من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

خداروشکر

سلام 

یه سمیه صورت شطرنجی رو در نظر بگیرید که با چند ماه تاخیر با شرمندگی اومده خدمتتون 

دوستای عزیزم اگه نگرانتون کردم ببخشید  

دوستتون دارم 

این پست رو میذارم اما نمیدونم دفعه بعد کی بتونم بازم بیام . بازم ببخشید 

دقیقا نمیونم تا کی نوشتم اما چندتا از اتفاقات بولد ماههای اخیر رو مینویسم 

دوم مرداد خواهرزاده ام آوینا جون به دنیا اومد  من خیلی اصرار کردم که خواهرم سزارین زایمان کنه اما به خاطر هزینه زیاد عمل سزارین خواهرم جون خودش و بچه شو گرفت دستش و طبیعی به دنیاش آورد  

هم خودش هم آوینا خیلی اذیت شدن . ۱۰ روز بعد برای آوینا جشن گرفتن . همون شبم برای شام بردنمون رستوران . خواهرشوهراش رفتار مناسبی نداشتن تو مراسم و منو خواهرام خیلی ناراحت شدیم اما متاسفانه کاری از دستمون در قبال اون رفتارا نمی اومد . 

دیگه تابستون مغازه بودیم طبق روال همیشه . جنس مناسب هم نداشتیم مشتری کم بود 

بلاخره پدرشوهرم خونه ویلایی رو که خالی انداخته بود مونده بود رو فروخت .  

خواهرشوهر بزرگم امسال دخترشو آورد روبروی مغازه و خونه که مدرسه هست اسم نوشت . پدرشوهرمم به خاطر الناز و دخترش گفت میخوام طبقه  ۴ از خونه ۴ طبقه که بدون آسانسوره رو برای شما بخرم شما برین اونجا و الناز بیاد جای شما تو این خونه بشینه . که من واقعا از ته دلم خداروشکر گفتم و خیلی  خوشحال شدم که بلاخره از این خونه میرم . حاج آقا خودش خیلی خوبه اما دختراش و مادرشوهر خیلی اذیتم میکردن در جریان  که هستین . از این حرف حاج آقا استقبال کردیم اما ازش خواستیم که اجازه بده خودمون بریم به اندازه پولی که در نظر گرفته خونه ببینیم . بعد از خیلی گشت و گذار در شهر و سر زدن به بنگاههای معاملات املاک و سایت دیوار بلاخره از طریق بابام که اونم تو بنگاه میشینه . از آپارتمان دیواربه دیوار خونه بابا ایناطبقه سوم  از آپارتمان ۴ طبقه رو خریدیم(خداروشکر)  

توش یه کم کار داشت حاج آقا لطف کرد بازم کمک کرد داخلشو دادیم درست کردن . کابینتا رو عوض کردیم چون برای یخچال دوقلو و ماشین ظرفشویی جا نداشت . رنگ کابینتا هم خیلی بدر رنگ بود . پکیج و شوفاژ نصب کردیم . پارکت نصب کردیم . درب ورودی واحدمون رو هم عوض کردیم درب ضد سرقت نصب کردیم 

خیلی خونه خوبیه خودم که عاشقشم خیلی احساس آرامش میکنم اونجا . خونه مون رو به پارک هستش و پنجره آشپزخونه هم که یه در بزرگ رو به تراسه اونم رو به پارک باز میشه . صبحا موقع خوردن صبحونه از ته دلم خداروشکر میگم. 

با همسری روابطمون خوبه و بیشتر ازقبل دوستش دارم . 

راستی خواهرم که تبریزه اونم خداروشکر خونه خرید . پسرشم بزرگ شده فقط با شیرین کاریاش دل آدمو میبره 

از ماه رمضون که مریض شدم دچار یه جور ضعف شدم و خوب نمیشم متاسفانه. 

متاسفانه به خاطر میگرنم بدنم دچار یه سری تحولات شده و نمیتونم قرص های هورمونی مصرف کنم . که البته این آلرژی رو خودم کشف کردم . 

ماه قبل یه بار قرص اورژانسی مصرف کردم که پشت بند اون با فاصله یک هفته ای سه بار پ.ریو.د شدم . رفتم دکتر بهم قرص ال.دی داد برای تنظیم پ.ریود که با مصرف اون قرصا مردم و زنده شدم بازم رفتم دکتر مشکلمو گفتم یه قرص دیگه به جاش داد اما نفهمید من به خاطر میگرن نباید قرص هورمونی مصرف کنم . بلاخره که خودم با تحقیق و تفحص فهمیدم مشکل از کجا بوده و خداروشکر الان بهترم 

تو این هیرو ویر به بادام زمینی هم آلرژی دادم با خوردن اونم کل بدنم گردالی اندازه تخم مرغ درآورده بودن که خداروشکر اونم رفع شد. 

 مهسا امسال کلاس دهمه و مدرسه شو عوض کرده دیگه ازجلوی مغازه رد نمیشه منم دلم براش خیلی تنگ میشه . 

مادرشوهر و پدرشوهرم هفته قبل رفته بودن استانبول 

حالا قراره پس فردا هم ما بریم ترکیه  . یعنی 4 آذر میریم 11 آذر برمیگردیم . از تبریز با شرکت هواپیمایی تورکیش لاین میریم.

دوستون دارم 

سعی میکنم زود برگردم.

راستی اینم آدرس اینستگرامم: violet1391