من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

شمارش ساعتهای آخر

سلام

کمتر از ۱۰ ساعت تا دیدار عشقم مونده ،

بس که ذوق دارم ببینمش خوابم نمیاد،

دختر نازنینم آخرین شبیه که توی دل مامان هستی 

آخرین تکون خوردنات روی توی دلم حس میکنم 

میدونم دلم برای این روزا تنگ میشه ، اما خیلی دلم میخواداین  چند ساعتم بگذره زود ببینمت و بغلت کنم ،

امیدوارم از اینکه تو رو به دنیا میارم ازم راضی باشی و هرگز این جمله که ای کاش هیچوقت به دنیا نمی اومدم رو به زبونت نیاری 

امیدوارم زندگی زمینی برات سراسر لبریز از خوشبختی و سعادت باشه 

امیدوارم بهترین و عالی ترین سرنوشت رو داشته باشی ،

امیدوارم یه دختر خوب و انسان باشی ، همه رو دوست داشته باشی تا میتونی به همه خوبی کنی شاید بیشتر مواقع جواب خوبیاتو نگیری اما حداقل پیش وجدان خودت راحتی که به کسی بدی نکردی 

این حدود ۹ ماه الان عین فیلم از جلوی چشمم داره میگذره 

روزایی که شک کرده بودم این ماه باردارمیشم و خونه رو با جانو دل تمیز میکردم که شاید اگه باردار شدم نتونم بهش برسم 

روزی که هنوز نمیدونستم باردارم و لباس بچه گونه هایی که از جاهای مختلف آورده بودم روی داشتم نگاه میکردم ، وقتی کفش صورتی دخترونه رو  توی وسایلا دیدم بغض کردم گفتم خدایا میشه منم مادر بشم ، چند دقیقه گریه کردم بعد با خودم گفتم ته دلم میخوام بچه ام پسر باشه یا دختر ؟! هی فکر کردم دیدم دلم میخواد دختردار بشم ، باخودم همه جا ببرمش ، پیراهن سفید توری براش بپوشم موهاشو خوشگل ببندم ، همینجور تو خیالات خودم از خدا خواستم لطف کنه به منم  یه پرنسس بده چند روز بعدش فهمیدم باردارم بهترین حس دنیا رو داشتم نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم 

خیلی شیرین بود ، به بابا گفتم که باردارم  با همون کفشای صورتی سورپرایزش کردم ، خیلی تعجب کرد ، باورش نمیشد

نمیدونم توی دلش چی میگذشت قطعا اونم مثل من خوشحال بود.

دوران بارداری سختی داشتم از ۶ هفتگیت ویار بارداریم شروع شد ، روزای بدی رو گذروندم اما به امید دیدنت تحمل کردم 

گاهی اوقات از شدت حال بد گریه میکردم اما بازم میگفتم ارزش مادرشدنو داره ، ارزش اینکه ثمره و میوه زندگیمو ببینم داره

حدود دوماهی اواسط بارداری نسبتا حالم خوب بود سرکار میرفتم و روزای خوبی رو گذروندم 

هفته های آخر خیلی سنگین شدم نشستن ، بلند شدن و خوابیدن برام سخت بود اما عشق به دیدارت همه رو برام آسون کرده بود  

روزهای شیرینی باهات داشتم ،میدونم که وقتی بیایی این روزا شیرین تر میشه اما ته دلم همیشه نگران آینده ات هستم اینکه آیا میتونم در مسیر صحیح و درستی قرار بدمت تا زندگی خوبی دربزرگسالی داشته باشی یا نه!!؟ 

خیلی با خودم فکر میکنم اما در نهایت میسپارمت به خدای مهربون که خودش خواست به این دنیا بیایی و میدونم اونقدر مهربونه که همیشه یار و یاورت خواهد بود حتی اگه روزی من نباشم

دوستت دارم عشق مامان

۹۹/۸/۱۹

خدایا برای هرلحظه ات شکر....

نظرات 2 + ارسال نظر
آبگینه پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 19:58 http://Abginehman.blogfa.com

چقد قشنگ نوشتی
ان شالله تا حالا به سلامتی زایمان کردی و الان دخترت بغلته

سلام آبگینه عزیزم
قربونت بشم
حیلی ممنونم
بله عزیزدلم الان کنارم خوابیده

من سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 01:26 http://me2020.blogsky.com

مبارک باشه ان شالله بسلامتی نو رسیده ات رو در آغوش بگیری

قربونت بشم عزیزم
خیلی لطف کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد