من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

مهسای عزیزم...

سلام دوستان

امروز مهسا رفت دانشگاه ثبت نام کنه 

رشته ی پیراپزشکی از مازندران قبول شده 

خیلی از شهر ما دوره حدود ۱۵ ساعت راهه تا اونجا

از روزی که شنیدم میخواد بره بغض داشتم اما الان ۳ روزه همش دارم گریه میکنم خیلی شرایط سختی داره ، بیچاره آبجیم تنها میمونه ، خیلی به فکر دوتاشونم هستم.

مهسا وقتی به دنیا اومد من ۱۵ سالم بود از همون اول عین بچه خودم دوستش داشتم ، تو این چند روز اخیر کل زندگیشو چند بار عین فیلم تو ذهنم مرور کردم ، _

روزای بارداری ابجی که تنها تو شهرستان بود ،

_ روز به دنیا اومدن فرشته ای به اسم مهسا

_تولد یک سالگیش

_روزایی که می اومد خونمون و به زور می موند و نمیرفت خونشون ، باباشم میگفت اینقدر مهسا رو دوست دارم که دلم میخواد هرجا خوشه اونجا باشه و اجازه میداد مهسا پیش ما بمونه

شیرین زبونیاش ، خنده هاش ، مهربونیاش ، موهای فرفریش

_روز اول مدرسه رفتنش

_روزایی که میرفتم از مدرسه ی ابتدایی می آوردمش خونه مون آخه وقتی ابتدایی بود پنجشنبه ها می اومد خونه ی ما

_وقتی من ازدواج کردم و تومغازه کار میکردم مدرسه ش روبروی مغازه بود هر روز پشت پنجره منتظرش میموندم تا ببینمش

_وقتی باردار بودم باباش مریض شد ، مثل یه گل جمع تو خودش ، تیکه ی قلبم خیلی اذیت شد

وقتی زایمان کردم پدر ومادرش شیراز بودن یک هفته اومد پیشم موند ، به خاطر باباش خیلی ناراحت بود هیچی نمیخورد ، بیصدا و ارام یه گوشه مینشست فقط منتطر بود من اگه کاری داشته باشم زود اونو انجام بده ، اون روزا خیلی از دستم گرفت و خیلی کمک حالم بود

_۹ ماه بعد برادر عزیزم کرونا گرفت مهسا روزای خیلی بدی رو گذروند صبح تا شب تو بیمارستان بود خواب و خوراک نداشتن ، تو اتاق بیمارستان صندلی نبود ، بمیرم براش روی زمین سرد بیمارستان مینشست ، گاهاً هم اونجا خوابش میبرد 

روزی که باباش رفت بدترین روز زندگیم بود ، صدای گریه ها و جیغهای مهسا از گوشم نمیره ،

تو این یکسال مهسابدترین روزارو گذروند 

خداروشکر الان دانشگاه قبول شده باید بره دنبال سرنوشتش

اما حیف که راه دور افتاد 

خیلی براش ناراحت و نگرانم 

خدایا ، خدای خوب و مهربونم هر لحظه کنارش باش و تنهاش نذار 

اون دختر خیلی خوش قلب و مهربونیه ، لیاقت بهترینها رو داره.

میسپرمش دست خودت....

۱۴۰۱/۷/۲۱

نظرات 5 + ارسال نظر
میترا یکشنبه 24 مهر 1401 ساعت 19:53

انشالله عاقبت بخیر بشه
بیای اینجا خبر عروسی و خوشبختیشو بگی
انشالله بره خوابگاه و دانشگاه سرگرم میشه
شروع مسیر جدید در زندگیش

قوربونت عزیزم ممنونم
انشالله

زهره یکشنبه 24 مهر 1401 ساعت 11:46

خدا نگهدارش باشه ایشالله

خیلی ممنونم عزیزم
انشاله

رویا شنبه 23 مهر 1401 ساعت 09:44

کاش کمی هم از بوسه میگفتی برامون

چشم عزیزم حتما درموردش مینویسم
مرسی که به یادشی

رویا شنبه 23 مهر 1401 ساعت 00:12

انشالله بسلامت بره و آینده روشنی برای خودش رقم بزنه‌چه میشه کرد این هم از معایب تک فرزندی هست دیگه منم همینطورم

بله واقعا سخته
خدا برای پدر و مادرتون نگهتون داره ، انشالله همیشه خوشبخت باشین

مریم جمعه 22 مهر 1401 ساعت 01:35

نگران نباش خواهر
مازندرانی ها آدمای خوب و مهمون نوازی اند. خیالتون راحت

مرسی عزیزم
ناراحتی و نگرانیم بیشتر به خاطر جدایی و تنها موندن خواهرم و مهساست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد