من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

این روزها

سلام دوستان 

خوبین؟

امیدوارم لحظات و ثانیه ها تون لبریز از شادی و خوشی های از ته دل باشه

میخوام روزمره ی دیروز و امروز رو بنویسم چون بعدها که میخونمشون خوشم میاد و میگم چقدرخوبه که روزمره ی اون روزها رو نوشتم.

دیروز صبح حدود ۱۰ و نیم با بوسه از خواب بیدار شدیم ، 

بدجور کار خرابی کرده طوری که لباسشم کثیف شده بود البته علت کثیف شدن لباسش این بود که معمولا شبها پوشکشو شل میبیندم تا پاش اذیت نشه و رد کش روی پاش نیفته ، الان پوشک سایز ۳ براش میگیرم ، مارک مای بیبی ، البته سه تا مارک مولفیکس ، بی بی کینگ و بِبم هم داریم که چون سایز مای بیبی از همه کوچیکتره از اون به استفاده کردن شروع کردم .

علت اینکه این همه پوشک با مارکهای مختلف داریم اینه که همسر کلا هرچی پوشک قیمت قدیم تو مغازه بود رو برداشت و پولشو داد به پدرش البته از سایز ۲ تا ۵ تو مغازه داشتن که جمعا شد یک میلیونو هفتصد هزار تومن .

۶ بسته سایز ۱ هم از بیرون گرفتیم که دو تاشو مامانم سر سیسمونی گرفته بود بقیه رو همسر.

دیگه بوسه رو شستم دورش خشک کن پیچیدم گذاشتم روی تشک زیر انداز روی تخت مون توی اتاق ، ازش چند تا هم عکس گرفتم.

 رفتم آشپزخونه صبحونه بخورم تا اومدن مامانم ، چون قرار بود مامان بیاد بوسه رو حموم کنیم ،

زود زود به بوسه سر میزدم که خدای نکرده اتفاقی براش نیفته البته الان چون نمیتونه غلت بزنه تنها موندنش زیاد خطرناک نیست هرچند که بازم میگم تنهاش نمیذازم نهایت ۳-۲ دقیقه یکبار بهش سرمیزدم اونم سرگرم بود با خوردن دستاش

خداروشکر صبح ها حالش خوبه و میتونم چند دقیقه ای بذارمش روی زمین یا کریر و به کارام برسم 

برای صبحونه م حلواشکری با چایی خوردم ، ویتامین پرینامکس بعد ازصبحانه که دو تا قرص سفیده و کپسول شیرافزا رو خوردم

لباس و وسایل حموم بوسه رو هم از شب قبل آماده کرده بودم 

لباساشو توی یه بقچه پیچیده بودم.

لگن حموم بوسه رو هم آوردم توی اتاق گذاشتم و زیرش سفره پهن کردم آخه یه بار سفره پهن نکرده بودم آب لگن نم داده بود به فرش و تا یک هفته بوی بد فرش طبیعی اذیتمون‌کرد،

بار آخری که به بوسه سر زدم دیدم بازم کارخرابی و جیش کرده ، حدود ۱۱و ربع بود که مامان اومد ، بوسه تا دیدش گریه کرد نفهمیدم چرا گریه کرد چون مامان رو دوست داره 

بغلش کردم اروم شد ، لباساشو درآوردم تو همون حین هم مامان پارچ آب و ظرفها رو پر کرد آورد تو اتاق 

بوسه رو دادم بغل مامان تا مامان گرفتش تو لگن جیش کرد ، خودم آب میریختم اولش خیلی کم گریه کرد بعد آروم شد هفته قبل اصلا یه ذره هم‌گریه نکرد

مامان دوبار موهاشو شامپو زد ، موهای بوسه فکر کنم چربه چون یک روز بعد حموم زود چرب میشه و تا نوبت حموم بعدیش موهاش شدیدا روغنیه و با اینکه بچه ست موهاش دو بار شامپو کردن میخواد، بدنشم شامپو زد ، خوب آبکشی کرد دادبغل من ،

منم اول دورش خشک کن نرم پیچیدم بعد حوله پیچیدم ،

داشتم بغلم آرومش میکردم که باز جیش کرد ، هم لباسم خیس شد هم حوله ها ، دیگه نشستیمش چون هر بار پوشکشو عوض میکنم‌میشورمش،‌

اول براش پوشک گرفتم بعدبادی سفید که جلوش عکس پروانه داره رو پوشوندم ، شلوار پشمی که پشتش عکس خرس داره و جوراب سرخوده رو پوشوندم آخرشم بلوز جلو دکمه دار پروانه شو پوشوندم و بهش شیر دادم ،

چون وقت خوابش بود زود خوابید ، 

بر خلاف خیلی از بچه ها که بعد حموم خسته میشن و میخوابن بوسه اینجوری نیست اتفاق اون روزی که میره حموم تا شب خیلی کم خواب میشه

حدود یک ربع خوابید ، همیشه این ساعت که میخوابه حدود ۲ ساعت بعدش بیدار میشد

تو اون یک ربع برای مامان و خودم چایی آوردم 

برای ناهارمونم بال مرغ که از دیشب بیرون گذاشته بودم رو مزه دار کردم ( برای مرینت مرغ توی فر من روغن زیتون ، نمک ، زرد چو به ، آبلیمو و اگه نارنج داشته باشم نارنج میزنم )و ظرف پیرکس گذاشتم توی تُستر ، کته هم گذاشتم که دیگه بوسه بیدار شد

مامان یکم نشست موقع رفتن رفت اتاق بوسه رو نگاه کرد ، فکر کنم همه از اتاق بوسه خوششون میاد چون رنگ تم رنگیش سفید-صورتیه با طرح جغد( بوسه خودش پیج داره توی اینستاگرام اگه کسی آدرس پیجشو خواست بگه بهش بدم ، اونجا عکس سیسمونی و اتاق بوسه رو گذاشتم) 

موقع دیدن اتاق یادم افتاد یه بسته شکلات دارم که برای بوسه آوردن اونو فروختم به مامان ، قیمت روش ۳۸ تومن بود ۳۰ تومن دادم بهش ،

بعد رفتن مامان با بوسه اومدیم روی مبل نشستیم بهش شیر دادم که خوابش برد همون موقع که بوسه بغلم بود همسر رسید ، بوسه رو گذاشتم توی کریر میخواستیم ناهار بخوریم که بیدار شد ، همسر تنهایی ناهار خورد منم بعد اون خوردم ، همسر رفت استراحت کنه منم با بوسه تو سالن حرف میزدم ، تو بغلم میگردوندمش ، آخه خیلی بغلی شده همش باید بغل بکی باشه اونم بگردونتش ،اول باهم مسابقه گلینیم موتفاقدا رو نگاه کردیم بعدش مسابقه ی دویا دویا مدا رو دیدیم ، همسر حدود ساعت ۴ بیدار شد یه لیوان آب هویج برای من گرفت ، آبمیوه گیرو شست رفت سرکار ، 

ویتامین پرینامکسِ کپسول ژله ای زردِ  بعد از ظهر و کپسول شیرافزا خوردم

 ظرفای ناهارو شستم بوسه رو خوابوندم ، بچه ام تازه خوابش برده بود که طبقه بالایی مون از اونجا که خیلی ببخشید گاو تشریف دارن و همیشه درو محکم میکوبن باصدای کوبیدن در اونا بیدار شد بازم  یکم گردوندمش ، شیر دادم خوابید ، از فرصت استفاده کردم یه لیوان شیر و یه بسته کلوچه خوردم 

بعد ازظهر به خانم دوست همسر همون که آذر ماه پسرش به دنیا اومد پیام دادم حالشو پرسیدم بعد یادم افتاد اون یکی دوست همسر که دخترش تیرماه به دنیا اومده بود برای بوسه یه شلوار سرهمی پسرانه آورده بود واقعا کار خوبی نکرده بود برای دختر بچه شلوار پسرانه آورده بودن ما برای چشم روشنی دختر اونا ۱۰ دلار پول برده بودیم ، 

از مهتاب پرسیدم برای بچه ی اونا چی بردن که گفت اسباب بازی بردن ، بعد بهش گفتم برای بوسه شلوار پسرانه آوردن اگه ناراحت نمیشه اونو برای کادوی ختنه سورون پسرش بدم که گفت اره بدهدمنم به جاش یه چیزی به تانسو میدم که گفتم نه به خاطر این بهت اونو نمیدم ، برای  اینکه به درد ما نمیخوره میدم بهت شاید تو استفاده کردی حیفه ،

دیگه حدود ساعت ۷ با همسر حرف زدم قرار شد بیاد دنبالمون ببریم دم در خونه شون شلوارو بدیم ، 

قبل رسیدن همسر اول خودم لباس پوشیدم ، اکثر لباسام برام تنگ شدن هرچی میپوشم باهاش احساس راحتی نمیکنم به خاطر همین تنوع  لباس پوشیدنم خیلی کم شده ، یه زیر سارافون مشکی پوشیدم با کت خز راه دار سفید -مشکی  و شلوار لی  با شال مشکی ، برای بوسه هم سرهمی پشم شیشه ای با کاپشنش که آبجی بزرگه از شیراز خریده رو پوشیدم یکم براش وسایل برداشتم ( پوشک ،دستمال مرطوب ، زیرانداز ، کرم زینک اکساید و ...) 

حدود ۸ ونیم همسر اومد دنبالمون 

اول رفتیم شلوار به مهتاب که خونه باباش بود دادیم ، شوهرش تدوینگر صداسیماست ، سرکار بود ایناهم خونه پدرش بودن،

تو راه یکم بوسه گریه کرد یکم بهش شیر دادم خوابید

دیگه یکم تو شهر دور دور کردیم ، برگشتیم خونه

سریال سیب ممنوعه رو دیدیم ، برای شام از دوشب پیش سوپ داشتیم اونو گرم کردم خوردیم ، 

همسر برام آب پرتغال درست کرد اونو خوردم ،

بوسه حدود ساعت ۱۱ونیم خوابید ۱۲ بیدار شد 

همسر برام چای رازیانه درست کرد که خوردم 

چون بوسه دیگه خواب از سرش پریده بود باهم رفتیم تو سالن  در اتاقو بستم که همسر بخوابه یکم با بوسه بازی کردیم حرف زدیم  که البته همه اینکارا رو من میکنم بوسه فقط نگاه میکنه یا میخنده، پوشکشو دوباره عوض کردم بهش شیر دادم حدود ۱ونیم خوابید ، من یکم گوشی گرفتم دست حدود ۲ خوابیدم ،

یه بار حدود ساعت ۶ بیدار شدم به بوسه شیر بدم اما دیدم غرق خوابه دلم نیومد بیدارش کنم گفتم اگه خودش گشنه ش باشه بیدار میشه ، حدود سالت ۷ ونیم دوباره بیدار شدم دیدم خبری از بوسه نیست ظاهرا نمیخواد بیدار بشه برای شیر خوردن خودم بیدارش کردم شیر خورد خوابید تا اینکه مادر و دختر حدود ساعت ۱۱ ونیم بیدار شدیم ،

همسر حدود ۱۰ قبل از ما بیدار شده بود اما صبحونه رو آماده نکرده بود تازه حدود ساعت ۱۲ از من میپرسید برای صبحونه کرپ درست کنم یا خاگینه منم گفتم هیچکدوم حلواشکری میخورم ، آخه میدونستم کلی ظرف کثیف میکنه ضمن اینکه تا ساعت ۱ هم صبحونه مون آماده نمیشد ،

برای خودش نیمروی سبز پخت دستورشو از کتاب آشپزی که تابستون خریده درآورده بود ، یه جور نیمروئه که با روغن نعناداغ پخته میشه ، من نخوردم چون دوست ندارم برای صبحونه نیمرو بخورم ،

موقع صبحونه خوردن همسر من پوشک بوسه رو عوض کردم بهش شیر دادم بعدش همسر اومد بوسه رو نگهداشت من صبحونه حلواشکری با چایی خوردم بازم ویتامین و شیرافزای صبح رو خوردم،

میزغداخوری ما ۶ نفره ست اما دو تا از صندلی هاشو از همون اول ازدواجمون پشت میز نمیذارم چون جامونو تنگ میکنه موقع نشستن ، همیشه تو یکی از اتاقامون که خالیه میذاشتم اما الان حدود ۳ ماهه که از اتاق بوسه برداشتم گذاشتم تو راهپله کنار جا کفشی ، چند روز پیش همسایه طبقه پایینی به همسر گفته این صندلی ها حیفن توی سرما گردوخاک گذاشتنینش الان قیمت اینا خیلی بالاست حیفن از اینجا بردارین

وقتی همسر بهم گفت هرجور فکر کردم دیدم نمیتونم بیارمشون خونه چون واقعا جا نداریم به مامان زنگ زدم گفتم دو تا صندلی اضافه مونو بیاریم بذاریم انباری خونه ی شما که خیلی سرد قبول کرد عیب نداره بیار ، بعد گفت خواهر تبریزی دیشب یهویی اومده ، آخه شوهر خواهر بزرگه قرار بود از فروشگاه فر.هنگیان برای خواهر تبریزی جاروبرقی و چایساز بگیره که چهارشنبه با مامان اینا رفته بودن گرفته بودن ، 

خواهر تبریزی هم اومده بود هم اون وسایل و پسرشو ببره ،

وسایل بوسه رو جمع کردم دوتایی رفتیم خونه بابا اینا ، همسر صندلی هارو گذاشت انباری بالا نیومد ،

موقعی که داشتم لباس بوسه رو میپوشوندم خوابید اونجا هم که رسیدیم اولش خواب بود اما بعد چند دقیقه بابا بیدارش کرد ،

خواهر تبریزی هم داشت با جاروبرقی خودش اتاق خواب بابا اینارو جارو میکشید ، وقتی کارش تموم شد نتونستیم سیمشو جمع کنیم نوشته بود سیم جمع کنش اتوماتیکه اما هرکاری کردیم جمع نشد ، حتی یکم کشیدیم و ول کردیم تا جمع بشه بازم نشد بلاخره سیمو خواهرم جمع کرد همونجوری گذاشت تو جعبه ش تا فردا برن از نمایندگی پارس خزر بپرسن چطور جمع میشه،

مامان چای و شیرینی آورد شیرینی رو خواهرم خریده بود برای منم یه کاپ کیک خیلی خوشگل گرفته بود که موقع رفتن به خونه دادم به همسر آخه من به خامه قنادی آلرژی دارم 

حرف دستکش های بوسه شد که حدود سه ماهه داره میپوشه و درش نیاوردیم چون صورتشو چنگ میندازه ،

از یه طرفم حرف خواهربزرگه رو بهشون گفتم که بهم گفته بود با پوشوندن دستکش جلوی مهارت دستش رو میگیرم و باید دربیارمش اما چون ناخناش بلنده نمیتونستم در بیارم از یه طرفم میترسدم ناخناشو بگیرم‌که خواهرتبریزی در عرض ۲ دقیقه همه ی ناخناشو گرفت ،

بس که از اول دستکشو ازدستش در نیاوردم پوستای توی دستش نریخته و یه جوری بود میداد ، حتی پوستای مرده هم توی دستش بودن ، اونا رو هم کند 

حدود ساعت ۲ آماده شدن رفتن ، من همون جلوی درآپارتمان باهاشون خداحافظی کردم اما مامان و بابا رفتن پایین 

همسر هم توی کوچه داشت با کارواش بابا ماشین میشست 

از دوربین مداربسته بابا اینا که کوچه رو هم میگیره دیدم که همسر بهشون بی محلی کرد ، خواهرم رفت پیش همسر باهاش سلام و علیک کرد اما موقع رفتن اونا همسر پشتشو کرد به اونا و حداقل یه خداحافظی باهاشون کرد ،

مامان اومد بالا سر کم محلی کردن همسر ناراحت بود اما من چیکار کنم هرچقدر باهاش حرف میزنم انگار با دیوار حرف میزنم اصلا گوش نمیده 

این رفتار همسر باعث شده که تازگیا جمع خانوادگی مون از هم دور بشه  ، قبلنا که خواهر تبریزی می اومد مامان میگفت ماهم برا ی شام و ناهار و صبحونه بریم اونجا اما دیگه وقتی میبینه با همدیگه حرف نمیزنن اونم دیگه دعوتمون نمیکنه ، واقعیتش خودمم رفتار و کارای همسرو میبینم اعصابم خورد میشه نمیخوام برم ،

برگشتم خونه قرار بود همسر برای ناهار کتلت درست کنه که چون داشت ماشینو میشست بعدشم رفت جاروبرقی مارو که  درست نکرده بود ، تا اومدن اون برنج گذاشتم 

اونم اومد کتلت درست کرد

تا اینجا نوشتم دیگه فرصت نشده ادامه بدم....