من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

حرفایی که دلم میخواد در موردشون بنویسم

سلام دوستان 

خوبین؟

من و نی نی جونم خوبیم ، تازگیا خیلی شیطون شده لگداش و تکون خوردناش کل بدنمو میلرزونه ، چند بار خواستم از تکون خوردنش فیلم بگیرم نشده یا لباس تنم نبوده چون به خاطر گرمای بیش از حد بلوز نمیپوشم خیلی گرمم میشه یا تا خواستم فیلم بگیرم دیگه تکون نخورده ، قربونش بشم

هر دفعه باید اینو بگم که بد غذایی و ویار بارداری نابودم کرده یا همه دیگه میدونن 

خوردن غذاهایی که خمیریه برام شده آرزو ، ماکارونی ، لازانیا ، پیتزا ، کیک ، شیرینی ، فطیر ، نون بربری ، کاچی و..... 

خیلی سخته که فقط نون لواش و برنج میتونم بخورم 

از یه طرفم اینقد مرغ ، گوشت گوسفند و ماهی خوردم از همه شون بدم میاد

چون سیب زمینی هم نمیتونم بخورم خوردن غذاهای سیب زمینی دار برام شده حسرت مثلا خوردن سالاد الویه ، کوکوسیب زمینی و...

اما همینکه نی نی جون سالمه و داره رشد طبیعی خودشو میکنه برام یه دنیاست انشالله حدود سه ماه و نیم دیگه به دنیا میادو همه این روزا رو فراموش میکنم

امروز همسر با سه تا از دوستاش رفت آبشار.لاتو.ن ، حدود ساعت ۵ بعدازظهر رفتن ، قراره شب کنار دریا تو چادر بمونن نصف شب بیدار بشن برای پیاده روی تا گرمای روز اذیتشون نکنه

منم خیلی دلم میخواست برم بیشتر از یکساله برای طبیعت گردی نرفتم ، انشالله بهشون خوش بگذره.

دیشب رفتیم خونه ی دوست همسر برای دیدن دخترشون که ماه پیش به دنیا اومده ، ۱۵ تیر به دنیا اومده بود من میخواستم همون روز اول برای عیادتشون برم بیمارستان و چند روز بعد به دنیا اومدن نی نی هم برم خونه شون کادو ببرم اما خودشون گفتن که دلشون نمیخواد روزای اول کسی بره دیدنشون دلیلشون هم این بود که عیادت از مریض مزاحمت ایجاد میکنه و دلشون نمیخواد روز اول و روزهای اول کسی بره دیدنشون 

بلاخره ماهم به خواست خودشون بعد یک ماه دیشب رفتیم دیدنشون ، یه جعبه شیرینی و ۱۰ دلار پول بردیم براشون،

اون یکی دوست همسر که خانم اونم بارداره و یک ماه بعد من زایمانشه اونا هم اومده بودن 

حدود دو ساعت نشستیم اما از اول تا آخر اونجا بودنمون دخترشون گریه کرد ، مادرش میگفت شیرش کمه گرسنه ست به خاطر اون گریه میکنه.

نمیدونم چرا اولش که رفتیم رفتارشون خوب اما چند دقیقه بعدش خانمه تو قیافه بود و همش رفت تو اتاق موند

***

مامان برای دخترم میخواست روتختی بگیره، با همسر خیلی جاهارو رفتیم دیدیم هیچ جا سِت پرده ، روتختی و لوسر رو باهم نداشت پرده فروشیا میگفتن اگه بخوایین میتونیم براتون سفارش بدیم بیارن اما قیمتش رو خیلی بالا میگفتن ، روتختی فروشیا هم همینطور میگفتن میتونیم براتون پرده و لوسر سفارش بدیم اما اوناهم قیمت خیلی بالایی میگفتن ، تو پیجای اینستاگرام دیدیم ست رو باهم میفروشن طرحمونو انتخاب کردیم و ریسک کردیم سفارش دادیم انشالله که پولمونو نخورن ، سه تیکه باهم ۹۹۰ هزار تومن شد که پولو زدیم براشون قراره هفته بعد بفرستن .

***

چند تا حرفم تودلم  هست که میخوام  اینجا بنویسم اما نمیخوام قضاوت بشم 

++اولی : 

هفته پیش یکی از همکارا ازم دوربینمو امانت خواست منم بهش دادم ، فردای اون روز رفتم دوربینو تحویل گرفتم با کرایه ش که ۱۰۰ تومن بود، شب بهم پیام دادم که میشه این تاریخا که براتون میفرستم هم دوربینو بهم امانت بدین منم با خودم گفتم حالا که خودم استفاده نمیکنم و سرکار نمیرم بدم بهش چه ایرادی داره یه پولی هم میاد دستم ، تاریخ ۱۲ و ۱۵ مرداد رو خواسته بود دوربینو ۱۲ ام دادم بهش ۱۳ پیام داد دوربینو بیارم گفتم نه من بهتون اعتماد دارم بمونه ۱۵ ام هم استفاده کنین ۱۶ ام ازتون میگیرم ، یعنی قاعدتا دو روز وسط که دستش بود رو نباید استفاده میکرد اگه استفاده میکرد باید کرایه شو میداد ، من دو تا پیج تو اینستاگرام دارم که یکی به اسم و فامیل خودمه و همه دوست و فامیلو فالو کردم یکی هم پیج تقریبا کاریه که کار فتوشاپ ازش میگرفتم الان دیگه باهاش کار نمیکنم اسمشم جوریه که هیچکس نمیدونه مال منه ، من آتلیه ها و همکارامو با اون پیج فالو کردم دلم نمیخواد همکارا عکسای شخصی خودم و خانواده مو ببینن ، این آقا هم نمیدونه با اون پیج فالو دارمش ، روز ۱۴ ام با دوربینم رفته بود سرِکار ، خودشم تو استوری هاش مینوشت که آنلاین دارم از سرِکار براتون استوری میگیرم ، وقتی استوری هاشو دیدم خیلی ناراحت شدم درسته بحث پولشم  بود اما اینکه از اعتمادم سوء استفاده شده بود بیشتر ناراحتم کرد ، روز به روز به اینکه به هیچکس نباید اعتماد کرد بیشتر مطمئن میشم.

++دومی:

حدود یک ماه پیش همسر بهم زنگ زد که مامانم برای دخترمون آویزگردنی طلا خریده ، ظهر میارم ببینیش همین که این حرفو گفت ، گفتم وقتی برای دختر من کادو خریده چرا به خودم نگفته که منم برم ببینم و انتخاب کنم همسر گفت حالا دیگه خریده ظهر میارم ببینی چقدر خوشگله ، ببینی عاشق طرحش میشی.

ظهر آویز و زنجیر رو آورد دیدم آویز طلای دختر خواهرشوهر بزرگه ست که زنجیرش تازه ست اما آویز مال اون بود که انداختن رو زنجیر و گذاشتن تو جعبه

خیلی ناراحت شدم به همسر گفتم اولا مادرت برای به دنیا اومدن دو تا نوه دختری بزرگش علاوه بر سیسمونی که کلی هزینه  ست برای خودش سرویس نیم ست  طلا هم خریده بود برای دختر من فقط یه گردنی خریده اونم تازه آویزش مال عسله ( اسم دختر خواهرشوهربزرگه ست) 

حالا گیرم طلا گرونه فقط میتونه یه گردنبند بخره چرا طلای عسلو برمیداره میده به ما ، خواهرت که مفتی اینو نداده به مادرت پولشو گرفته (۴  ماه پیش هم خواهرشوهر بزرگه آویز نشان  نامزدی خودشو به مادرش ۱۲ میلیونو ۶۰۰ هزار تومن فروخته بود) پس چرا تو همه کارا دخالت میکنه ، طلای دخترشو ببره به طلافروش بفروشه چرا دارن به دختر من میدن ، خیلی عصبانی و ناراحت شدم به همسر هم گفتم اینو ببر بده بهش بگو این ماله عسله سمیه نمیخوادش 

واقعیتش تو این ۷ سال مادرشوهرم خیلی با رفتارا و کاراش با همکاری دختراش اذیتم کرده اما برای آرامش خودم و همسرم هیچوقت هیچ واکنشی نشون ندادم ، اونم همیشه فکر میکنه من احمقم که اینا هرکاری میکنن و هر حرفی میزنن من واکنش نشون نمیدم اما این دفه خیلی بهم برخورده بود و از همسر خواستم بره بگه نمیخوایمش و برای اولین بار در مقابلش مثلا ایستادم.

همسر بعد ازظهر میبره طلا رو میده و میگه این ماله عسله و سمیه میگه نمیخوایمش ، 

حدود سه ساعت بعد اینکه همسر طلا رو بهش داده بود مادرشوهر بهم زنگ زد و هرچی از دهنش در اومد بهم گفت 

بهم گفت داری زندگی مارو بهم میزنی انشالله بچت بمیره(بچه ای  که بعد از ۷ سال نازایی پسرش هنوز به دنیا نیومده) 

دهاتی هستی و هرچی برمیاد از شما دهاتیا برمیاد

روباه صفت مکاری و داری همه چی رو بهم میزنی 

از دخترم بزرگتری ، زن بزرگی هستی اما هیچی نمیفهمی ( من فقط ۲۸ روز از دخترش بزرگم) 

و خیلی حرفای دیگه که به خودم و مامانم توهین کرد اما من فقط به حرفاش گوش دادم و گفتم شما هرچی بگین من بهتون نه فحش میدم و نه بی احترامی میکنم فقط اینو بدونین که من طلای دست دوم عسل رو ازتون نمیگیرم

بازم اراجیف خودشو تکرار کرد و بهم توهین کرد قطع کرد.

اولش گردن نمیگرفت که آویز مال عسله میگفت تازه امروز صبح رفتم خریدم بعدش گفت اصلا کار خوبی کردم مال اونو میخواستم بهتون بدم ، به کوری چشم تو میندازم گردن خودم بهتونم نمیدم .

اون روز خیلی ناراحت شدم و شکستم بیشتر برای بچه ای که به دنیا نیومده آرزوی مرگ کرد ناراحتم کرد کاش اونقدری که دختراش و نوه های دختریشو دوست داره اندازه نوک سوزنم برای پسرش ارزش قائل میشد وبه نوه ای که هنوز به دنیا نیومده نمیگفت انشالله بمیره.

+++ سومی

پارسال برای خواهرزاده ام‌مه.سا کلیپ فیلم از چند تا لوکیشن متفاوت دریا ، گردنه حیران و یه منطقه به اسم بو.لاغلار گرفتم 

خودم دلم میخواست برای کادوی تولدش درستش کنم اما خواهرم به اصرار خیلی زیاد ۲۰۰ هزار تومن بهم پول داد برای گرفتن کلیپ ، اونایی که از قیمت کلیپ خبر دارن میدونن که قیمت کلیپ از ۳ میلیون شروع میشه رو به بالا

۵۰ تومن همون پول رو من چند روز بعد که باهم خانوادگی رفته بودیم قو.تورسوئی قرض دادم بهشون میخواستن گوشت بخرن پول همراهشون کم بود

یعنی در عمل من ۱۵۰ تومن ازشون گرفتم ، که ای کاش اونم نمیگرفتم چون احتمالا الان فکر میکنن برای ۱۵۰ تومنی ‌که بهم دادن هیچ کاری نکردم  ،کادوی روز تولد خواهرزاده مو هم جدا بهش دادم.

بعد گرفتن کلیپ متاسفانه من درگیر کارای آی وی.اف و سقط شدم و توی اون چند ماه هم که نتونستم کلیپ رو آما ه کنم و تحویل بدم واقعا شرمنده بودم و همیشه عذاب وجدان داشتم

زد و دوباره من باردار شدم دیدم نمیتونم بازم روی تدوینش کار کنم به همسر گفتم با دوستش حرف بزنه هزینه تدوین کلیپ رو بدم برامون بزنه تا من بعد حدود ۹ ماه اینکارو تحویل بدم ، خداروشکر دوستش قبول کرده بود و سر یه هفته تدوین شده بهمون تحویل داد.

برای افطاری خونه مامان اینا دعوت بودیم و اون روز همسر فلش  کلیپ رو از دوستش تحویل گرفته بود ، من فکر میکردم خواهرزاده ام هم میاد اما به خاطر اینکه امسال کنکور داره نیومده بود زنگ زدم ازش اجازه گرفتم که میتونم بزنم فیلمتو همه نگاه کنن که گفت نه مشکلی نداره بذار نگاه کنن

به نظر من و از دید فنی واقعا کار خوبی شده بود ، آبجی چندبار گفت دستت درد نکنه خوب شده اما همسرش هیچی نگفت ، فیلم رو توی همون فلش دادم آبجی برد که دخترشم ببینه ، خودم چون خیلی خوشم اومده بود و ذوق داشتم از اینکه یه کار خوب تحویل دادم تا چند روز منتظر بودم خواهرزاده ام زنگ بزنه بگه که از کار راضیه و خوشش اومده اما اصلا نه پیام داد نه زنگ زد

چند روز بعد همدیگه رو دیدیم انتظار داشتم چیزی درموردش بگه اما اصلا به روی خودش نیاورد 

همسر چند وقت بعد ازم پرسید مه.سا از کلیپش خوشش اومد؟ چی گفت؟ من با نهایت شرمندگی گفتم هیچی نگفت اصلا در موردش هیچ حرفی نزد

نمیدونم از چی ناراحت شده بود ، قطعا ازش خوشش نیومده بود که اصلا نخواست در موردش حرفی بزنه اما من نهایت تلاشمو کرده بودم که بهترین کارو تحویل بدم حیف که نتونسته بودم خانواده مه.سا و خود مه.سا  رو  راضی از کار بکنم.

حتی من فکر میکردم روز تولد مه.سا که ۱۳ مرداد بود مادرش یا خودش اون کلیپو بذارن تو پیج اینستاشون چون از اول هم کلیپ رو برای اون میخواستن حتی روزی که فلشو بهشون دادم هم آبجیم گفت من حتما میذارم تو اینستا اما نذاشت.

در هر صورت گذشت و من بیشتر به این نتیجه رسیدم که نباید برای کسی کاری بکنی وقتی ارزش کارتو نمیدونه 

خانواده ام گناهی ندارن وقتی میبینن من تو تولداشون دوربین به دست میرم و کلی عکس میگیرم بدون دریافت هیچ حق الزحمه ای به جای تشکر، کم محلی هم میکنن حتی نمیگن عکسایی که گرفتی رو برامون بفرست

من برای یه تولد ساده که سرکار میرم ۲۰۰ هزارتومن میگیرم اما از خانواده ام هیچ وقت هیچ چشم داشت مالی ندارم و وظیفه خودم میدونم وقتی کاری از دستم بر میاد براشون بکنم.

جالبه که اگه اینکارو نکنم میگن چی شده که  ناراحته و عکس نمیگیره بدتر ازم متوقع ، شاکی و ناراحت هم میشن

من تو خانواده ام خوبی کردن خودمو تبدیل و به وظیفه م کردم که اگه نکنم زیر سوال میرم.

بهر حال تازگیا به این نتیجه رسیدم که زیاد خوب بودنم خوب نیست چون خوبی کردن من به چشم هیچ کس نمیاد.

خیلی حرف زدم ببخشید حرفایی بود که رو دلم مونده بود و نمیتونستم به کسی بگم دلم خواست حداقل به شماها بگم یکم آروم بشم.

خدایا شکرت ....

هفته ۲۶

نظرات 9 + ارسال نظر
Memoli سه‌شنبه 25 شهریور 1399 ساعت 15:17

خب ناراحت شدم از حرفهای مادرشوهرت..خودم باردارم و درک میکنم چقدر سخته شنیدن این حرفها..من از یک جایی هستم که کلا پسردوستن ولی واسه خانواده شوهرم پسرشون ذره ای ارزش نداره و فقط به زبون میچرخوننش..ولی واسه دخترشون الان ۱۵ساله ازدواج کرده کمکن..در حالی که حتی واسه عروسی ما کمک نکردن مثل مهمان اومدن نشستن رفتن..بعد الان به من میگن رسم سیسمونی ندارید..اگه به احرا کردن رسمه که خب رسمامون مشترکه و اونا یدونه رسمو واسه پسرشون انجام ندادن..میدونی کلا پرو و زبون دراز و متوقع و حق به جانب

سلام عزیزم
خیلی مبارکه عزیزم انشالله که بارداری خوب و راحتی داشته باشی
هفته چندی؟ انشالله نی نی کی میاد؟
دقیقا منم مشکل شمارو دارم با اینکه ترکها پسردوستن اما خانواده شوهرمن برعکسن
تو کارای حمالی ، کارگری ، دکتر بردنشون باید پسرشون بره اما روزای خوب و پولاشون برای دختراشونه
هیچوقتم ازم راضی نیستن و ازم بدشون میاد
با اینکه من تا میتونم بهشون احترام میذارم مادرشوهرم دسشویی هم بره من جلوی پاش بلند میشم اما اون تا میتونه منو اذیت میکنه
واگذارش کردم به خدا
به قول شما رسم و رسومات خودشون رو انجام نمیدن اما همش از ما انتظار دارن

آرامش جمعه 31 مرداد 1399 ساعت 03:41

عزیزم.. در مورد مادر شوهرت هیچی نمی‌گم و ماجرا رو به خداوند متعال واگذار می‌کنم که عادل و تواناست..
رفتار خواهرزاده ات خوب نبوده.. خب نمی‌تونی از یکی دیگه مثلا مامانت بپرسی چرا هیچی نگفتن؟

سلام عزیزم
خیلی ممنونم که برام وقت گذاشتی
منم حلالش نمیکنم ، انشالله هر دعایی که در حق من کرده سر دختراش بیاد
وآللاه نمیدونم از چی ناراحت شدن کاش میدونستم ، خودمم خیلی ناراحت شدم
نه عزیزم نمیشه بپرسم چون مامانم از اوناست که بدتر همه چی رو خراب میکنه تا درست کردن

مهر سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 20:38

مامان سمیه عزیز،من به عنوان یه دختر همسن و سال یه صحبت دوستانه باهات داشتم،در اینکه مادر همسرت خیلی بد برخورد کرد شکی نیست اما بهتره تو بعد این همه سال زندگی، روش برخوردن رو باهاشون عوض کنی و با سیاست برخورد کنی،ببین منظورم نیست بدجنس بشی ،چون آدم مهربونی مثل تو نمیتونه بدجنس بشه،اما قبول کن تو خیلی حساس هستی و تغییرات هورمونی تو دوره بارداری حساستر هم کرده، مثلا من با خودم گفتم کاش سمیه هدیه رو می گرفت، زنگ که میزدی برای تشکر ،خیلی گرم و پر حرارت تشکر نمی کردی، مثلا یه تشکر محترمانه میکردی می گفتی چقدر جالب عین ماله عسل هست! یعنی من فهمیدم ،بعد اون طلا رو میرفتی میفروختی اون چیزی که دوست داشتی برای نی نی میخریدی ،خانواده همسرم هم میدیدن هیچ وقت استفاده نشد
ببین یه نفر ،چه پسر،چه دختر مادرشو دوست داره ،پس بد مادرشو به همسرت هیچ وقت نگو،اینم یه سیاسته ،اون میبینه رفتار مادرش با تو .اگر یه نفر یه روزی از مادرش بگذره و قطع رابطه کنه ،باید ازش ترسید چون ممکنه از زن و حتی بچه اش هم بگذره یک روزی .
خیلی حرف زدم اما به عنوان حرف آخر میگم،من تو این سالها خاموش میخوندمت یا اینستا دنبالت میکردم،ار دنیای مجازی برداشت من از تو اینه خیلی مهربونی اما حساسی،الانم حساستر شدی
بابا دنیا دوروزه این فکر ها و حرفها رو بریز دور ،از زندگیت لذت ببر

سلام عزیزدلم
خیلی ممنونم که برام وقت گذاشتی و راهنماییم کردی
راست میگی من اصلا ادم باسیاستی نیستم و زود عصبی میشم متاسفانه
تو این ۷ سال هم خیلی عذابم دادن و ناراحتم کردن اما من هیچوقت به روشون نزدم که از اینکارشون ناراحت شدم
مثلا رفته بود کربلا برای هر کدوم دختراش یه کیف بزرگ مسافرتی سوغاتی اورده بود اما برای من فقط یه چادر تو خونه و یه بلوز اورده بود
چند بارم رفت ترکیه برای من هیچی نیاورد اما برای دختراش و نوه هاش یه عالمه وسایل اورده بود
اینبارم من حرف خاصی بهش نگفتم به همسر گفتم این مال عسله اونم رفته بود به مادرش گفته بود که مادرشوهر زنگ زد اونجوری قیامت به پا کرد
از حرفاش دلم شکست شاید من کارخوبی نکردم اما اون بدتر کرد اوضاع رو
عید قربان به خاطر همسرم زنگ زدم بهش تبریک گفتم اما دلم باهاش صاف نمیشه
از فروردین هم نرفتم خونشون
اونا پیش من که باردار بودم نیومدن گفت کرونا هست با اینکه همش در حال رفتن به خونه ی این و اونن من چراباید برم خونه اونا خودم بیشتر از این سبک کنم
کاش آدمادر مورد کاری که با اطرافیان میکنن فکر کنن ببینن اگه این رفتار در مورد خودشون یا عزیزشون می افتاد چه واکنشی نشون میدادن ، مادرشوهر و خواهرشوهرام خیلی ادمای بی فکری هستن اگه مادرشوهرِ دخترای مادرشوهرم این حرفا رو بهشون میزد و اینکارو باهاشون میکرد چیکار میکردن ، قطعا واکنش اونا خیلی بدتر از من میبود اما حیف که هیچوقت به فکر فردا مون نیستیم
عزیزم بازم ممنونم که هستی

مونا سه‌شنبه 21 مرداد 1399 ساعت 11:20 http://www.khepel-2008.blogfa.com

سلام عزیزم
چطوری؟
چه عجب بالاخره 4 کلمه نوشتی
هر چی میام میبینم هیچی ننوشتی
خوب باید بگم فدا سرت که واسه دخترت کادو خوب نگرفتن
باید حسودیشون رو یه جوری نشون میدادن دیگه
مهمه مگه؟
به خدا که مهم نیست
میفهمم آدم یه توقع دیگه داره و ناراحت میشه از این حرف ها و رفتارها
اما دنیا همینه
آدما هم همینن
بعضی ها خوبن بعضی ها بد
اتفاق ها ذات آدم ها رو عوض نمیکنه
و اینم بدون شاید مادر شوهرت خودش به تنهایی دلش نمیخواسته این رفتار رو بکنه و این حرف ها رو بزنه .. اما دختراش باعثش بودن
به هر حال مهم نیست
ازشون دلگیر نباش
اهمیت نده و وقتت رو صرف لذت بردن از دوران حاملگی کن
دخترت به دنیا بیاد اینقدر سرت گرم میشه که وقت واسه خودتم نداری چه برسه به ادا و اطوار بعضی ها
بزرگ هم که بشه که دیگه خودتون می شید یه تیم ... تیم مادر دختری
دیگه نبینم بابت این چیزا ناراحت بشی ها
برو به چیزای مهم تر زندگیت برس دختر
والا
مراقب خودت باش خوشگلم

سلام مونا جونم
فدات بشم که اینقدر خوب و ماهی
انشالله خدا به هرچی دلت میخواد برسونتت
مرسی که همیشه با حرفات حالمو خوب میکنی
راست میگی همش هم تقصیر مادره نیست ، به قول همسرم اون عروسک خیمه شب بازی دختراشه هرچی اونا بگن اینم میکنه اما خودش عقل و شعور نداره که اگه این حرفارو به دخترای خودش بگن چه حالی میشن یا خودش راضی میشد همچین کادویی رو مادرشوهر دختراش بهش بدن
خیلی آدم سطحی نگر و بی فکریه
من که حلالش نمیکنم

فهیمه دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 09:54

سمیه جان
عکس العمل شوهرت چی بود بعد از شنیدن حرفهای مامانش
خیلی حرفهای زشت و بدی زده واقعا درکش سخته به نوه خودش اینطوری بگه

سلام عزیزدلم
زنگ زدم به همسرم بعضی از حرفایی که مادرش گفته رو بود بهش گفتم خیلی ناراحت شد گفت من که بهت گفتم بیخیال بشیم و چیزی بهشون نگیم ، زود قطع کرد
شب آخر وقت رفته خونه مادرشوهر و پیش پدرشوهر گفته اصلا کار خوبی نکردی به زن حامله زنگ زدی هرچی از دهنت دراومده گفتی و بهش فحش دادی
مادره بازم کوتاه نیومده دادو بیداد کرده
ظاهرا پدرشوهر هم نمیدونسته که مادرشوهر ازش پول طلا رو گرفته اما طلای عسل رو داده به همسر ، اونم ناراحت شده
واقعا بد و ناراحت کننده ست
خیلی دلم شکست از اینقدر بد بودن آدما

میترا یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 17:32

عزیزم هرچی تو ارامش داشته باشی بچت وقتی به دنیا بیاد ارومتر و راحت ترمیخابه و کمتر اذیت میکنه
من خودم خیلی حرص خانواده شوهرو خوردم بچه هام تا یکسالگی خواب خوب نداشتن کشتن منو
بخدا واگذارش کن
به شوهرت گفتی مامانش چی گفته؟
عکس العملش چی بود
انشالله به خوشی و سلامتی به بغل بگیری

سلام عزیزدلم
خیلی ممنونم از راهنماییت
اتفاقا منم به همسرم گفتم دیگه در مورد اونا حرف نزن اعصابم خورد میشه که روی بچه هم تاثیر میذاره
واگذارشون کردم به خدا ، خدا ازشون نگذره
زنگ زدم به همسرم بعضی از حرفایی که مادرش گفته رو بود بهش گفتم خیلی ناراحت شد گفت من که بهت گفتم بیخیال بشیم و چیزی بهشون نگیم ، زود قطع کرد
شب آخر وقت رفته خونه مادرشوهر و پیش پدرشوهر گفته اصلا کار خوبی نکردی به زن حامله زنگ زدی هرچی از دهنت دراومده گفتی و بهش فحش دادی
مادره بازم کوتاه نیومده دادو بیداد کرده
ظاهرا پدرشوهر هم نمیدونسته که مادرشوهر ازش پول طلا رو گرفته اما طلای عسل رو داده به همسر ، اونم ناراحت شده

سحر شنبه 18 مرداد 1399 ساعت 05:17 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

عزیزم بهش فکر نکن.
ناراحت شدم از مادرشوهر اما چی بگم....
خدا خودش حافظ تو و گل دخترت
جالبه تو خانواده های ما عشق پسر بودن ی چیز عادی و ما دخترا حساب نمی شیم یا خیلییییی کمتر از پسر....کاملا برعکس شما....عیب نداره خدا خودش کمک می کنه،

سلام عزیزدلم
قربونت بشم مرسی ، اوایل خیلی ناراحت بودم اما الان دیگه بیخیالش شدم با خودم میگم اونم حد شعور و فهمش در اون حده
اتفاقا خانواده ی ما هم پسر دوستن با اینکه ما برادر نداریم اما تو خانواده پدری و مادری ایم میبینم که چقدر به پسراشون ارزش میدن و هواشو دارن
اما خانواده ی همسرم دختر دوستن مثلا کادویی که به مناسبت عروسی به پسر میدن نصف کادوی عروسی دختره
مثلا عمه بزرگ همسر تو عروسی ما ۱۰۰ تومن پول داد اما عروسی خواهرهمسرم ربع سکه داد
کلا دختر دوستن ، اما موقع مریضی ، گرفتاری ، کارگری، خرید، دادن هدیه تولد ، عیدی و .... باید پسر همه کار بکنه
دختر خونه مردمه نمیشه از اون انتظار داشت
مرسی که برام وقت گذاشتی

میترا جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 17:48

وای از بعضی از مادرشوهرا که حرمت نگه نمیدارن
استرس و ناراحتی رو از خودت دور کن عزیزم

سلام عزیزم
متاسفانه بعضیا وقتی از چیزی ناراحت میشن چشمشونو میبندن دهنشونو باز میکنن ، با خودشون نمیگن که امروز یه فردایی هم داره ، باور کن اون روز که مادرشوهر اون حرفا رو بهم زد از ساعت ۸ شب تا ۲ شب یک ریز دخترم تکون میخورد اصلا آروم نمیشد ، بس که خودم عصبی و ناراحت شده بودم رو اونم تاثیر گذاشته بود
شاید اونم پیش خودش حق داشت که از اعتراض من به عنوان کادوی دست دوم ناراحت بشه اما حق نداشت اون حرفارو بهم بگه و یه زن حامله رو اونجوری ناراحت کنه
حلالش نمیکنم
دیگه بیخیالشون شدم تا میتونم هرکی که بهم‌انرژی منفی میده رو حذف میکنم از زندگیم چون میبینم آرامش و رضایت من برای هیچکس مهم نیست
قربونت بشم ببخش زیاد حرف زدم

فرشته جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 02:56

وای وای پناه برخدا از حرفهای مادر شوهرت. نمیخوام در مورد حرفهای وحشتناکش تحلیل و توضیح بنویسم که غصه ات بیشتر بشه. فقط میگم خدا بهش رحم کنه روزی که مکافات حرفها و اعمالش دامنش رو میگیره...
در مورد عکسها هم عزیزم منم دوربین خیلی خوبی دارم و کمی از عکاسی هم سررشته دارم، برخورد اطرافیان با این مقوله اینه که اینطور القا میکنن که؛ خوب ما خودمون گوشی داریم و میتونیم عکس بگیریم حالا که تو دوربین آوردی باااااشه، بیا تو بگیر. حتی شده به من گفتن خوب شد دوربینتو نیاوردی که هی بگی اینطوری وایستین اونطوری وایستین. به نظر من تا کسی عاشق عکاسی نباشه یا به طور دقیق تفاوت عکسی که با دوربین گرفته میشه با عکسی که با گوشی معمولی گرفته میشه رو ندونه، این رفتارها بعید نیست. من هم هیییچ انتظار مالی ندارم فقط میخوام این حسو بهم القا نکنن که تو خودت میخوای با دوربینت از ما عکس بگیری ما که اصلا برامون مهم نیست.
امیدوارم دختر عزیزت، در پناه خدای مهربان باسلامتی بیاد بغلت.

قربونت بشم عزیزم ممنونم که برام وقت گذاشتی
من که واگذارش کردم به خدا ، خود مادرشوهر راضی میشد مادرشوهرای دختراش همچین کاری بکنن !!! دو تا دخترشو آورده تو طبقات اول و سوم خونه خودش نشونده کاری هم کرده که هر دوشون با خانواده شوهرشون قطع ارتباط کردن ، البته منم میرم خونشون بهم کم محلی میکنن که دیگه نرم
اما متاسفانه من به خاطر شوهرم میرم چون میگه نمیخوام باهاشون قطع رابطه کنم.
در مورد عکاسی هم واقعا دقیقا همینطوره که شما میگین
من برای غریبه عکس میگیرم با اینکه هزینه هم دریافت میکنم کلی ازم تشکر میکنن اما خانواده خودم تشکر نمیکنن هیچ فکر میکنن وظیفه ام هست اینکارو براشون بکنم ، این در حالیه که خودشون کوچکترین کاری که ازدستشون برمیاد هم برام نمیکنن
واقعا این روزا از خوب بودن بیش از اندازه ی خودم ناراحتم میگم کاش منم مثل بقیه بودم اینقدر از خوب بودنم ناراحت نمیشدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد