من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

قسمت نشد مامان بشم

سلام دوستان

شرمنده منتظرو بی خبر گذاشتمتون

دلم میخواست خاطرات آی وی اف و بارداری مو اینجا مو به مو با جزئیات بنویسم

تا هم اونایی که مثل ما مشکل دارن بخونن و امیدوار بشن که با این روشها هم میشم بارداری موفقی داشت هم برای خودم ثبت خاطره بشه

اما متاسفانه اتفاقات اونجوری که ما دلمون میخواد نمی افته

همیشه یه چیزی هست که پیش بینی نشده ست

متاسفانه سه شنبه آخر وقت قبل خواب حالم خوب نبود فکر کردم بازم آلرژیم عود کرده ، خوابیدم ساعت ۴ صبح بیدار شدم رفتم سرویس ، خیلی ببخشید ازم خیلی خون اومد ، اومدم بیرون همش میخواستم به خودم امیدواری بدم که چیزی نیست خیلیا تو بارداری خونریزی دارن ...

تا ساعت ۵ونیم بیدار بودم و هزار جور فکرو خیال میکردم که همسر بیدار شد ، گفت حالت خوبه؟ که بهش جریانو گفتم

بعد گفتم صبح موقع رفتن سرکار منم ببر بیمارستان 

که همسر گفت نه همین الان پاشو بریم 

ساعت ۶ بیمارستان بودیم 

رفتم درمانگاه مامایی و زایمان که یه خانم ماما بعد معاینه گفتن دهانه رحم بسته ست اما باید سونو بشی تا بتوتیم کاری بکنیم، بستری شدم ، به همسر گفتم فعلا به خانواده ام چیزی نگو انشالله چیزی مهمی نیست

همسر رفت ، ساعت ۱۰ ونیم رفتم برای سونو که متاسفانه سونوگرافیست گفت به علت خونریزی جنین دفورمه شده، سن جنین رو هم به جای ۹ هفته ، ۵ و پنج روز نشون داد

اومدم بالا تا جواب سونو رو به دکتر نشون بدن شد ساعت ۱ ، دکتر گفت جنین مرده ، پایان بارداری رو اعلام میکنم ، باید سقط بشه

خیلی ناراحت شدم دنیا رو سرم خراب شد

به همسر گفتم بیاد رضایت بده برای سقط ، خودمم به مامانم زنگ زدم جریانو گفتم.

ساعت ۲و نیم شیاف و زیر زیرزبانی دادن برای سقط

ساعت ۴ دردام زیاد شد

ساعت ۶ دیگه غیر قابل تحمل بود و همراه خونریزی

ساعت حدود ۸ دکتر اومد گفت خوب پیش رفته ، آماده شو بریم برای کورتا.ژ 

دوباره به همسر زنگ زدم اومد رضایت بده برای کورتاژ و اتاق عمل

مامانمم باهاش اومد

فک کنم قبل ساعت ۹ کارم تموم شده بود

خدا میدونه چقدر گریه کردم 

نمیدونم چرا اینجوری شد 

حتما قسمت نبوده 

خدا همیشه بهترینهارو برام میخواد حتما به صلاحم نبوده 

نمیدونم 

نمیدونم 

.....

نظرات 8 + ارسال نظر
nasim چهارشنبه 20 آذر 1398 ساعت 00:37

سلام سمیه جون الان وبلاگو خوندم عزیزم ناراحت شدم واست توکلت بخدا باشه ولی مطمئنم بزودی نی نی قشنگتو تو بغلت میگیری

سلام عزیزم
قربونت بشم ببخش ناراحتت کردم
انشالله برام دعا کن

سحر یکشنبه 17 آذر 1398 ساعت 14:32 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

ی چیزی که از بنده خدا شتیدم و عمل کردم بهت می گم.
تو حتما مادرمی شی.
فقط تو این راه کفش آهنی باید پات کنی گلم
یادت نره کفش آهنی

فدات عزیزم
انشالله خدا از دهنت بشم
پا کردم عزیزم
این دو ماه نمیدونی چقدر اذیت شدم ......
برام دعا کن

فرنوش یکشنبه 17 آذر 1398 ساعت 13:54

سمیه جان الهی بگردم. درد کشیدی و اذیت شدی. از ته دل دعاگو هستم ، انشااله بزودی زود از احوال بارداری و لگدهای نی‌نی برامون مینویسی. من به نیت دامن سبز شدنتون ۴۰ تا یاسین میخونم. دست پرمهر خدا به همراهت عزیزم

سلام عزیزم
چقدر خوبه که عشقایی مثل شما هستن
مدیون مهر و محبتت هستم عزیزدلم
لحظاتت لبریز از عشق و شادی

مهر یکشنبه 17 آذر 1398 ساعت 13:09

سمیه جون حق داری ناراحت باشی،طبیعیه ،اما بالاخره مامان میشی ،این روزا میشه یه خاطره اون ته ته های ذهنت،مثل همیشه صبور باش

قربونت بشم
ممنونم از انرژی مثبتی که بهم دادی
خدا از دهنت بشنوه
برام دعا کن گلم

لیلی یکشنبه 17 آذر 1398 ساعت 08:33

متاسفم اما ایشالا به زودی زود قسمتت میشه
چرررا کورتاژت کرد؟؟؟؟
ااگه قرار بود کورتاژ شی دیگه چرا قرص خوردی ؟!!!
حداقل ساکشن میکردی نه دیگه کورتاژ

سلام عزیزم
ممنونم
نمیدونم دکتر گفت باید کورتاژ بشی
واقعیتش من فرق اینا رو باهم نمیدونستم و نمیدونم
مهم اینه که نی نی رو از دست دادم
این نابودم میکنه
خیلی احساس بدبختی و شرمندگی دارم

پروانه شنبه 16 آذر 1398 ساعت 23:02

توکل به خودش،چله ی یاسین بردارید،همه آروم میشید هم ان شالله حاجت روا،همه ی مستحق ها،بیماران،کودکان معلول،مادران چشم انتظار،مستاجرا،بیکارا رو‌هم تو هرشب دعا کنید،من هم اگر مایل بودین دعا بفرمایین

سلام عزیزم
ممنونم
حتما یس میخونم و برای شما هم دعا میکنم

سحر شنبه 16 آذر 1398 ساعت 22:46 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

الهی فدات بشم....درکت می کنم....شرایط مشابه تو داشتم....اما کاش برای کورتاژ عجله نمی کردی با همون شیاف احتمالا می تونستی خودت دفعه اش کنی بدون عمل و بیمارستان من تجربه اش داشنم البته من خیلی ادیت شدم اما دیگه عمل کورتاژ و بیهوشی نداشتم،اگه نمی شد بعد می رفتی بیمارستان...انشاالله بهترین ها برات رخ می ده و دفعه بعد می شه ....چیزی ندارم بگم اما اگه کمکی خواستی و تونستم در خدمتم

سلام عزیزم
فدات بشم که اینقد ماه و مهربونی
واقعیتش من اون موقع اینقد ناراحت بودم و تو شوک بودم که نمیدونستم چیکار میکنم
اینکه نی نی رشد نداشت و مرده بود محرز بود
چون هر سه تا سونو با فاصله چهار هفته ، سن جنین رو ۵ هفته نشون میدادن
یعنی دیگه رشد نداشت ، قلب هم تشکیل نشده بود و نمیشد
دکتر گفت باید کورتاژ بشی من اصلا فرق سقط طبیعی و کورتاژ رو نمیدونستم
واقعیتش شاید سقط هم اذیتم کرد اما بیشتر برای از دست دادنش ناراحتم از لحاظ جسمی مشکل دارم اما زیاد اذیتم نمیکنه
فشار روحی داره نابودم میکنه
کاش از اول جوابم مثبت نمیشد.‌....

Memoli شنبه 16 آذر 1398 ساعت 18:45

سلام سمیه جون عزیزم من خواننده خاموشت بودم دلم نیومد چیزی نگم..من هم اردیبهشت فهمیدم بازدارم ولی قلب تشکیل نشد و رشد جنین متوقف شد..من به صورت طبیعی باردار شده بودم ولی خب پیش اومد..راستش منم خیلی ذوقشو داشتم چون نی نی اولم بود ولی حکمت خدا اینجور بود..عزیزم درک میکنم که شرایط خیلی سختیه از نظر روحی ولی من به خاطر همسرم و اینکه میدیدم به وضوح روحیه بد من روش تاثیر داره زود خودمو جمع و جور کردم و به زندگی عادی برگشتم..چند روز پیش که وبتو خوندم به این فکر کردم که اگه خدا میخواست من ۲۴ آذر یعنی همین ماه زایمانم بود ولی...الان من میخوام اقدام کنم واسه بارداری مجددا و خب پر از استرسم و نمیدونم چه باید کرد تنها و تنها از خدا میخوام که بعد از این خاطره ی بد،نی نی شیرین و سالم به هردومون بده که غصه ی بارداری قبلی جبران بشه..سمیه جونم خودتو بسپار به خدا تا هم اروم بشی و هم امیدوار..دوست خوبم ازین اتفاق بد عبور کن و به زندگی برگرد..دوسِت دارم

سلام عزیزم
چقدر خوبه که دل بزرگ و مهربونی داری گلم
از خدا میخوام به زودی یه نی نی خوشگل بذاره تو دلت و بیایی خبرشو بهم بدی و منم خوشحال کنی.
میدونم خدا تو هر کارش حکمتی داره اما دست خودم نیست خیلی ناراحتم
احساس شرمندگی نابودم میکنه
نمیدونم چیکار کنم
نمیدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد