من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

روزای کرونایی مون

سلام دوستان 

میخوام به داستان زندگی براتون بنویسم .


یه طفل معصوم ، ۱۸ روزه بوده که پدر و عموش تو سوز سرمای زمستون تو راه برگشت به روستا گم میشن و نمیتونن روستا رو پیدا کنن و ازشدت سرما فوت میکنن.

این پسر بچه ی یتیم میشه ، وضعیت مالیشون خوب نبوده مادرش جاجیم میبافته میفروخته

کلاس پنجم بوده که به شهر میان و از همون موقع این پسر زیر دست فامیلاشون که کارگر میخواستن کارگری میکنه برای کمک خرح زندگیشون 

چند سال میره تهران کارگری میکنه سن سربازیش میرسه میره سربازی 

برمیگرده خوب درس میخونه رشته دبیری ، بورسیه دانشگاه سراسری قبول میشه 

دوران دانشجویی نامزد میکنه ، بعد اتمام درسش  با فشار مالی خیلی زیاد ازدواج میکنه 

هیچکس نبود که برای عروسیش ۱۰۰۰ تومن کمک کنه

بعد عروسیش یه مدت قرضای عروسی رو داد

بعدش با کمک همسرش شروع کردن برای جمع کردن پول برای خریدن خونه 

یکسال بعد به دنیا اومدن دخترش مریض شد 

سرطان داشت عمل و پرتودرمانی شد خداروشکر حالش بهتربود

خیلی زحمت کشیدن کم خوردن کم پوشیدن بلاخره بعد ۶ سال یه واحد آپارتمان خریدن 

وضعیت ساختمان اپارتمانشون خوب نبود چند نفر اقا و خانم بودن که واحدشونو مکان کرده بودن این اقا ازوضعیت خیلی ناراحت بودن به خاطر دخترکوچولوشون نمیتونستن اونجا بمونن بازم شروع کردن به پول جمع کردن و وام گرفتن یه قطعه زمین خریدن 

با مشقت خیلی زیاد اون زمینو ساختن تا پارسال به اون میرسیدن 

خونه ساختن خیلی سخته و پرهزینه 

پارسال از اول سال حالش بد بود همش میرفت دکتر اما جواب درستی نمیدادن بلاخره مهرماه حالش بد شد و رفت کما 

اون موقع فهمیدن نارسایی کبد و واریس مری داره 

دیابت شدیدش زده بود کبدش

چندین روز ای سیو بستری بود خدا دوباره به خانواده ش بخشیدش برگشت خونه 

اما حالش خوب نبود روزی بیشتر از ۱۰ تا قرص میخورد ، خیلی خیلی لاغر شده بود

متاسفانه با اون وضعیت بدش حدود ۲۰ روز پیش کرونا گرفت 

الان حالش خیلی وخیمه 

تو آی سیو جا نیست برای بستریش تو بخش بستریه

شوهرخواهرعزیزم واقعا مثل یه برداره برام هیچوقت تو این ۲۴ سال کوچکترین بی احترامی ازش ندیدم ، خیلی خیلی ادم خوبیه

نمیدونم خدا چرا ادمای خوبو بیشتر امتحان میکنه 

بیچاره تو این ۵۰ سال زندگیش روز خوب خیلی کم داشته

واقعا لیاقتش اینهمه درد و بیماری نیست

دلم برای دخترش میسوزه از اول به دنیا اومدنش پدرش مریضه

الان هر روز پدرش جلوی چشماش پرپر میشه و این جز گریه هیچکاری نمیتونه بکنه

الان چهار روز مادر دختر کلا بیمارستانن شبا هم اونجا میمونن نمیان خونه 

خواهرم چند روزه هیچی نمیخوره

تو روخدا برای سلامتی شوهر خواهرم دعا کنین خیلی محتاج دعا و انرژی مثبتیم

روزای کرونایی

سلام دوستان 

ما خوبیم 

تو روخدا برای شوهرخواهرم دعا کنید اونم‌کرونا گرفته حالش خیلی بده

خدا میدونه کارمون صبح تا شب گریه ست 

به خاطر خواهرمظلومم خدا بهش صحت سلامتی بده

ای خدا به خاطر دخترش اونا به ما ببخش

این روزای بد ایران در افغانستان

سلام دوستان خوبین؟

خداروشکر ما رو بهبودیم 

مرسی که مثل همیشه شرمنده ام کردین و پیگیر احوالم بودین

انشالله همیشه سرزنده و سلامت باشین

خیلی مواظب خودتون باشین واقعا بیماریه خیلی بدیه.

از لحاظ جسمی همه رو به بهبودن ، متاسفانه کل خانواده از بابا که واکسن برکت زده بودن گرفتن ، حتی بوسه هم درگیر شد.

همه مون خیلی اذیت شدیم اما بیشترین اذیت رو شوهرخواهرم شد و هنوزم خوب نیست و زیر دستگاه اکسیژنه 

خیلی براش ناراحت و نگرانم ، خواهش میکنم برای سلامتیش دعا کنین ، بیچاره از یه طرف بیماری کبد و دیابتش از یه طرفم کرونا خیلی تحت فشاره ، هیچی نمیتونه بخوره.

این روزا حال روحیم اصلا خوب نیست برای همه چی ناراحتم وضعیت بیماری خودم و خانواده ام ، وضعیت معیشتی مردم ، واکسن برکتی که با علم قبلی به مردم میزنن که بیمارشون کنن ،

از همه بدتر وضعیت مردم مظلوم افغانستان ، هر لحظه که خبری از اونجا میبینم قلبم به درد میاد ، 

چرا اینقدر ناتوانیم که هیچکاری برای هیچکسی نمیتوتیم بکنیم 

واقعا از اینهمه ظلم از طرف دولت خودمون که میتونست مثل کشورای دیگه واکسن تهیه کنه و مردمو نجات بده حالم بده

چرا اصلا به فکر مردم نیستن 

همه دولتیا و همه ی اونایی که تو بهداشت و کادر درمان آشنا داشتن خرداد و تیر واکسن زدن نه بیماری زمینه ای داشتن نه سنشون بالا بود ، همه به فکر خودشونن 

کاش اول به بیماری زمینه ای ها میزدن تا شوهرخواهرمنم ‌کرونا نمیگرفت و تو این شرایط نبود.

من از طرف خودم همه ی اونایی که بدون نوبت و پارتی واکسن زدن رو حلال نمیکنم خدا ازشون نگذره.

این روزا هر روز با حال بد و ضعف شدید از خواب بیدار میشم با اینکه الان روز ۱۸ ام هستم اما هنوزم خوب نشدم ، سرفه هم امانمو بریده.

من شب نهم مرداد با بدن درد شدید ، لرز و حال بد از خواب بیدار شدم ، چون شب قبلش سرکار بودم گفتم شاید اونجا خیلی خسته شدم رفتم مسکن خوردم ، دو تا پتو وسط مرداد ماه انداختم روم به زور خوابیدم ، صبح بیحال بودم اما درد نداشتم ظهر تو اون وضعیت برای ناهار قورمه سبزی گذاشتم  ، شب حدود یک ساعت بود که خوابیده بودم بازم حالم بد شد این بار دردم بیشتر بودم لرزم هم خیلی بیشتر همسر اصرار کرد بریم بیمارستان گفتم نه حالم خوبه اگه ما بریم پس بوسه چی میشه باید از خواب بیدارش کنیم ، شیاف دیکلوفناک زدم ، پکیج رو روشن کردم دو تا پتو انداختم روم به زور خوابیدم ، ظهر برای ناهار جوجه کباب گذاشتم همسر که اومد غذاشو ریختم تو ظرف گفتم منو ببر درمانگاه حالم خوب نیست خودتم تو ماشین ناهارتو بخور ، بوسه رو بردم گذاشتم خونه ی مامان.

درمانگاه شدیدا شلوغ بود به نوبتم ۵۰ نفر مونده بود منتظر نوبتم نشستم از لرز شدید یه جا بند نمیشدم بدن درد هم نابودم کرده بود به منشی گفتم حال من خیلی بده میشه زودتر برم که گفت از مردم اجازه بگیر به هرکی گفتم قبول نکردن ، رفتم منتظر نوبتم نشستم اینقدر حالم بد بود  سرمو گذاشتم روی پام گریه کردم ، گریه ام بند نمی اومد ، بلاخره بعد حدود ۲ ساعت نوبتم شد یه دکتر خیلی بد اخلاق بود که ماسک هم نزده بود گفت سرماخوردگیه چیزی نیست ، گفتم آقای دکتر من حالم خیلی بده بجه کوچیک هم دارم نمیتونم بهش برسم میشه دارویی بنویسین زودتر خوب بشم با یه لحن بد گفت خانم بفرما بیرون انگار چی گفتم بهش.

موقعی که داشتم داروهامو میگرفتم بابا اومد گفت به گوشیت زنگ زدیم جواب ندادی اومدیم دنبالت.

آخه اینجا نگفتم همسر حدود یک ماهه از ساعت ۳ ظهر تا ۱۲ شب تو آماده سازی فست فود کار میکنه اون روزم منو برد درمانگاه تا ساعت ۱۰ دقیقه به ۳ منتظر موند نوبتم نشد  گفتم تو برو سرکارت من حالم خوبه ، بعد رفتن اون گریه کردم.

با بابا اینا برگشتم خونه بابا آمپولو برام زد ، مامان برای خودشون کوفته گذاشته بود منم ازش خوردم ، بوسه خوابید منم کنارش نیم ساعت خوابیدم تا حدودی سرپا شدم ، شب ساعت ۱۲ بوسه بدجور تب کرد ما فکر کردیم داره دندون درمیاره از اونه آوردم بهش استامیتوفن دادم شروع کرد به عق زدن حدود ۲۰ دقیقه پشت سرهم عق میزد لباس پوشیدیم بردیمش'بیمارستان تو راه عق زدناش قطع شد تبشم یکم اومد پایین بردیم پیش دکتر متخصص که گفت چیزی نیست کاملا نرماله اگه آبریزش و عطسه داشت دوباره بیارینش

صبح بوسه با عطسه و ابریزش بینی و تب از خواب بیدار شد به همسر زنگ زدم گفتم خودم با اسنپ بوسه رو میبرم بیمارستان که گفت نه ببرش بهداشت ، بهداشت نزدیک خونه مونه از یه طرفم دکترش فامیله همسره که بهمون گفته هر وقت حال بوسه بد شد بیارینش اینجا

اونجا رفتم به کارمند مسئول پرونده ی بوسه گفتم براش ارجاع به پزشک بزنه 

تا رفتیم اتاق دکتر و علایم بوسه رو بهشون گفتم‌ و حال منو دید گفت هر دو تون کرونا گرفتین 

حرفشو باور نکردم چون دکتر دیروزی گفته بود که سرماخوردگی گرفتم 

اما چون تاکید کرد بدم تست کرونا بدم با بابا رفتیم مرکز بهداشت که تست کرونا بدیم 

تا ساعت ۲ ظهر منتظر موندیم تا تست بگیرن

وقتی نوبتمون شد رفتیم داخل اول یه پزشک عمومی یه سری سوال ازمون پرسید بعد رفتیم برای تست که از بینی با وسیله  ی شبیه گوش پاک کن بزرگ  بود رو داخل بیتی مون کرد یه درد خفیف داشت اما خیلی بد نبود.

گفتن جوابش یک ساعت دیگه آماده میشه برگشتیم خونه بابا عصر رفت جواب رو گرفت متاسفانه تست هر دومون مثبت بود.

خیلی ناراحت شدم بیشتر برای بوسه نگران بودم.

موقع گرفتن جواب تست برای هردومون دکتر نسخه نوشته بود که بابا موقع اومدن خریده بود، شب با بابا رفتیم سرمی که دکتر داده بود رو برام زدن.

خیلی مسکن میخوردم میخواستم زودتر خوب بشم.

روز بعدش  حال بوسه بدتر شد با همسر بردیمش بیمارستان کودکان

حالش اصلا خوب نبود خیلی بیقرار بود

کل دهنش سفید بود کلا همه جای ذدهن و زبونش آفت زده بود


کرونا

سلام دوستان

متاسفانه ماهمه مون کرونا گرفتیم

کل خانواده مون کرونایی شدن

حتی بوسه

حالمون خوب نیست برامون دعا کنین

خصوصا برای خواهر بزرگه ام اون از همه بیشتر حالش بده