من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

روزمره آخرین روز اومدن دخترم

سلام دوستان 

خوبین؟

پست قبل رو به خاطر دخترم گذاشتم 

یه پست هم میخوام در مورد حال و احوال چند روز اخیرم بذارم برای ثبت خاطره

واقعیتش بیشتر این هفته ی اخیر به تمیزکاری خونه گذشت 

با اینکه خیلی سنگین بودم و خیلی اذیت شدم اما چاره ای جز تمیزکردنش نداشتم چون در جریانین که به خاطر بارداری سختم از اسفند ماه نتونستم به خونه برسم ، تو بعضی کارا همسر کمکم کرد مثل کشیدن جارو از ته به کل خونه ، کشیدن تی و دستمال روی پارکت

تمیز کردن راه پله و شستن سرویس بهداشتی

که البته سرویس رو روز آخر شست و منم چون نمیتوستم خودمو شیو کنم ، کل بدنمو شیو کرد ،

اینا کمکای زیادی بودن برام اما خودمم خیلی کار کردم 

تراس رو تمیز کردم و شیشه هاشو پاک کردم ،

کابینتا رو که وضعشون خیلی خراب بود ریختم دوباره بعد دستمال کشی چیدم 

کمد دیواری ها رو مرتب کردم

اتاق دخترمو آماده کردم ، براش گیفت هم درست کردم

کلی دستمال کشی خونه داشتم همه جارو گردوخاک گرفته بود ،

روز آخر که از صبح که بیدار شدم شروع به کار کردم تا لحظه ای پست بذارم و بخوابم 

اول هود و گاز رو تمیز کردم ، برای ناهار کته گذاشتم برای خورشت  از دیشب قورمه سبزی بار گذاشته بودم که البته زیاد پخته بودم بقیه شو گذاشتم فریزر برای روزای بعد زایمان، همسر هفته پیش یه کیلو گردو با پوست گرفته بود که اونارو شکستم خیلی وقتمو گرفت ، 

از صبح حین کار کردنم به حرفای دکتر هلاکویی گوش میدادم 

الان سه روزه دارم بهش گوش میدم کاش زودتر شروع کرده بودم واقعا عالیه  بعصا مباحثو دوبار گوش میکنم و نت هم برمیدارم، 

همسر اومد ناهار خوردیم ،

خانم دوست همسر زنگ زد حالمو پرسید بعد گفت بیمارستانی که میخوایی بری اتاقای خصوصیش خیلی زود پر میشه باید ازقبل رزرو کنی ، منم استرس برم داشت زنگ زدم بیمارستان گفت رزرو از قبل نداریم صبح که اومدین اینجا بگین اتاق خصوصی میخوایین اگه باشه میدیم بهتون اما امروز همه ی اتاق خصوصیا پرن ، بهش گفتم چون همراهم آقاست باید اتاقم خصوصی باشه گفت از الان نمیشه کاری کرد ،

به چند نفر زنگ زدم که بسپرن فردا بهمون اتاق بدن حالا نمیدونم میدن یا نه ؟! انشالله که بدن

آخه در جریانین دیگه دست مامان که شکسته ، آبجی بزرگه که  قرار بود برام همراه بمونه هم رفته شیراز به خاطر بیماری همسرش  ، خواهرکوچیکه دخترش کوچیکه با کسی نمیمونه از یه طرفم تا قبل اینکه من مسئله اتاق رو مطرح کنم که احتمالا اتا ق خصوصی بهم ندن بهم  نگفته بود که میام پیشت بمونم ، تازه چند ساعت پیش گفت و که اگه مشکل اتاق حل نشه من میام میمونم، 

به خاطر همین استرس گرفتم 

به عروس دایی پدرشوهرم زنگ زدیم که اونجا پرستار بود گفت به خاطر کرونا استعفا داده و دیگه سرکار نمیره اما به یکی از همکارای سابقش سپرد اگه تونستن کمکم کنن

خواهرکوچیکه از مادرشوهره خواهرشوهرش که دکتر زنان بازنشسته س و با رئیس هیئت موسس بیمارستان فامیله خواست که اونم بسپره فردا بهم اتاق بدن 

در نهایت خودمم به بابا گفتم اگه نتونستیم اتاق بگیریم خودت با رئیس بیمارستان که آشنای باباست حرف بزنه ببینه میتونه برام کاری بکنه یا نه  ، بلاخره الان استری عمل رو ول کردم چسبیدم به گرفتن اتاق:خنده:

خانواده همسرم هیچکدوم برام همراه نمیشن 

خواهرشوهرا که اینقد تنبلن کارای خودشونم مادرشوهر میکنه ، 

مادرشوهر هم دیروز زنگ زد گفت به خاطر کرونا بیمارستان نمیاد و بعد اینکه اومدم خونه میاد دیدنم 

پس همراه شدن اونا برام منتفیه هرچند خودمم اصلا هیچوقت دلم نمیخواد که اونا برام همراه بیان اما اینو گفتم که شاید کسی بگه چرا از اونا کمک نمیگیری،

بعد تلفن زدنا بازم شروع به کار کردم یکم گلابی داشتم که مال حیاط خونه بابا اینابود ، کمپوتش کردم ،

همسر سرویسو شست آخر سر رفتم یه کوچولو کمکش کردم بعد اونم شروع کرد به تمیزکاری بدن من 

آخر سرم برای حق الزحمه خودش باهام مهربون شد، البته خودمم راضی بودم که مهربون بشه چون بعد این حدود ۲ ماه گرسنه میمونه

بعد حموم مامانم اومد تعجب کردم چون اون اصلا خونه ما نمیاد با  خودش دو تا کره محلی اورده بود البته هفته ی قبل هم ۵ تا کره محلی بهم داده بود که بذارم فریزر برای بعد زایمان، یه چایی خورد یکم نشست رفت.

بعد رفتنش دوباره خونه رو مرتب کردم ، تا همسر اومد برای شام کباب راسته فیله  با کته خوردیم البته دکتر گفته بود شام سبک بخورم اما همسر گفت یه شام خوب بخور چون تافردا شب هیچی نمیتونی بخوری ضعف میکنی 

موهامو سشوار و اتو کشیدم 

همسر دوباره خونه رو جارو کشید 

منم اخرین تمیزکاری هارو کردم ، مثل پاک کردن روی یخچال (توشو چند دوز پیش تمیز کرده بودم)

دستمال کشی کف آشپزخونه 

شستن روکش میزغذاخوری ، پاک کردن آینه ی حموم و ....

در آخر هم ساکهای خودم و دخترمو اوردم گذاشتم توی سالن و چکشون کردم که چیزی یادم نره 

بعدش نشستم یکم استراحت کردم

به همسر گفتم یه تیکه فیلم ازم بگیره برای بعد و قبل بارداری،

چند تا هم عکس گرفت آخرسرم چون گفتم با گوشی عکس نگیر با دوربین عکس بگیر دعوامون شد رفت خوابید ،

من نشستم به نوشتن پستهای وبلاگم

فردا حین عمل برای همه خواننده های وبلاگم دعا میکنم البته اگه قابل باشم 

شما هم اگه یادتون افتاد برای من و دخترم دعا کنین که روز خوبی داشته باشیم و به سلامای و خوشی برگردیم خونه.

خدایابرای هرثانیه ات هزاران هزار بار شکر

۹۹/۸/۲۰


نظرات 8 + ارسال نظر
محدثه پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 04:47

سلام امیدوارم هر دوتا تون صحیح و سالم باشین
قدم نینی تونم مبارک ومیمون باشه

سلام عزیزدلم
قربونت بشم
خیلی ممنونم

نازی صالحی چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 08:06

ای جان دلم میدونم الان که برات پیام میزارم گل دختر نانازت بغلته و داری ازش عشق میگیری.الهی سلامت برگردید و از پا قدم مهمون نو رسیده برکت و خوشبختی سرریزشه تو زندگیتون.عزیزم مامان شدنت مبارک.

قربونتون بشم نازی خانوم جونم
همیشه نسبت به من لطف و محبت دارین ،
ممنونم از بابت اینهمه انرژی مثبتی که بهم میدین ،
سایه تون همیشه بالای سر کیمیای عزیزم مستدام باشه

فرنوش سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 23:16

سمیه جان قدم نورسیده مباررررک. بجای ما هم عطر بهشتی گردن دخمل کوچولو رو به ریه هات بفرست. دعاگوت بودم عزیزم، خوب استراحت کن و بعدها برامون از پرنسس کوچولو بنویس

سلام عزیزدلم
قربونت بشم چشم حتما
واقعا از بو کردنش سیر نمیشم ، میدونم بعدها خیلی دلتنگ این روزا میشم
فدات بشم که بهم لطف داری ، لحظات لبریز از عشق و محبت
چشم حتما سعی میکنم بیشتر بنویسم

حمیده سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 18:39 http://www.tast-good.blogfa.com

سلام
خوبید.من مدتیه وبلاگتون رو می خونم. از ارشیو شروع کردم. از اشپزی هاتون و خانه داری هاتون و صبوری هاتون خیلی خوشم اومد . انشالله نی نی تون سالم به دنیا بیاد و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه. در ضمن رمز تون رو هم می خواستم.

سلام عزیز دلم
خیلی ممنونم که برام وقت گذاشتین لطف کردین
فدای محبت شما بشم ، مرسی
عزیزم یه کامنت جدید با آدرس اینستاگرامت بذار رمزو برات دایرکت ارسال کنم
کامنتی که آدرس اینستارو گذاشتی رو تائید نمیکنم خیالت راحت

میترا سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 15:10

عزیزم انشالله به خوشز و سلامتی بغلش کنی باهم بیاین خونه
انشالله زود سرپاشی و از عهده خودت و نی نی جون بربیای

خوش خبر باشی منتظریم

سلام عزیزدلم
خیلی ممنونم از دعای قشنگتون
فدای محبت شما

سحر سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 10:12 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

روز اخر زایمان و مهربونی بابا توخیلی خوبیشوهی می کنم.
مبااارک مامان خانمی و انشااالله زایمان خوب و راحتی داشته باشی
التماس دعا

سلام عزیزدلم
آره دیگه:
قربونت بشم خیلی ممنونم

نگار سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 03:05

سلام عزیزم انشا ا.. به سلامتی زایمان کنی پسرم من هم متولد ۲۰ آبان هست و امروز تولدشه هفت ساله شد. دختر نازت را حتما فردا از جانب من ببوس و موقع زایمان همه را دعا کن برای من رو سیاهم دعا کن مشکلم حل بشه التماس دعا

سلام عزیزم
خیلی لطف کردی
چقدرعالی ، خدا حفظش کنه ، تولدگل پسرهم خیلی مبارکه
فدات بشم توی اتاق عمل برای همه تون دعا کردم البته اگه قابل باشم
انشالله به هرچی که میخوایین برسین

زهره سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 02:34

ایشالله به سلامتی نی نی گلتو بغل بگیری

فدات بشم عزیزم
خیلی لطف کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد