من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

آخرین ساعات سال ۹۹

سلام دوستان 

خوبین؟

چند ساعت بیشتر تا تموم شدن سال ۹۹ نمونده تقریبا ۱۱ ساعت دیگه قرن ۱۳۰۰ تموم میشه 

قرنی که ما و بچه هامون توش به دنیا اومدن 

خوب یا بد داره میره 

سال ۹۹ اگه از کرونا فاکتور بگیریم سال خوبی برای من بود چون عشقم ، جانم ، چشم و چراغ خونه ام توش به دنیا اومد.

امروز روز پر کاری برام بود همش بدو بدو داشتیم تا الان که بوسه خوابید.


واکسن ۴ ماهگی

سلام دوستای هوبم

خوبین؟

خداروشکر واکسن ۴ ماهگی بوسه جونم زدیم راحت شدیم 

شب قبلش تا صبح خوابم نبرد 

همش نگران بودم آخه دفعه ی قبل خیلی اذیت شده بود،

صبح ساعت ۱۰ و بیدارش کردم شیر دادم ، جاشو عوض کردم سرهمی مخمل صورتیشو با سویشرت گل گلی یش پوشیدم رفتیم بهداشت  قبل رفتن بالباسای خوشگلش با دوربین عکاسی ازش عکس گرفتم

خداروشکر اینبار قبل ما کسی نبود

قد و وزنشو گرفتن گفتن خداروشکر نرماله بهش مولتی ویتامین  برای دو ماه دادن بعد رفتیم پیش خانم واکسن زن

خیلی ناراحت بودم و بغض داشتم ،  تو اتاق واکسن نرفتم همسر رفت پاهای بوسه رو بگیره ، جلوی در اتاق دانشجوهای کارآموزی ایستاده بودن به زدن واکسن بوسه نگاه میکردن

وقتی بعد زدن آمپول اول جیغ زد اشکام شروع به ریختن کردن تو سالن فقط گریه میکردم، آمپول دومم زدن با جیغ کشیدنش فهمیدم تموم شد رفتم داخل لباساشو پوشیدم بچه م بدجور گریه میکرد ، میخواستم براش بمیرم.

خانمه بازم گفت حتما کمپرس سرد و گرم بذارین

برگشتیم خونه با همسر اولین قطره ی استامینوفنش رو ساعت ۱۱ قبل از ظهر دادیم ، همسر رفت سر کار

پکیج رو خاموش کردم تا بوسه دمای بدنش زیاد بالا نره 

بلوزشم درآوردم با بادی و شلوار موند.

تو دو تا کیسه زیپ دار پر آب کردم گذاشتم تو فریزر آخه پک های یخمون از دفعه ی قبل واکسن بوسه خونه ی مامان مونده بود.

هرچند دلمم نمیخواست اینبار کمپرس سرد و گرم بذارم اما محض احتیاط برای جلوگیری از تب زیاد آماده کردم که اگه نیاز بود استفاده کنم.

که استفاده نکردم.

مامان نزدیک ظهر زنگ زد گفت واکسن زدین که گفتم آره گفت نمیایین اینجا؟ که گفتم خونه خودمون راحتتریم آخه دانیال خونه مامان اینا بود ، اونم چون بچه ست زیاد سروصدا میکنه بوسه همش از خواب میپره نمیتونه خوب بخوابه.

بعدازظهر خواهر کوچیکه و دخترش اومدن البته خودم ازقبل گفته بودم بیاد برای کمک که لطف کرد اومد.

بعد ازظهر مامان حدود یکساعت اومد برای دیدن بوسه

خداروشکر تب بوسه زیاد بالا نرفت ،

اما بیحال بود و تو خواب ناله میکرد اما مثل دفعه ی قبل شدید  گریه نمیکرد 

برای شام همسر ناگت مرغ پخت ، شوهرآبجی کوچیکه هم اومد بعدشام رفتن.

شب رختخوابمونو با همسر تو سالن انداختیم ، جای بوسه رو وسطمون انداختیم ،

تا صبح چندین بار براش تب سنج گذاشتم ، استامینوفنشم هر ۴ ساعت یکبار تجدید میکردم.

روز دومم حالش خوب بود بازم آبجی کوچیکه بعدازظهر اومد تا شب موند.

شب برای شام کاچی پختم برای همسر آبجی کوچیکه هم آبجی خودش سیب زمینی سرخ کرد.

در کل واکسن چهارماهگی برخلاف اینکه میگفتن علاوه برواکسن دو ماهگی یه آمپول اضافه داره و خیلی سخته ، به نظر من خیلی خوب بود انشالله برای همه بچه ها آسون و خوب بگذره.

خدایا شکرت....

یکسال گذشت

سلام دوستان

یکسال از روزی که فهمیدم بوسه کوچولو توی دلمه گذشت 

این یکسال خیلی شیرین و پر از انگیزه برام سپری شده 

۹ ماه انتظار شیرین  که بوسه رو بغل بگیرم،  بوش کنم ، بوسش کنم

روزهای بعد اومدن بوسه هم تا الان یه جور دیگه فوق العاده شیرین بوده برام

هر لحظه بهش نگاه میکنم و باخودم میگم تا میتونی نگاش کن دیگه این روزا و این لحظات تکرار نمیشن.

شب قبل ۲۴ اسفند ۹۸ شک کرده بودم که باردارم ۲ روز از موعد م گذشته بود تا صبح خوابم نبردهمش میخواستم زود صبح بشه برم بی بی چک بزنم بلاخره صبح ساعت ۷ بیدار شدم بی بی چک زدم اولش هیچ خطی نیفتاد ، چند ثانیه هم صبر کردم اون چند ثانیه خیلی برام طولانی سپری شد ، بازم دو خط نشد ناراحت شدم بی بی چکو برداشتم گذاشتم تو جعبه ش بردم گذاشتم تو کمد 

رفتم تو اتاق خوابمون دراز کشیدم چند دقیقه گذشت با خودم گفتم شاید عجله کردم یکم دیگه باید منتظر میموندم برای مثبت شدنش 

حدود ۱۰ دقیقه بعد دوباره رفتم نگاه کردم دیدم یه هاله ی خیلی  کم رنگ افتاده که وقتی جلوی نور پنجره میگرفتم مشخص میشد

انگار تمام دنیا رو بهم دادن خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم ، با اینکه هاله خیلی کم رنگ بود 

دوباره رفتم دراز کشیدم چند دقیقه گذشت دلم طلاقت نیاورد دوباره رفتم تو اتاق بغلی از تو کمد برداشتمش نگاه کردم پر رنگتر شده بود ، واقعا معجزه شده بود ، فکر نمیکردم هیچوقت بچه دار بشیم ، میخواستم بعد عید همسرو راضی کنم دوباره بریم آی وی اف اما خدای مهربونم دوباره توی زندگیم معجزه شو بهم نشون داد.

الان که این پستو دارم مینویسم بوسه کوچولو روی پام خیلی معصومانه خوابیده و من هر لحظه دلم میخواد براش بمیرم .


خدایا دامن همه منتظرا رو سبز کن 

الهی آمین


خدایا شکرت


اولین روز کاریم بعد به دنیا اومدن بوسه

سلام 

خوبین دوستان؟

قراره امروز برای اولین بار بعدبه دنیا اومدن بوسه برم سرکار

خیلی نگران و ناراحتم 

خواهرکوچیکه میاد پیشش بمونه

خدا خودش کمک کنه

دیشب تا صبح نتونستم بخوابم ، پشیمونم از اینکه قبول کردم کار بگیرم

خیلی استرس دارم

دعا کنین برامون

روزمره ها با بوسه کوچولو

سلام دوستای عزیزم

خوبین؟

ببخشید اینبار دیر اومدم ، خداروشکر بوسه یواش یواش بزرگتر میشه و نیاز داره که وقت بیشتری رو باهاش بگذرونم 

خوشش میاد باهاش بازی کنم و بخندونمش ، وقتی با صدای بلند میخنده میخوام براش بمیرم خیلی لحظات شیرینیه

 موقع خوردن شیر زل میزنه تو چشمام و با یه حس خوب بهم نگاه میکنه بند بند وجودم میلرزه و خداروشکر میکنم که همچین هدیه ای بهم داده اون موقع از خدا میخوام هیچ کسی چشم انتظار بچه نباشه و هرکی که منتظره یه بچه سالم هدیه بده و خوشحالش کنه.

این روزا برنامه ی زندگیم بر اساس خوابیدن و بیدار شدن بوسه ست،

مثلا گاهی روزا دلم میخواد برم خونه بابا اینا هم اما میبینم اگه برم بوسه بدخواب و اذیت میشه نمیرم ، کلا خیلی کم میریم بیرون.

اصولا باید تا الان چند تا پست از روزمره هامون میذاشتم‌اما متاسفانه کم کاری کردم بازم مثل همیشه تلگرافی از اتفاقات روزای گذشته مینویسم.

سی ام دی ماه تولدم بود قرار بود شب سی ام بابا اینا و دو تا خواهرام بعد شام بیان خونه مون ، یه شب قبلش حدود ساعت یازده نشسته بودیم حال بوسه هم خوب بود همسر رفت راه پله و با یه باکس گل خیلی خوشگل ، یه کیک تولد نوتلایی و دو تا پاکت کارت هدیه اومد ، 

همه رو گرفته بود گذاشته بود تو راهپله تا بعد ساعت ۱۲ سورپرایزم کنه اما چون حال بوسه خوب بود با خودش گفته بود بزار الان بیارم که سمیه هم بیشتر خوشحال بشه

وقتی کادوها و باکس گل رو دادم بهم گریه ام گرفت خیلی خوشحال شدم اصلا انتظار نداشتم اینجوری سورپرایز بشم آخه به خاطر قرضامون قرار بود خرج اضافه نکنیم حتی کیک رو هم قرار رود خودم فردا بپزم.

حالا منو تصور کنین با لباس خواب چند سایز بزرگتر از اندازه ام یه شکم قلمبه ی خیلی بزرگ ، حدود ۱۰ کیلو اضافه وزن  و موهای بلند ژولیده پولیده  ابروهای پاچه بزی که این وضعیت واقعا آزارم میده اما وقتی توجه همسر رو نسبت به خودم میبینم خیلی به زندگی امیدوار و خوشحال میشم .

علت این حد از شلختگی اینه که واقعا با بوسه به هیچکاری نمیرسم ، چون وقتی خوابه نباید سروصدا کنم خیلی به صدا حساسه از یه طرفم اینقدر بیخوابی میکشم که وقتی اون خوابه سعی میکنم بخوابم یا استراحت کنم وقتی ام که بیداره یا دارم بهش شیر میدم یا تعویضش میکنم یا بازی میکنیم یا میگردونمش پس دیگه هیچ وقتی برام نمیمونه که به خودم برسم از یه طرف اضافه وزن باعث شده لباسام اندازه ام نمیشه به خاطر همین مجبورم لباس راحتیای بزرگ بپوشم که شکمم ازش بد نزنه بیرون.

کارت هدیه ها هم که دو تا بودن یکی از طرف خود همسر بود ۲۰۰ تومن یکی هم از طرف بوسه بود ۱۰۰ تومن 

روز بعد خانواده ام اومدن ، شب خوبی بود خوش گذشت همه پول نقد کادو دادن البته خودم خواسته بودم ، 

۱۵ بهمن روز زن بود که یه شب قبل همسر برنامه ریخت که بریم خونه مامان اینا پیتزا بپزیم و  روز مادر بریم خونه مادرشوهر

البته همسر حدس زده بود که من نمیخوام برم اونجا این برنامه رو ریخت که من تو رودوایستی کارای همسر بمونم برم اونجا ، شب موقع اومدن برای مامان یه دسته گل هم گرفته بود ، چند جور پیتزا پخت ( پیتزا میگو ، مرغ ، سوسیس کوکتل) که انصافا خوب شده بودن ، 

به منم ۱۰۰ تومن پول نقد هدیه ی روز زن داد.

۱۵ ام صبح بیدار شدم برای روز مادر مامان کیک پختم اما به همسر نگفتم چون اگه میفهمید میگفت برای مامان منم بپز منم بعد اون همه حرفی که از مادرش شنیدم و بعد اینهمه کم محلی و بی محلی نسبت به خودم و بوسه اصلا دلم نمیخواد کاری برای اونا انجام بدم ، اونم میتونست یه بار بعد زایمانم برام غذا بپزه بفرسته همه اینکارو برای زن زائو میکنن اما اون اصلا احوالمو نپرسید چه برسه به غذا فرستادن ،‌البته شب یه تیکه از کیک رو از خونه مامان اینا آوردم و بهش گفتم که برای مامانم کیک پخته بودم اونم ناراحت شد و قیافه گرفت که کاش بهم میگفتی منم برای مامانم میگرفتم ، انگار که هر کاری منم برای مامانم میکنم اونم برای مادرش بکنه ، برای ناهار رفتیم خونه مادشوهر برای ناهار ته چین مرغ پخته بود ، طبق معمول غذاش خیلی سرد بود از یه طرفم بوسه بیقراری میکرد خیلی کم خوردم ، بعد ازظهرم یکم‌نشستیم حدود ساعت ۴ همسر منو اوردگذاشت خونه که رفتم خونه بابا اینا آبجیا هم اومده بودن ، حدود ساعت ۸ بوسه خیلی بیقراری میکرد و بدجور بدخواب شده بود برگشتم خونمون ، تو راهپله بوسه تو بغلم خوابید.

۱۷ ام خواهر تبربزی اومد که ابجی بزرگه همه مونو برای شام  تولدش دعوت کرد خونشون به بوسه هم ۱۰۰ تومن کادوی پاگشا داد.

۱۷ ام بهمن به جز خواهر تبریزی هم باهم رفتیم خونه ی لوند.ویل بابا اینا خیلی خوش گذشت آ.ستارا هم رفتیم ، بازار گردی کردیم من یه دونه تاپ گلبهی و یه بلوز آستین کوتاه آبی کاربنی برای خودم خریدم برای بوسه هم یه بسته کش ریز سر و یه دونه هدبند خریدم.

موقع برگشت از ار.دبیل برای همسر پیش بند آشپزی برای قبول شدن تو آزمون آشپزیش خریدم برای بوسه هم جوراب شلواری گرفتم.

 ام برای اولین بار خواهرتبریزی ناخنای بوسه رو گرفت بعد حدود ۳ ماه دیگه دستکشای بوسه رو درآوردیم آخه صورتشو چنگ مینداخت منم مجبور بودم دستکش دستش کنم .

۲۱ بهمن با همسر رفتیم بیرون تا برای همسر کلاه آشپزی بخریم و هم برای بوسه لباس عید ببینیم که متاسفانه دو ۲۰۰ تومنی جربمه شدیم برای منع تردد شبانه ی کرونا

شام هم پیتزا و اسنک خریده بودیم که از گلوی دوتامونم پایین نرفت خیلی حالمون گرفته شد.

۲۲ بهمن با بوسه تو خونه خواب بودیم که آیفونو زدن فکر کردم مامانه اما یادم افتاد اونا رفتن ویلاشون ، آیفونو برداشتم دیدم یه خانم فحش های رکیک و خیلی بدی داره میده و بهم‌میگه بیا پایین عکس شوهرتو با زنای بدکاره بهت نشون بده ، یه جوری شدم ، سرم درد گرفت اصلا نمیفهمیدم چی میگه آیفونو گذاشتم دروباز نکردم ، رفتم‌پنجره رو باز کردم دیدم یه خانم میانسال با یه پسره حدود ۲۰ ساله تو کوچه ایستادن و داره بالا به طرف ساختمان ما رو نگاه میکنه فحش میده تا منو دید که پنجره باز کردم گفت با تو کاری ندارم با طبقه چهارم ساختمون هستم اما بیا پایین خیلی حرفا در مورد این خانواده بهت بگم من زن دوم سرهنگ هستم (طبقه چهارم سرهنگ بازنشسته ست که دو تا پسر و یه دختر بزرگ‌داره دخترش یه سال من بزرگتره)  چند ماهه بهمون خرجی نمیده پولشو میبره برای زنای بدکاره خرج میکنه

بازم تا اینجا نوشتم موند....