من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

سال نو مبارک

سلام سلام

من اومدم با کلی تاخیر

اصلا یادم نیست قبلا چی نوشتم چی ننوشتم

اما هرچی به ذهنم بیاد رو مینویسم

از شهریور ماه به فکر آوردن نی نی افتادیم

من رفتم دکتر رژیم و داروی پیش از بارداری گرفتم که با همسر رژیم رو شروع کردیم

قرار بود آخر آبان برای نی نی اقدام کنیم که همسر آزمایش اسپرم داد و متاسفانه فهمیدیم همسر واریکوسل داره ، واریکوسل دوطرفه بود یکی نوع ۱ و یکی نوع ۲

۱۹ آبان همسر عمل شد.

خداروشکر عملش خوب بود ، اما متاسفانه من برای اینکه نتونستیم نی نی بیاریم خیلی ناراحت شدم 

پیش خودم فکر میکردم دیگه تابستون بچه دار میشیم و کلی براش لباس و حتی پوشک سایزهای مختلف گرفته بودم

برای عیدم کلی لباس بارداری خریده بودم فکر میکردم دیگه عید باردارم و باید مانتوشلوار بارداری بپوشم که نشد.

چقدرم هزینه رژیم و داروها زیاد شده بود حدود ۲ میلیون خرج بیخود کردیم.

خدا تو هر کاری حکمتی داره حتما به صلاحمون نبود.

قرار بود ۴ ماه بعد از عمل همسر بره آزمایش بده که میشد ۱۹ اسفند اما نرفت .

جریان عمل رو به همه نگفتیم البته تو خانواده من خواهرام وشوهراشون و پدرومادرم میدونن اما تو خانواده همسر فقط پدرشوهرم میدونه‌.

به مادرشوهر و خواهرشوهرا نگفتیم چون آدمی هستن که بعدا به آدم سرکوفت میزنن مخصوصا شوهر خواهرشوهر بزرگه.

حدود ۲۰ روز همسر تو خونه استراحت کرد

دو شبم تو بیمارستان موند که بابا براش همراه بود.

آهان به مادرشوهراینا گفتیم همسر کیست داشت که اونو عمل کرد.

همسر از اوایل مهر ماه کلاس آواز میره

خیلی راضیه روحیه اشم خیلی خوب شده.

دوباره کلاسای عکاسی و فیلمبرداری رو از دی ماه شروع کردم

که دوره تصویربرداری قبل عید تموم شد

استادمون منو به به کار تولد معرفی کرد که تجربه ی خوبی بود.

دوره تدوین هنوز تموم نشده

واقعیتش ازش اصلا خوشم نمیاد خیلی سخته

فتوشاپ خیلی شیرین تره.

اوایل اسفند بود که آبجی کوچیکه اصرار کرد که گروه یا کانال ویرایش عکس ، طراحی تقویم ۹۸ و تبدیل عکس معمولی به آتلیه ای بزن

خداروشکر به حرفش گوش دادم البته بعد چند وقت چون بیشتر از ۳ -۴ ماه بود که همیشه بهم میگفت اینکارو بکن.

کارای خوبی برای تقویم۹۸ و هفت سین تونستم بگیرم.

یه تعدادم خودم عکاسی کردم و روشون کار کردم.

الانم دارم نمونه کار آماده میکنم که بعد تعطیلات ببرم به چندتا آتلیه نشون بدم شاید بهم کار دادن.

اگه کسی هست که اینجا و میخونه و آدرس گروه و اینستاگرام عکاسی مو خواست اینجا بهم پیام بده براش آدرس بفرستم.

با عیدی هایی که امسال جمع کردم و کارایی که تونستم بگیرم

زنجیر رولباسی خریدم.

خیلی وقت بود دلم میخواست بخرمش اما پولش زیاد بود نمیتونستم جور کنم که خداکمک کرد بلاخره تونستم خودمو خوشحال کنم.

قبل عید دو روز با مامان رفتیم تبر.یز برای نگهداشتن دانیال تا نره مهدکودک

اونجا دیدم آبجی کاشت ناخن کرده که خوشم اومد منم همونجا رفتم کاشت کردم.

فوق العاده راحت و خوبه ، پشیمونم چرا زودتر اینکارو نکردم 

همیشه فکر میکردم کاشت مثل ناخن مصنوعیه که آدم همش احساس سنگینی روی ناخنش میکنه و آزار دهنده ست اما واقعا کاشت فرق داره خصوصا برای من که همش ناخنام میشکست خیلی راه خوبیه.

مامان اینا ت  لوند.ویل خونه اجاره کردن تقریبا ۶ ماه میشه

دیگه عید امسال تعطیلات عیدو مسافرت نرفتیم

سال تحویل همه مون خونه بابا اینا بودیم.

بعد تحویل سال دانیال با من اومد خونه مون 

هزار ماشالله خیلی شلوغه تا ساعت ۶ صبح کارتون نگاه کرد

صبح ساعت ۱۱و نیم بیدار شد

منو همسر زودتر بیدار شدیم خونه رو تمیز کردیم

به خاطر کارای ویرایش عکس نتونستم درست و حسابی به خونه برسم.

من گرد گیری و مرتب میکردم همسر هم جاروبرقی میکشید.

البته از اول اسفند خونه تکونی رو شروع کرده بودم

حدود ساعت ۲ آبجی اینا اومدن عید دیدنی خونه مون و دانیالم باخودشون بردن

از لحظه ای که بیدار شد یه بارم پدرو مادرشو نخواست

موقع رفتنم به زور بردنش.

بعد اونا ما آماده شدیم رفتیم برای دیدو بازدید عید.

اول خونه عمه بزرگ همسر

بعد خونه مامان بزرگم ، خاله کوچیکه

خونه سه تا عموهام و یه پسرعموم

خونه سه تا خاله ی همسر

خونه خاله فرح ام

خونه خواهرشوهرکوچیکه که روز اول خونه بود بعد رفتن مشهد

خونه آبجی بزرگه ام و آبجی کوچیکه ام.

آخر شبم دایی ایم که دکتره و ساکن تهرانه با خاله کوچیکه اینا اومدن خونه مون

دایی برامون یه سینی بزرگ شیرینی خشک آورده بود.

 روز دوم باروبندیل بستیم رفتیم لوند.ویل 

همون روز رفتیم کنار دریا عکس بازی کردیم 

آتیش روشن کردیم ، بیشتر  روزم من با دانیال بازی کردم.

روز سوم فروردین : مامان برامون گوشت کوبیده و پلو داد که بریم جنگل و آبشار ویسادار پره سر 

مامان اینا خودشون عروسی دعوت بودن برگشتن شهرمون.

تو راه آبشار کوه ریزش کرده بود دیگه جلوتر نرفتیم و همون جنگل کنار رودخونه موندیم 

خیلی باصفا بود ، خوش گذشت.

روز چهارم آبجی بزرگه و کوچیکه هم اومدن به جز آبجی کوچیکه اینا که دیر رسیدن همگی باهم رفتیم قلعه صلصال لیسا.ر 

مسیرش خیلی راحت بود 

قلعه هم خیلی کوچیک بود ، ارزش یکبار رفتن رو داشت.

بعدش مامان همه مونو برای ناهار برد یه رستوران فوق العاده عالی

با اینکه خیلی گرون بود اما واقعا ارزش اون همه پول رو داشت.

بعد از ظهر همون روز رفتیم بازارچه ساحلی آستارا

من فقط یه اسکاچ ، لاک سفید برای خودم و خمیر بازی برای دختر آبجی کوچیکه خریدم

روز پنجم بعد صبحونه اومدیم به طرف شهر خودمون که چون دوباره رفتیم بازارچه دیر شد و ناهار رو همونجا ساندویچ خوردیم.

برای شام رفتیم خونه آبجی بزرگه که آش میوه پخته بود

همسر هم وسایل هات داگ با قارچ و پنیر خریده بود که اونجا درست کرد خوردیم.

برای خوابیدن با آبجی دومی اینا اومدیم خونه ما

که دانیال بازم شب با من خوابید

صبح همسر قیماق یا همون سرشیر با فطیر خریده بود برای صبحونه خریده بود

بعد صبحونه آبجی اینا برگشتن تبر.یز 

عروسی دختر برادرشوهرش بود.