حموم فقط با کش بسته بودم که یهو دیدم همسر داد میزنه سم.یه بیا ببین بوسه چی داره میخوره که دیدم بله خانم جیش کرده برداشته دوباره خورده

خدا میدونه چقدر ناراحت شدم و اعصابم ریخت بهم 

اصلا یه کارای عجیبی میکنه که آدم میمونه چیکار کنه

بردم دستا و دهنشو شستم با تاکید چندبار بهش گفتم کارش اشتباه بوده ، انشالله که تکرار نکنه خودمم باید بیشار حواسم بهش باشه.

قبل عید هم رفته بودیم ویلای بابا اینا شمال اونجا حشره خصوصا سوسک زیاده ، رفت پشت تلوزیون اومد بیرون دیدم یه چیزی داره با خرچ خرچ میخوره فکر کردم کسی چیزی داده بهش بخوره یهو شک کردم رفتم دهنشو باز کردم دیدم سوسک میخوره.

اینم یه روز مره از این روزامون

خوش باشید


نظرات 9 + ارسال نظر
B شنبه 8 مرداد 1401 ساعت 11:30

سلام. حق شماست که شوهرت بهت پول بده جهت خرجت. خونه دار و بچه دار هستی وظیفه ایشونه. یعنی چی اون قسمتی که نوشتی سر ماه پس میدی بهش، مگه هم خونه یا دوستید؟ از مسائلی چون نفقه و... خبر داری اصلا؟؟ کار رو که مجبور کرد بذاری کنار، بال و پر خودت رو با دستای خودت قیچی نکن و توقع شوهر رو بالا نبر، بحث جنگ و دعوا نیست بحث رفتار و احترامه، شوهرت ولخرجی میکنه خیلی جاها به طور بی فایده و برای خودش فقط بدون در نظر گرفتن شماها، از پست های اول ازدواجت تا الان دیدم چقدر کم توقع بودی همیشه،‌انقدر به خودت و اون بچه ظلم‌ نکن. موفق باشی

بله درسته
اما خیلی در این مورد حرف زدیم به جایی نرسیده
بحث بیخوده یا باید ازش جدا بشم یا سوزش و سازش کنم که به خاطر دخترم صبر میکنم
ممنونم که هستین

الهه شنبه 25 تیر 1401 ساعت 02:38

ای جانم خداحفظش کنه

ممنونم

سپید دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت 12:57

وااااای خیییلییی بددد بود کار جوجه کوچولوووو

تولد یک ونیم سالگیش مبارکش باشه

راستی شما خودت سرکار میری؟ چه کاری؟

بله خیلی بد بود

آرامش یکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت 05:06

ممنون عزیزم که اومدی و می‌نویسی

از دست بوسه خانم

فدای شما عزیزین

رویا دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 11:18

سلام گلم.یک و نیمسالگی بوسه خانم مبارک باشه.عزیزم من چند روزیه وبتون رو میخونم وواقعا لذت بردم از قلمتون.امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه در کنار همسر و دختر کوچولوتون.تو کامنت بعدیم شماره همراه و آدرس اینستامو میذارم اگر صلاح دیدید برام رمزبعضی پست ها و آدرس اینستا بوسه جانو بزاریدو باتشکر

سلام عزیزم
خیلی ممنونم که همراهم هستین
گلم ادرستونو نذاشتینا اگه خواستین خصوصی بفرستین برام

Mohadeseh یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 ساعت 17:26

سلام انشاالله تولد ۱۲۰ سالگی بوسه کوچولو ،واقعا ضرب المثلتون یه چیز درستیه

سلام گلم
خیلی ممنونم

زهره یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 ساعت 11:08

ای جان چه شیرین کاریایی می کنه

فدات گلم

نسیم شنبه 24 اردیبهشت 1401 ساعت 14:12

دختر خوشگلت و خدا حفظ کنه برات و ایشالا سلامت باشه همیشه
ای خداااا از دست این جوجه ها
بزرگ میشه و همه ی این چیزا رو یاد میگیره

سلام گلم
فدات بشم ممنونم
واقعا هر روز که از خواب بیدار میشه یه چیز تازه یاد گرفته و کار جدیدی میکنه
اما واقعا حس شیرینیه

میترا پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1401 ساعت 13:57

وای سوسک خوردن چقدر خندیدم
وقتی کوچیکن اصلا از هیچی نمیترسن
این بچه ها تابزرگ بشن مارو دق میدن
باید بهش با تعریف قصه بگی این کار بده تا کم کم یادش بمونه

سلام عزیزم
وقتی اینا کارارو میکنه عذاب وجدان میگیرم میگم من بهش بی توجهی کردم که این کارو کرده
میگم بهش اما میخنده و توجه نمیکنه
دور از جون و بلانسبت شما یه مثل هست که میگه تا گوساله گاو شود دل صاحبش آب شود ، حکایت منه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد