من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

یکسال گذشت

سلام دوستان

یکسال از روزی که فهمیدم بوسه کوچولو توی دلمه گذشت 

این یکسال خیلی شیرین و پر از انگیزه برام سپری شده 

۹ ماه انتظار شیرین  که بوسه رو بغل بگیرم،  بوش کنم ، بوسش کنم

روزهای بعد اومدن بوسه هم تا الان یه جور دیگه فوق العاده شیرین بوده برام

هر لحظه بهش نگاه میکنم و باخودم میگم تا میتونی نگاش کن دیگه این روزا و این لحظات تکرار نمیشن.

شب قبل ۲۴ اسفند ۹۸ شک کرده بودم که باردارم ۲ روز از موعد م گذشته بود تا صبح خوابم نبردهمش میخواستم زود صبح بشه برم بی بی چک بزنم بلاخره صبح ساعت ۷ بیدار شدم بی بی چک زدم اولش هیچ خطی نیفتاد ، چند ثانیه هم صبر کردم اون چند ثانیه خیلی برام طولانی سپری شد ، بازم دو خط نشد ناراحت شدم بی بی چکو برداشتم گذاشتم تو جعبه ش بردم گذاشتم تو کمد 

رفتم تو اتاق خوابمون دراز کشیدم چند دقیقه گذشت با خودم گفتم شاید عجله کردم یکم دیگه باید منتظر میموندم برای مثبت شدنش 

حدود ۱۰ دقیقه بعد دوباره رفتم نگاه کردم دیدم یه هاله ی خیلی  کم رنگ افتاده که وقتی جلوی نور پنجره میگرفتم مشخص میشد

انگار تمام دنیا رو بهم دادن خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم ، با اینکه هاله خیلی کم رنگ بود 

دوباره رفتم دراز کشیدم چند دقیقه گذشت دلم طلاقت نیاورد دوباره رفتم تو اتاق بغلی از تو کمد برداشتمش نگاه کردم پر رنگتر شده بود ، واقعا معجزه شده بود ، فکر نمیکردم هیچوقت بچه دار بشیم ، میخواستم بعد عید همسرو راضی کنم دوباره بریم آی وی اف اما خدای مهربونم دوباره توی زندگیم معجزه شو بهم نشون داد.

الان که این پستو دارم مینویسم بوسه کوچولو روی پام خیلی معصومانه خوابیده و من هر لحظه دلم میخواد براش بمیرم .


خدایا دامن همه منتظرا رو سبز کن 

الهی آمین


خدایا شکرت


اولین روز کاریم بعد به دنیا اومدن بوسه

سلام 

خوبین دوستان؟

قراره امروز برای اولین بار بعدبه دنیا اومدن بوسه برم سرکار

خیلی نگران و ناراحتم 

خواهرکوچیکه میاد پیشش بمونه

خدا خودش کمک کنه

دیشب تا صبح نتونستم بخوابم ، پشیمونم از اینکه قبول کردم کار بگیرم

خیلی استرس دارم

دعا کنین برامون

روزمره ها با بوسه کوچولو

سلام دوستای عزیزم

خوبین؟

ببخشید اینبار دیر اومدم ، خداروشکر بوسه یواش یواش بزرگتر میشه و نیاز داره که وقت بیشتری رو باهاش بگذرونم 

خوشش میاد باهاش بازی کنم و بخندونمش ، وقتی با صدای بلند میخنده میخوام براش بمیرم خیلی لحظات شیرینیه

 موقع خوردن شیر زل میزنه تو چشمام و با یه حس خوب بهم نگاه میکنه بند بند وجودم میلرزه و خداروشکر میکنم که همچین هدیه ای بهم داده اون موقع از خدا میخوام هیچ کسی چشم انتظار بچه نباشه و هرکی که منتظره یه بچه سالم هدیه بده و خوشحالش کنه.

این روزا برنامه ی زندگیم بر اساس خوابیدن و بیدار شدن بوسه ست،

مثلا گاهی روزا دلم میخواد برم خونه بابا اینا هم اما میبینم اگه برم بوسه بدخواب و اذیت میشه نمیرم ، کلا خیلی کم میریم بیرون.

اصولا باید تا الان چند تا پست از روزمره هامون میذاشتم‌اما متاسفانه کم کاری کردم بازم مثل همیشه تلگرافی از اتفاقات روزای گذشته مینویسم.

سی ام دی ماه تولدم بود قرار بود شب سی ام بابا اینا و دو تا خواهرام بعد شام بیان خونه مون ، یه شب قبلش حدود ساعت یازده نشسته بودیم حال بوسه هم خوب بود همسر رفت راه پله و با یه باکس گل خیلی خوشگل ، یه کیک تولد نوتلایی و دو تا پاکت کارت هدیه اومد ، 

همه رو گرفته بود گذاشته بود تو راهپله تا بعد ساعت ۱۲ سورپرایزم کنه اما چون حال بوسه خوب بود با خودش گفته بود بزار الان بیارم که سمیه هم بیشتر خوشحال بشه

وقتی کادوها و باکس گل رو دادم بهم گریه ام گرفت خیلی خوشحال شدم اصلا انتظار نداشتم اینجوری سورپرایز بشم آخه به خاطر قرضامون قرار بود خرج اضافه نکنیم حتی کیک رو هم قرار رود خودم فردا بپزم.

حالا منو تصور کنین با لباس خواب چند سایز بزرگتر از اندازه ام یه شکم قلمبه ی خیلی بزرگ ، حدود ۱۰ کیلو اضافه وزن  و موهای بلند ژولیده پولیده  ابروهای پاچه بزی که این وضعیت واقعا آزارم میده اما وقتی توجه همسر رو نسبت به خودم میبینم خیلی به زندگی امیدوار و خوشحال میشم .

علت این حد از شلختگی اینه که واقعا با بوسه به هیچکاری نمیرسم ، چون وقتی خوابه نباید سروصدا کنم خیلی به صدا حساسه از یه طرفم اینقدر بیخوابی میکشم که وقتی اون خوابه سعی میکنم بخوابم یا استراحت کنم وقتی ام که بیداره یا دارم بهش شیر میدم یا تعویضش میکنم یا بازی میکنیم یا میگردونمش پس دیگه هیچ وقتی برام نمیمونه که به خودم برسم از یه طرف اضافه وزن باعث شده لباسام اندازه ام نمیشه به خاطر همین مجبورم لباس راحتیای بزرگ بپوشم که شکمم ازش بد نزنه بیرون.

کارت هدیه ها هم که دو تا بودن یکی از طرف خود همسر بود ۲۰۰ تومن یکی هم از طرف بوسه بود ۱۰۰ تومن 

روز بعد خانواده ام اومدن ، شب خوبی بود خوش گذشت همه پول نقد کادو دادن البته خودم خواسته بودم ، 

۱۵ بهمن روز زن بود که یه شب قبل همسر برنامه ریخت که بریم خونه مامان اینا پیتزا بپزیم و  روز مادر بریم خونه مادرشوهر

البته همسر حدس زده بود که من نمیخوام برم اونجا این برنامه رو ریخت که من تو رودوایستی کارای همسر بمونم برم اونجا ، شب موقع اومدن برای مامان یه دسته گل هم گرفته بود ، چند جور پیتزا پخت ( پیتزا میگو ، مرغ ، سوسیس کوکتل) که انصافا خوب شده بودن ، 

به منم ۱۰۰ تومن پول نقد هدیه ی روز زن داد.

۱۵ ام صبح بیدار شدم برای روز مادر مامان کیک پختم اما به همسر نگفتم چون اگه میفهمید میگفت برای مامان منم بپز منم بعد اون همه حرفی که از مادرش شنیدم و بعد اینهمه کم محلی و بی محلی نسبت به خودم و بوسه اصلا دلم نمیخواد کاری برای اونا انجام بدم ، اونم میتونست یه بار بعد زایمانم برام غذا بپزه بفرسته همه اینکارو برای زن زائو میکنن اما اون اصلا احوالمو نپرسید چه برسه به غذا فرستادن ،‌البته شب یه تیکه از کیک رو از خونه مامان اینا آوردم و بهش گفتم که برای مامانم کیک پخته بودم اونم ناراحت شد و قیافه گرفت که کاش بهم میگفتی منم برای مامانم میگرفتم ، انگار که هر کاری منم برای مامانم میکنم اونم برای مادرش بکنه ، برای ناهار رفتیم خونه مادشوهر برای ناهار ته چین مرغ پخته بود ، طبق معمول غذاش خیلی سرد بود از یه طرفم بوسه بیقراری میکرد خیلی کم خوردم ، بعد ازظهرم یکم‌نشستیم حدود ساعت ۴ همسر منو اوردگذاشت خونه که رفتم خونه بابا اینا آبجیا هم اومده بودن ، حدود ساعت ۸ بوسه خیلی بیقراری میکرد و بدجور بدخواب شده بود برگشتم خونمون ، تو راهپله بوسه تو بغلم خوابید.

۱۷ ام خواهر تبربزی اومد که ابجی بزرگه همه مونو برای شام  تولدش دعوت کرد خونشون به بوسه هم ۱۰۰ تومن کادوی پاگشا داد.

۱۷ ام بهمن به جز خواهر تبریزی هم باهم رفتیم خونه ی لوند.ویل بابا اینا خیلی خوش گذشت آ.ستارا هم رفتیم ، بازار گردی کردیم من یه دونه تاپ گلبهی و یه بلوز آستین کوتاه آبی کاربنی برای خودم خریدم برای بوسه هم یه بسته کش ریز سر و یه دونه هدبند خریدم.

موقع برگشت از ار.دبیل برای همسر پیش بند آشپزی برای قبول شدن تو آزمون آشپزیش خریدم برای بوسه هم جوراب شلواری گرفتم.

 ام برای اولین بار خواهرتبریزی ناخنای بوسه رو گرفت بعد حدود ۳ ماه دیگه دستکشای بوسه رو درآوردیم آخه صورتشو چنگ مینداخت منم مجبور بودم دستکش دستش کنم .

۲۱ بهمن با همسر رفتیم بیرون تا برای همسر کلاه آشپزی بخریم و هم برای بوسه لباس عید ببینیم که متاسفانه دو ۲۰۰ تومنی جربمه شدیم برای منع تردد شبانه ی کرونا

شام هم پیتزا و اسنک خریده بودیم که از گلوی دوتامونم پایین نرفت خیلی حالمون گرفته شد.

۲۲ بهمن با بوسه تو خونه خواب بودیم که آیفونو زدن فکر کردم مامانه اما یادم افتاد اونا رفتن ویلاشون ، آیفونو برداشتم دیدم یه خانم فحش های رکیک و خیلی بدی داره میده و بهم‌میگه بیا پایین عکس شوهرتو با زنای بدکاره بهت نشون بده ، یه جوری شدم ، سرم درد گرفت اصلا نمیفهمیدم چی میگه آیفونو گذاشتم دروباز نکردم ، رفتم‌پنجره رو باز کردم دیدم یه خانم میانسال با یه پسره حدود ۲۰ ساله تو کوچه ایستادن و داره بالا به طرف ساختمان ما رو نگاه میکنه فحش میده تا منو دید که پنجره باز کردم گفت با تو کاری ندارم با طبقه چهارم ساختمون هستم اما بیا پایین خیلی حرفا در مورد این خانواده بهت بگم من زن دوم سرهنگ هستم (طبقه چهارم سرهنگ بازنشسته ست که دو تا پسر و یه دختر بزرگ‌داره دخترش یه سال من بزرگتره)  چند ماهه بهمون خرجی نمیده پولشو میبره برای زنای بدکاره خرج میکنه

بازم تا اینجا نوشتم موند....


این روزها

سلام دوستان 

خوبین؟

امیدوارم لحظات و ثانیه ها تون لبریز از شادی و خوشی های از ته دل باشه

میخوام روزمره ی دیروز و امروز رو بنویسم چون بعدها که میخونمشون خوشم میاد و میگم چقدرخوبه که روزمره ی اون روزها رو نوشتم.

دیروز صبح حدود ۱۰ و نیم با بوسه از خواب بیدار شدیم ، 

بدجور کار خرابی کرده طوری که لباسشم کثیف شده بود البته علت کثیف شدن لباسش این بود که معمولا شبها پوشکشو شل میبیندم تا پاش اذیت نشه و رد کش روی پاش نیفته ، الان پوشک سایز ۳ براش میگیرم ، مارک مای بیبی ، البته سه تا مارک مولفیکس ، بی بی کینگ و بِبم هم داریم که چون سایز مای بیبی از همه کوچیکتره از اون به استفاده کردن شروع کردم .

علت اینکه این همه پوشک با مارکهای مختلف داریم اینه که همسر کلا هرچی پوشک قیمت قدیم تو مغازه بود رو برداشت و پولشو داد به پدرش البته از سایز ۲ تا ۵ تو مغازه داشتن که جمعا شد یک میلیونو هفتصد هزار تومن .

۶ بسته سایز ۱ هم از بیرون گرفتیم که دو تاشو مامانم سر سیسمونی گرفته بود بقیه رو همسر.

دیگه بوسه رو شستم دورش خشک کن پیچیدم گذاشتم روی تشک زیر انداز روی تخت مون توی اتاق ، ازش چند تا هم عکس گرفتم.

 رفتم آشپزخونه صبحونه بخورم تا اومدن مامانم ، چون قرار بود مامان بیاد بوسه رو حموم کنیم ،

زود زود به بوسه سر میزدم که خدای نکرده اتفاقی براش نیفته البته الان چون نمیتونه غلت بزنه تنها موندنش زیاد خطرناک نیست هرچند که بازم میگم تنهاش نمیذازم نهایت ۳-۲ دقیقه یکبار بهش سرمیزدم اونم سرگرم بود با خوردن دستاش

خداروشکر صبح ها حالش خوبه و میتونم چند دقیقه ای بذارمش روی زمین یا کریر و به کارام برسم 

برای صبحونه م حلواشکری با چایی خوردم ، ویتامین پرینامکس بعد ازصبحانه که دو تا قرص سفیده و کپسول شیرافزا رو خوردم

لباس و وسایل حموم بوسه رو هم از شب قبل آماده کرده بودم 

لباساشو توی یه بقچه پیچیده بودم.

لگن حموم بوسه رو هم آوردم توی اتاق گذاشتم و زیرش سفره پهن کردم آخه یه بار سفره پهن نکرده بودم آب لگن نم داده بود به فرش و تا یک هفته بوی بد فرش طبیعی اذیتمون‌کرد،

بار آخری که به بوسه سر زدم دیدم بازم کارخرابی و جیش کرده ، حدود ۱۱و ربع بود که مامان اومد ، بوسه تا دیدش گریه کرد نفهمیدم چرا گریه کرد چون مامان رو دوست داره 

بغلش کردم اروم شد ، لباساشو درآوردم تو همون حین هم مامان پارچ آب و ظرفها رو پر کرد آورد تو اتاق 

بوسه رو دادم بغل مامان تا مامان گرفتش تو لگن جیش کرد ، خودم آب میریختم اولش خیلی کم گریه کرد بعد آروم شد هفته قبل اصلا یه ذره هم‌گریه نکرد

مامان دوبار موهاشو شامپو زد ، موهای بوسه فکر کنم چربه چون یک روز بعد حموم زود چرب میشه و تا نوبت حموم بعدیش موهاش شدیدا روغنیه و با اینکه بچه ست موهاش دو بار شامپو کردن میخواد، بدنشم شامپو زد ، خوب آبکشی کرد دادبغل من ،

منم اول دورش خشک کن نرم پیچیدم بعد حوله پیچیدم ،

داشتم بغلم آرومش میکردم که باز جیش کرد ، هم لباسم خیس شد هم حوله ها ، دیگه نشستیمش چون هر بار پوشکشو عوض میکنم‌میشورمش،‌

اول براش پوشک گرفتم بعدبادی سفید که جلوش عکس پروانه داره رو پوشوندم ، شلوار پشمی که پشتش عکس خرس داره و جوراب سرخوده رو پوشوندم آخرشم بلوز جلو دکمه دار پروانه شو پوشوندم و بهش شیر دادم ،

چون وقت خوابش بود زود خوابید ، 

بر خلاف خیلی از بچه ها که بعد حموم خسته میشن و میخوابن بوسه اینجوری نیست اتفاق اون روزی که میره حموم تا شب خیلی کم خواب میشه

حدود یک ربع خوابید ، همیشه این ساعت که میخوابه حدود ۲ ساعت بعدش بیدار میشد

تو اون یک ربع برای مامان و خودم چایی آوردم 

برای ناهارمونم بال مرغ که از دیشب بیرون گذاشته بودم رو مزه دار کردم ( برای مرینت مرغ توی فر من روغن زیتون ، نمک ، زرد چو به ، آبلیمو و اگه نارنج داشته باشم نارنج میزنم )و ظرف پیرکس گذاشتم توی تُستر ، کته هم گذاشتم که دیگه بوسه بیدار شد

مامان یکم نشست موقع رفتن رفت اتاق بوسه رو نگاه کرد ، فکر کنم همه از اتاق بوسه خوششون میاد چون رنگ تم رنگیش سفید-صورتیه با طرح جغد( بوسه خودش پیج داره توی اینستاگرام اگه کسی آدرس پیجشو خواست بگه بهش بدم ، اونجا عکس سیسمونی و اتاق بوسه رو گذاشتم) 

موقع دیدن اتاق یادم افتاد یه بسته شکلات دارم که برای بوسه آوردن اونو فروختم به مامان ، قیمت روش ۳۸ تومن بود ۳۰ تومن دادم بهش ،

بعد رفتن مامان با بوسه اومدیم روی مبل نشستیم بهش شیر دادم که خوابش برد همون موقع که بوسه بغلم بود همسر رسید ، بوسه رو گذاشتم توی کریر میخواستیم ناهار بخوریم که بیدار شد ، همسر تنهایی ناهار خورد منم بعد اون خوردم ، همسر رفت استراحت کنه منم با بوسه تو سالن حرف میزدم ، تو بغلم میگردوندمش ، آخه خیلی بغلی شده همش باید بغل بکی باشه اونم بگردونتش ،اول باهم مسابقه گلینیم موتفاقدا رو نگاه کردیم بعدش مسابقه ی دویا دویا مدا رو دیدیم ، همسر حدود ساعت ۴ بیدار شد یه لیوان آب هویج برای من گرفت ، آبمیوه گیرو شست رفت سرکار ، 

ویتامین پرینامکسِ کپسول ژله ای زردِ  بعد از ظهر و کپسول شیرافزا خوردم

 ظرفای ناهارو شستم بوسه رو خوابوندم ، بچه ام تازه خوابش برده بود که طبقه بالایی مون از اونجا که خیلی ببخشید گاو تشریف دارن و همیشه درو محکم میکوبن باصدای کوبیدن در اونا بیدار شد بازم  یکم گردوندمش ، شیر دادم خوابید ، از فرصت استفاده کردم یه لیوان شیر و یه بسته کلوچه خوردم 

بعد ازظهر به خانم دوست همسر همون که آذر ماه پسرش به دنیا اومد پیام دادم حالشو پرسیدم بعد یادم افتاد اون یکی دوست همسر که دخترش تیرماه به دنیا اومده بود برای بوسه یه شلوار سرهمی پسرانه آورده بود واقعا کار خوبی نکرده بود برای دختر بچه شلوار پسرانه آورده بودن ما برای چشم روشنی دختر اونا ۱۰ دلار پول برده بودیم ، 

از مهتاب پرسیدم برای بچه ی اونا چی بردن که گفت اسباب بازی بردن ، بعد بهش گفتم برای بوسه شلوار پسرانه آوردن اگه ناراحت نمیشه اونو برای کادوی ختنه سورون پسرش بدم که گفت اره بدهدمنم به جاش یه چیزی به تانسو میدم که گفتم نه به خاطر این بهت اونو نمیدم ، برای  اینکه به درد ما نمیخوره میدم بهت شاید تو استفاده کردی حیفه ،

دیگه حدود ساعت ۷ با همسر حرف زدم قرار شد بیاد دنبالمون ببریم دم در خونه شون شلوارو بدیم ، 

قبل رسیدن همسر اول خودم لباس پوشیدم ، اکثر لباسام برام تنگ شدن هرچی میپوشم باهاش احساس راحتی نمیکنم به خاطر همین تنوع  لباس پوشیدنم خیلی کم شده ، یه زیر سارافون مشکی پوشیدم با کت خز راه دار سفید -مشکی  و شلوار لی  با شال مشکی ، برای بوسه هم سرهمی پشم شیشه ای با کاپشنش که آبجی بزرگه از شیراز خریده رو پوشیدم یکم براش وسایل برداشتم ( پوشک ،دستمال مرطوب ، زیرانداز ، کرم زینک اکساید و ...) 

حدود ۸ ونیم همسر اومد دنبالمون 

اول رفتیم شلوار به مهتاب که خونه باباش بود دادیم ، شوهرش تدوینگر صداسیماست ، سرکار بود ایناهم خونه پدرش بودن،

تو راه یکم بوسه گریه کرد یکم بهش شیر دادم خوابید

دیگه یکم تو شهر دور دور کردیم ، برگشتیم خونه

سریال سیب ممنوعه رو دیدیم ، برای شام از دوشب پیش سوپ داشتیم اونو گرم کردم خوردیم ، 

همسر برام آب پرتغال درست کرد اونو خوردم ،

بوسه حدود ساعت ۱۱ونیم خوابید ۱۲ بیدار شد 

همسر برام چای رازیانه درست کرد که خوردم 

چون بوسه دیگه خواب از سرش پریده بود باهم رفتیم تو سالن  در اتاقو بستم که همسر بخوابه یکم با بوسه بازی کردیم حرف زدیم  که البته همه اینکارا رو من میکنم بوسه فقط نگاه میکنه یا میخنده، پوشکشو دوباره عوض کردم بهش شیر دادم حدود ۱ونیم خوابید ، من یکم گوشی گرفتم دست حدود ۲ خوابیدم ،

یه بار حدود ساعت ۶ بیدار شدم به بوسه شیر بدم اما دیدم غرق خوابه دلم نیومد بیدارش کنم گفتم اگه خودش گشنه ش باشه بیدار میشه ، حدود سالت ۷ ونیم دوباره بیدار شدم دیدم خبری از بوسه نیست ظاهرا نمیخواد بیدار بشه برای شیر خوردن خودم بیدارش کردم شیر خورد خوابید تا اینکه مادر و دختر حدود ساعت ۱۱ ونیم بیدار شدیم ،

همسر حدود ۱۰ قبل از ما بیدار شده بود اما صبحونه رو آماده نکرده بود تازه حدود ساعت ۱۲ از من میپرسید برای صبحونه کرپ درست کنم یا خاگینه منم گفتم هیچکدوم حلواشکری میخورم ، آخه میدونستم کلی ظرف کثیف میکنه ضمن اینکه تا ساعت ۱ هم صبحونه مون آماده نمیشد ،

برای خودش نیمروی سبز پخت دستورشو از کتاب آشپزی که تابستون خریده درآورده بود ، یه جور نیمروئه که با روغن نعناداغ پخته میشه ، من نخوردم چون دوست ندارم برای صبحونه نیمرو بخورم ،

موقع صبحونه خوردن همسر من پوشک بوسه رو عوض کردم بهش شیر دادم بعدش همسر اومد بوسه رو نگهداشت من صبحونه حلواشکری با چایی خوردم بازم ویتامین و شیرافزای صبح رو خوردم،

میزغداخوری ما ۶ نفره ست اما دو تا از صندلی هاشو از همون اول ازدواجمون پشت میز نمیذارم چون جامونو تنگ میکنه موقع نشستن ، همیشه تو یکی از اتاقامون که خالیه میذاشتم اما الان حدود ۳ ماهه که از اتاق بوسه برداشتم گذاشتم تو راهپله کنار جا کفشی ، چند روز پیش همسایه طبقه پایینی به همسر گفته این صندلی ها حیفن توی سرما گردوخاک گذاشتنینش الان قیمت اینا خیلی بالاست حیفن از اینجا بردارین

وقتی همسر بهم گفت هرجور فکر کردم دیدم نمیتونم بیارمشون خونه چون واقعا جا نداریم به مامان زنگ زدم گفتم دو تا صندلی اضافه مونو بیاریم بذاریم انباری خونه ی شما که خیلی سرد قبول کرد عیب نداره بیار ، بعد گفت خواهر تبریزی دیشب یهویی اومده ، آخه شوهر خواهر بزرگه قرار بود از فروشگاه فر.هنگیان برای خواهر تبریزی جاروبرقی و چایساز بگیره که چهارشنبه با مامان اینا رفته بودن گرفته بودن ، 

خواهر تبریزی هم اومده بود هم اون وسایل و پسرشو ببره ،

وسایل بوسه رو جمع کردم دوتایی رفتیم خونه بابا اینا ، همسر صندلی هارو گذاشت انباری بالا نیومد ،

موقعی که داشتم لباس بوسه رو میپوشوندم خوابید اونجا هم که رسیدیم اولش خواب بود اما بعد چند دقیقه بابا بیدارش کرد ،

خواهر تبریزی هم داشت با جاروبرقی خودش اتاق خواب بابا اینارو جارو میکشید ، وقتی کارش تموم شد نتونستیم سیمشو جمع کنیم نوشته بود سیم جمع کنش اتوماتیکه اما هرکاری کردیم جمع نشد ، حتی یکم کشیدیم و ول کردیم تا جمع بشه بازم نشد بلاخره سیمو خواهرم جمع کرد همونجوری گذاشت تو جعبه ش تا فردا برن از نمایندگی پارس خزر بپرسن چطور جمع میشه،

مامان چای و شیرینی آورد شیرینی رو خواهرم خریده بود برای منم یه کاپ کیک خیلی خوشگل گرفته بود که موقع رفتن به خونه دادم به همسر آخه من به خامه قنادی آلرژی دارم 

حرف دستکش های بوسه شد که حدود سه ماهه داره میپوشه و درش نیاوردیم چون صورتشو چنگ میندازه ،

از یه طرفم حرف خواهربزرگه رو بهشون گفتم که بهم گفته بود با پوشوندن دستکش جلوی مهارت دستش رو میگیرم و باید دربیارمش اما چون ناخناش بلنده نمیتونستم در بیارم از یه طرفم میترسدم ناخناشو بگیرم‌که خواهرتبریزی در عرض ۲ دقیقه همه ی ناخناشو گرفت ،

بس که از اول دستکشو ازدستش در نیاوردم پوستای توی دستش نریخته و یه جوری بود میداد ، حتی پوستای مرده هم توی دستش بودن ، اونا رو هم کند 

حدود ساعت ۲ آماده شدن رفتن ، من همون جلوی درآپارتمان باهاشون خداحافظی کردم اما مامان و بابا رفتن پایین 

همسر هم توی کوچه داشت با کارواش بابا ماشین میشست 

از دوربین مداربسته بابا اینا که کوچه رو هم میگیره دیدم که همسر بهشون بی محلی کرد ، خواهرم رفت پیش همسر باهاش سلام و علیک کرد اما موقع رفتن اونا همسر پشتشو کرد به اونا و حداقل یه خداحافظی باهاشون کرد ،

مامان اومد بالا سر کم محلی کردن همسر ناراحت بود اما من چیکار کنم هرچقدر باهاش حرف میزنم انگار با دیوار حرف میزنم اصلا گوش نمیده 

این رفتار همسر باعث شده که تازگیا جمع خانوادگی مون از هم دور بشه  ، قبلنا که خواهر تبریزی می اومد مامان میگفت ماهم برا ی شام و ناهار و صبحونه بریم اونجا اما دیگه وقتی میبینه با همدیگه حرف نمیزنن اونم دیگه دعوتمون نمیکنه ، واقعیتش خودمم رفتار و کارای همسرو میبینم اعصابم خورد میشه نمیخوام برم ،

برگشتم خونه قرار بود همسر برای ناهار کتلت درست کنه که چون داشت ماشینو میشست بعدشم رفت جاروبرقی مارو که  درست نکرده بود ، تا اومدن اون برنج گذاشتم 

اونم اومد کتلت درست کرد

تا اینجا نوشتم دیگه فرصت نشده ادامه بدم....



اولین واکسن بوسه کوچولو

سلام‌ دوستای گلم 

فدای محبت تک تکتون بشم که به فکر بوسه هستین و در مورد واکسن راهنماییم کردیم ، خیلی ممنونم

۵ روز از زدن واکسنش گذشته خداروشکر یکی از واکسناش گذشت دو ماه دیگه بازم واکسن داره.

پنجشنبه خواهرتبریزی اومد ار.دبیل پسرشو بذاره خونه بابا اینا ، جمعه قبل رفتنش زنگ زدم گفتم بیا کمک کن بوسه رو حموم کنیم شنبه واکسن داره ، همسر راضی نبود بیاد میگفت خودمون حمومش میکنیم اما چون هفته ی قبل خودمون دوتایی حمومش کردیم و بوسه خیلی اذیت شد و گریه کرد دیگه راضی نشدم این هفته هم خودمون حمومش کنیم ، همسر تازگیا یعنی از عید با خواهر تبریزی و شوهرش قهره همشم باهاشون لج میکنه حتی سر پسرشون عصبانی میشه و با بچه ۵ ساله لج میکنه خیلی ناراحتم از اینکارش اما کاری از دستم برنمیاد بلاخره گفت اگه خواهرت بیاد اینجا من خونه نمی مونم میرم بیرون که رفت خواهرم‌اومد بوسه رو خیلی خوب حموم کرد فقط لحظه آخر موقع ریختن آب روی سرش که من آبو میریختم آب رفت تو دهنش یکم گریه کرد، بوسه رو توی خونه داخل لگن بچه ، حموم میکنیم حموم سرده و خطرناکه از یه طرفم ابش زود زود سردوگرم میشه ، 

خواهرم لباسای بوسه رو پوشوند یکم نشست یه چایی خورد پسرشم برداشت رفت خونه مامان اینا ، ۵۰ تومنم برای ماهگرد بوسه داد گفت میخواستم براش جوراب و موگیر بگیرم اما گفتم شاید جوراب و موگیر زیاد داشته باشه خودتون یه چیزی بگیرین براش ، ماه قبل که مامان و آبجیا به بوسه کادو دادن و خواهرتبریزی نداد همسر سر کادو ندادن اون کلی باهام دعوا کرد شاید اون موقع خواهرم پول دستش نبود که به دخترم کادو بده چرا باید از اطرافیان توقع بیجا داشته باشیم مگه خواهر مادر خودش چی دادن به دخترم، 

درسته من این روزا یکم حساس شدم  و زود ناراحت میشم اما همسرهم خیلی اذیتم میکنه و دلمو میشکنه .

شب با استرس خوابیدم که فردا واکسن بوسه چطورمیشه خیلی نگران بودم شنبه صبح ۹ بیدارشدم بوسه رو بیدار کردم بهش شیر دادم پوشکشو عوض کردم تا از خونه بریم بیرون ۱۰ شد ، تو بهداشت یه خانم باردار قبل مابود که کارمند بهداشت گفت شما تو سالن منتظر بمونین صداتون کنم ، کار اون خانم حدود نیم ساعت طول کشید بوسه هم تو بغلم خوابید ، خانمه صدامون کرد رفتیم اول قد و وزن بوسه رو گرفت که قدش ۵۷ و وزنش ۵۳۰۰ گرم بود گفت کاملا نرماله ، بهش ۲ تا هم مولتی ویتامین داد گفت ماه سوم دیگه نیارینش ماه چهارم بیایین که واکسن هم داره ، منم وزن کرد گفت هم اضافه وزن داری هم چاقی شکم داری ، وزنم ۷۱ هستش ، میدونم وزنم زیاده خودمم ناراحتم اما به خاطر بوسه که اگه خوب نخورم شیرم قطع میشه مجبورم اضافه وزنو تحمل کنم تا حداقل بوسه به غذا خوردن بیفته،

بعد گفت برین اتاق ۲ خانم اصغرزاده واکسن رو بزنه ، رفتیم اتاق ۲ نبود چند دقیقه بعد اومد یه خانم مسن و خوش اخلاق بود البته مهرماه هم واکسن آنفولانزای خودمو  هم ایشون زده بودن.

موقع گرفتن قد بوسه خوشبختانه بیدار شد اما یکم خواب و بیدار بود وقتی بردیم برای واکسن و گذاشتمش روی تخت کاملا بیدار شد ، اول دو قطره مایع صورتی تو دهنش ریخت که فکر کنم قطره فلج اطفال بود ، بعد خواست واکسنو بزنه که من از اتاق رفتم بیرون به همسر گفتم بره پای بوسه بگیره ، خانمه وقتی دید منو همسر بیرونیم به بوسه گفت عه همه فرار کردن من و تو رو تنها گذاشتن ، من واقعا دل گرفتن پای بوسه رو نداشتم ، همسر رفت پاشو گرفت آمپولو که خانمه زد بوسه گریه کرد دلم براش کباب شد ، رفتم بغلش کردم یه چند ثانیه گریه کرد آروم شد ، ساعت ۱۱ بود که واکسنو زد بعد گفت به محض رسیدن به خونه ۲ برابر وزنش بهش قطره استامینوفن بدین ، روز اول کمپرس سرد بذارین روز دوم کمپرس گرم بذارین که کاش به حرفش گوش نمیدادم و کمپرس نمیکردم چون کمپرس سرد باعث شد پاش شدیدا تورم کنه سفت بشه البته وقتی اومدیم خونه مامان گفت که کمپرس نذارین اما همسر به حرفش گوش نداد کلا همسر با خانواده ی من لج میکنه هر چی اونا بگن برعکسشو انجام میده اما نتیجه ی لج کردن همسر اذیت شدن بوسه بود

اومدیم بیرون ، بوسه کاملا آروم بود ، وسایل خودم و بوسه رو برداشته بودم که بریم خونه بابا اینا چون گفتم دیگه با اینکه مامان و بابا کمک کن نیستن اما بوسه اونا رو دوست داره تو بغلشون و خونه شون خیلی آرومه ، 

همسر کمک کرد رفتم اونجا ، بهش قطره رو دادیم ، کمپرس رو هم از ساعت ۱۱ونیم شروع کردم ، چون گفته بود یک ساعت یکبار ۵ دقیقه کمپرس بذارین،

اولش حالش خوب بود ، ساعت ۳ برای بار دوم قطره رو دادم 

همسر ناهار خورد ، مامان ماهی پلو پخته بود یکم استراحت کرد رفت سرکار ،

حدود ساعت ۴ بوسه شروع کرد ، خیلی بد و با سوز گریه میکرد ، خیلی دلم براش میسوخت و هیچکاری جز گردونش نمیتونستم انجام بدم ، تو این ۲ ماه اولین بار بود اونجوری گریه میکرد بلاخره بعد حدود ۴۰ دقیقه خسته شد و خوابید ،

تا شب که زود زود با تب سنج دیجیتال دمای بدنشو کنترل میکردم ، 

دمای بدنش تا ۳۷ و نیم بالا رفت  اما خداروشکر به ۳۸ نرسید ، چون تو بهداشت گفتن اگه به ۳۸ ونیم ۳۸ رسید زود ببرینش درمانگاه ، 

برای شام مامان کباب تابه ای پخته بود اما من چون به گوشت گاو گوساله آلرژی دارم برای من ۲ سیخ کباب گوسفندی درست کرد،

شب بازم بوسه حدود نیم ساعت یکریز گریه کرد تا بلاخره اروم شد ، از یه طرفم همسر واقعا روی اعصابم بود هر دفعه یه چیز حرص درآر میگفت مثلا میگفت بچه گرسنه نیست تو داری بهش به زور شیر میدی و.... یا میگفت حالا که تو بغلت اروم شده و خوابیده بذار همونجا بخوابه نذار سرجاش یه شبه دیگه تا صبح اینجوری نگهشدار

خونه مامان اینا همیشه سرده مخصوصا اتاق پشتی شون که ما اونجا بودیم دیگه خیلی سرده و اصلا گرم نمیشه 

تو بهداشت هم گفتن برای اینکه بوسه تب نکنه لباس نازک بپوشونیمش و جوراب نپوشه و روشم موقع خوابیدن نپوشونیم ،

تا ساعت ۴ صبح بوسه اصلا نخوابید یا ناله میکرد یا گریه از یه طرفم بس که سردش بود از سرما میلرزید ، دیگه همسر ساعت ۴ گفت از سرما نمیتونه بخوابه یه چیزی روش بکشیم ، قنداق فرنگیش که باز بود رو انداختم روش ، بچه م خوابید ، ساعت ۷ بیدار شد ، قطره شو دادم پوشکشو عوض کردم دوباره تا ۱۱ خوابید ، منم دیگه خیالم راحت شد که شب اول و سخت واکسنش گذشته باهاش تا ۱۱ خوابیدم ،

روز دوم کمپرس گرم رو شروع کردم اما بعد هر بار حوله گرم گذاشتن بوسه بدجور گریه میکرد،

برای ناهار مامان چلوگوشت پخته بود ، 

بعد رفتن همسر سرکار بازم حدود ساعت ۴ بوسه شروع به گریه کرد اصلا باور نمیکردم حدود یکساعت بکوب گریه کرد، بازم از شدت خستگی خوابش برد ،

برای شام هم اونجا بودیم که مامان رفت نون بربری تازه گرفت  با تخم مرغ نیمرو خوردیم حدود ساعت ۱۰ شب اومدیم خونه خودمون ،

مثل شب قبل بازم از حدود ساعت ۱۲ شروع به گریه کرد ، تا بلاخره خوابید

روز سوم حالش خوب بود فقط بعد ازظهر یکم بیقراری کرد بهش قطره دادم آروم شد و اون آخرین باری بود که بهش استامینوفن میدادم .

اما پاش شدیدا متورم و سفت  شده که هنوزم رفع نشده

که همه میگن کمپرسا باعث این شدت از تورم و سفتی شدن دیگه برای  واکسن ۴ ماهگیش اینکارو نمیکنم.

هر ۳ تا خواهرام هر چند ساعت یکبار زنگ میزدن حال بوسه رو میپرسیدن و نگرانش بودن اما خواهر و مادر همسر با اینکه گفته بود بوسه شنبه واکسن داره حتی یکبارم حالشو نپرسیدن .

++ دوستان این پست رو چند روز پیش نوشتم اما تازه کاملش کردم 

++++ از بابت کامنتای خیلی خوب و قشنگتون خیلی ممنونم سعی میکنم خیلی زود به همشون جواب بدم ، دیگه خودتون میدونید با بچه کوچیک وقت گذاشتن برای کارای به غیر بچه چقدر سخته 

باور کنید هر روز حدود ساعت ۱۲ صبحونه میخورم بس که فرصت نمیکنم حتی یه صبحونه بخورم.

بازم خداروهزاران مرتبه شکر .....