من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

حرفایی که دلم میخواد در موردشون بنویسم

سلام دوستان 

خوبین؟

من و نی نی جونم خوبیم ، تازگیا خیلی شیطون شده لگداش و تکون خوردناش کل بدنمو میلرزونه ، چند بار خواستم از تکون خوردنش فیلم بگیرم نشده یا لباس تنم نبوده چون به خاطر گرمای بیش از حد بلوز نمیپوشم خیلی گرمم میشه یا تا خواستم فیلم بگیرم دیگه تکون نخورده ، قربونش بشم

هر دفعه باید اینو بگم که بد غذایی و ویار بارداری نابودم کرده یا همه دیگه میدونن 

خوردن غذاهایی که خمیریه برام شده آرزو ، ماکارونی ، لازانیا ، پیتزا ، کیک ، شیرینی ، فطیر ، نون بربری ، کاچی و..... 

خیلی سخته که فقط نون لواش و برنج میتونم بخورم 

از یه طرفم اینقد مرغ ، گوشت گوسفند و ماهی خوردم از همه شون بدم میاد

چون سیب زمینی هم نمیتونم بخورم خوردن غذاهای سیب زمینی دار برام شده حسرت مثلا خوردن سالاد الویه ، کوکوسیب زمینی و...

اما همینکه نی نی جون سالمه و داره رشد طبیعی خودشو میکنه برام یه دنیاست انشالله حدود سه ماه و نیم دیگه به دنیا میادو همه این روزا رو فراموش میکنم

امروز همسر با سه تا از دوستاش رفت آبشار.لاتو.ن ، حدود ساعت ۵ بعدازظهر رفتن ، قراره شب کنار دریا تو چادر بمونن نصف شب بیدار بشن برای پیاده روی تا گرمای روز اذیتشون نکنه

منم خیلی دلم میخواست برم بیشتر از یکساله برای طبیعت گردی نرفتم ، انشالله بهشون خوش بگذره.

دیشب رفتیم خونه ی دوست همسر برای دیدن دخترشون که ماه پیش به دنیا اومده ، ۱۵ تیر به دنیا اومده بود من میخواستم همون روز اول برای عیادتشون برم بیمارستان و چند روز بعد به دنیا اومدن نی نی هم برم خونه شون کادو ببرم اما خودشون گفتن که دلشون نمیخواد روزای اول کسی بره دیدنشون دلیلشون هم این بود که عیادت از مریض مزاحمت ایجاد میکنه و دلشون نمیخواد روز اول و روزهای اول کسی بره دیدنشون 

بلاخره ماهم به خواست خودشون بعد یک ماه دیشب رفتیم دیدنشون ، یه جعبه شیرینی و ۱۰ دلار پول بردیم براشون،

اون یکی دوست همسر که خانم اونم بارداره و یک ماه بعد من زایمانشه اونا هم اومده بودن 

حدود دو ساعت نشستیم اما از اول تا آخر اونجا بودنمون دخترشون گریه کرد ، مادرش میگفت شیرش کمه گرسنه ست به خاطر اون گریه میکنه.

نمیدونم چرا اولش که رفتیم رفتارشون خوب اما چند دقیقه بعدش خانمه تو قیافه بود و همش رفت تو اتاق موند

***

مامان برای دخترم میخواست روتختی بگیره، با همسر خیلی جاهارو رفتیم دیدیم هیچ جا سِت پرده ، روتختی و لوسر رو باهم نداشت پرده فروشیا میگفتن اگه بخوایین میتونیم براتون سفارش بدیم بیارن اما قیمتش رو خیلی بالا میگفتن ، روتختی فروشیا هم همینطور میگفتن میتونیم براتون پرده و لوسر سفارش بدیم اما اوناهم قیمت خیلی بالایی میگفتن ، تو پیجای اینستاگرام دیدیم ست رو باهم میفروشن طرحمونو انتخاب کردیم و ریسک کردیم سفارش دادیم انشالله که پولمونو نخورن ، سه تیکه باهم ۹۹۰ هزار تومن شد که پولو زدیم براشون قراره هفته بعد بفرستن .

***

چند تا حرفم تودلم  هست که میخوام  اینجا بنویسم اما نمیخوام قضاوت بشم 

++اولی : 

هفته پیش یکی از همکارا ازم دوربینمو امانت خواست منم بهش دادم ، فردای اون روز رفتم دوربینو تحویل گرفتم با کرایه ش که ۱۰۰ تومن بود، شب بهم پیام دادم که میشه این تاریخا که براتون میفرستم هم دوربینو بهم امانت بدین منم با خودم گفتم حالا که خودم استفاده نمیکنم و سرکار نمیرم بدم بهش چه ایرادی داره یه پولی هم میاد دستم ، تاریخ ۱۲ و ۱۵ مرداد رو خواسته بود دوربینو ۱۲ ام دادم بهش ۱۳ پیام داد دوربینو بیارم گفتم نه من بهتون اعتماد دارم بمونه ۱۵ ام هم استفاده کنین ۱۶ ام ازتون میگیرم ، یعنی قاعدتا دو روز وسط که دستش بود رو نباید استفاده میکرد اگه استفاده میکرد باید کرایه شو میداد ، من دو تا پیج تو اینستاگرام دارم که یکی به اسم و فامیل خودمه و همه دوست و فامیلو فالو کردم یکی هم پیج تقریبا کاریه که کار فتوشاپ ازش میگرفتم الان دیگه باهاش کار نمیکنم اسمشم جوریه که هیچکس نمیدونه مال منه ، من آتلیه ها و همکارامو با اون پیج فالو کردم دلم نمیخواد همکارا عکسای شخصی خودم و خانواده مو ببینن ، این آقا هم نمیدونه با اون پیج فالو دارمش ، روز ۱۴ ام با دوربینم رفته بود سرِکار ، خودشم تو استوری هاش مینوشت که آنلاین دارم از سرِکار براتون استوری میگیرم ، وقتی استوری هاشو دیدم خیلی ناراحت شدم درسته بحث پولشم  بود اما اینکه از اعتمادم سوء استفاده شده بود بیشتر ناراحتم کرد ، روز به روز به اینکه به هیچکس نباید اعتماد کرد بیشتر مطمئن میشم.

++دومی:

حدود یک ماه پیش همسر بهم زنگ زد که مامانم برای دخترمون آویزگردنی طلا خریده ، ظهر میارم ببینیش همین که این حرفو گفت ، گفتم وقتی برای دختر من کادو خریده چرا به خودم نگفته که منم برم ببینم و انتخاب کنم همسر گفت حالا دیگه خریده ظهر میارم ببینی چقدر خوشگله ، ببینی عاشق طرحش میشی.

ظهر آویز و زنجیر رو آورد دیدم آویز طلای دختر خواهرشوهر بزرگه ست که زنجیرش تازه ست اما آویز مال اون بود که انداختن رو زنجیر و گذاشتن تو جعبه

خیلی ناراحت شدم به همسر گفتم اولا مادرت برای به دنیا اومدن دو تا نوه دختری بزرگش علاوه بر سیسمونی که کلی هزینه  ست برای خودش سرویس نیم ست  طلا هم خریده بود برای دختر من فقط یه گردنی خریده اونم تازه آویزش مال عسله ( اسم دختر خواهرشوهربزرگه ست) 

حالا گیرم طلا گرونه فقط میتونه یه گردنبند بخره چرا طلای عسلو برمیداره میده به ما ، خواهرت که مفتی اینو نداده به مادرت پولشو گرفته (۴  ماه پیش هم خواهرشوهر بزرگه آویز نشان  نامزدی خودشو به مادرش ۱۲ میلیونو ۶۰۰ هزار تومن فروخته بود) پس چرا تو همه کارا دخالت میکنه ، طلای دخترشو ببره به طلافروش بفروشه چرا دارن به دختر من میدن ، خیلی عصبانی و ناراحت شدم به همسر هم گفتم اینو ببر بده بهش بگو این ماله عسله سمیه نمیخوادش 

واقعیتش تو این ۷ سال مادرشوهرم خیلی با رفتارا و کاراش با همکاری دختراش اذیتم کرده اما برای آرامش خودم و همسرم هیچوقت هیچ واکنشی نشون ندادم ، اونم همیشه فکر میکنه من احمقم که اینا هرکاری میکنن و هر حرفی میزنن من واکنش نشون نمیدم اما این دفه خیلی بهم برخورده بود و از همسر خواستم بره بگه نمیخوایمش و برای اولین بار در مقابلش مثلا ایستادم.

همسر بعد ازظهر میبره طلا رو میده و میگه این ماله عسله و سمیه میگه نمیخوایمش ، 

حدود سه ساعت بعد اینکه همسر طلا رو بهش داده بود مادرشوهر بهم زنگ زد و هرچی از دهنش در اومد بهم گفت 

بهم گفت داری زندگی مارو بهم میزنی انشالله بچت بمیره(بچه ای  که بعد از ۷ سال نازایی پسرش هنوز به دنیا نیومده) 

دهاتی هستی و هرچی برمیاد از شما دهاتیا برمیاد

روباه صفت مکاری و داری همه چی رو بهم میزنی 

از دخترم بزرگتری ، زن بزرگی هستی اما هیچی نمیفهمی ( من فقط ۲۸ روز از دخترش بزرگم) 

و خیلی حرفای دیگه که به خودم و مامانم توهین کرد اما من فقط به حرفاش گوش دادم و گفتم شما هرچی بگین من بهتون نه فحش میدم و نه بی احترامی میکنم فقط اینو بدونین که من طلای دست دوم عسل رو ازتون نمیگیرم

بازم اراجیف خودشو تکرار کرد و بهم توهین کرد قطع کرد.

اولش گردن نمیگرفت که آویز مال عسله میگفت تازه امروز صبح رفتم خریدم بعدش گفت اصلا کار خوبی کردم مال اونو میخواستم بهتون بدم ، به کوری چشم تو میندازم گردن خودم بهتونم نمیدم .

اون روز خیلی ناراحت شدم و شکستم بیشتر برای بچه ای که به دنیا نیومده آرزوی مرگ کرد ناراحتم کرد کاش اونقدری که دختراش و نوه های دختریشو دوست داره اندازه نوک سوزنم برای پسرش ارزش قائل میشد وبه نوه ای که هنوز به دنیا نیومده نمیگفت انشالله بمیره.

+++ سومی

پارسال برای خواهرزاده ام‌مه.سا کلیپ فیلم از چند تا لوکیشن متفاوت دریا ، گردنه حیران و یه منطقه به اسم بو.لاغلار گرفتم 

خودم دلم میخواست برای کادوی تولدش درستش کنم اما خواهرم به اصرار خیلی زیاد ۲۰۰ هزار تومن بهم پول داد برای گرفتن کلیپ ، اونایی که از قیمت کلیپ خبر دارن میدونن که قیمت کلیپ از ۳ میلیون شروع میشه رو به بالا

۵۰ تومن همون پول رو من چند روز بعد که باهم خانوادگی رفته بودیم قو.تورسوئی قرض دادم بهشون میخواستن گوشت بخرن پول همراهشون کم بود

یعنی در عمل من ۱۵۰ تومن ازشون گرفتم ، که ای کاش اونم نمیگرفتم چون احتمالا الان فکر میکنن برای ۱۵۰ تومنی ‌که بهم دادن هیچ کاری نکردم  ،کادوی روز تولد خواهرزاده مو هم جدا بهش دادم.

بعد گرفتن کلیپ متاسفانه من درگیر کارای آی وی.اف و سقط شدم و توی اون چند ماه هم که نتونستم کلیپ رو آما ه کنم و تحویل بدم واقعا شرمنده بودم و همیشه عذاب وجدان داشتم

زد و دوباره من باردار شدم دیدم نمیتونم بازم روی تدوینش کار کنم به همسر گفتم با دوستش حرف بزنه هزینه تدوین کلیپ رو بدم برامون بزنه تا من بعد حدود ۹ ماه اینکارو تحویل بدم ، خداروشکر دوستش قبول کرده بود و سر یه هفته تدوین شده بهمون تحویل داد.

برای افطاری خونه مامان اینا دعوت بودیم و اون روز همسر فلش  کلیپ رو از دوستش تحویل گرفته بود ، من فکر میکردم خواهرزاده ام هم میاد اما به خاطر اینکه امسال کنکور داره نیومده بود زنگ زدم ازش اجازه گرفتم که میتونم بزنم فیلمتو همه نگاه کنن که گفت نه مشکلی نداره بذار نگاه کنن

به نظر من و از دید فنی واقعا کار خوبی شده بود ، آبجی چندبار گفت دستت درد نکنه خوب شده اما همسرش هیچی نگفت ، فیلم رو توی همون فلش دادم آبجی برد که دخترشم ببینه ، خودم چون خیلی خوشم اومده بود و ذوق داشتم از اینکه یه کار خوب تحویل دادم تا چند روز منتظر بودم خواهرزاده ام زنگ بزنه بگه که از کار راضیه و خوشش اومده اما اصلا نه پیام داد نه زنگ زد

چند روز بعد همدیگه رو دیدیم انتظار داشتم چیزی درموردش بگه اما اصلا به روی خودش نیاورد 

همسر چند وقت بعد ازم پرسید مه.سا از کلیپش خوشش اومد؟ چی گفت؟ من با نهایت شرمندگی گفتم هیچی نگفت اصلا در موردش هیچ حرفی نزد

نمیدونم از چی ناراحت شده بود ، قطعا ازش خوشش نیومده بود که اصلا نخواست در موردش حرفی بزنه اما من نهایت تلاشمو کرده بودم که بهترین کارو تحویل بدم حیف که نتونسته بودم خانواده مه.سا و خود مه.سا  رو  راضی از کار بکنم.

حتی من فکر میکردم روز تولد مه.سا که ۱۳ مرداد بود مادرش یا خودش اون کلیپو بذارن تو پیج اینستاشون چون از اول هم کلیپ رو برای اون میخواستن حتی روزی که فلشو بهشون دادم هم آبجیم گفت من حتما میذارم تو اینستا اما نذاشت.

در هر صورت گذشت و من بیشتر به این نتیجه رسیدم که نباید برای کسی کاری بکنی وقتی ارزش کارتو نمیدونه 

خانواده ام گناهی ندارن وقتی میبینن من تو تولداشون دوربین به دست میرم و کلی عکس میگیرم بدون دریافت هیچ حق الزحمه ای به جای تشکر، کم محلی هم میکنن حتی نمیگن عکسایی که گرفتی رو برامون بفرست

من برای یه تولد ساده که سرکار میرم ۲۰۰ هزارتومن میگیرم اما از خانواده ام هیچ وقت هیچ چشم داشت مالی ندارم و وظیفه خودم میدونم وقتی کاری از دستم بر میاد براشون بکنم.

جالبه که اگه اینکارو نکنم میگن چی شده که  ناراحته و عکس نمیگیره بدتر ازم متوقع ، شاکی و ناراحت هم میشن

من تو خانواده ام خوبی کردن خودمو تبدیل و به وظیفه م کردم که اگه نکنم زیر سوال میرم.

بهر حال تازگیا به این نتیجه رسیدم که زیاد خوب بودنم خوب نیست چون خوبی کردن من به چشم هیچ کس نمیاد.

خیلی حرف زدم ببخشید حرفایی بود که رو دلم مونده بود و نمیتونستم به کسی بگم دلم خواست حداقل به شماها بگم یکم آروم بشم.

خدایا شکرت ....

هفته ۲۶