من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

از بلا.گفا۵

تاریخ : شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۳ | 22:27 | نویسنده : Somayeh
سلام 

من اوووومدم ، چند روز بود ترافیک اینترنتم تموم شده بود به خاطر هَمین نتونستم آپ کنم ، به دوستان هم نتونستم سربزنم. 

اتفاقات چند روز گذشته رو جسته -گریخته خلاصه وار مینویسم ،  

اول از امروز شروع میکنم که اصلا هیچ خبر خاصی نبود ، صبح که همسری لطف کرد نت رو وصل کرد بعدشم ساعت 2  اومدیم برای ناهار که تو راهپله حاج خانم وسولماز رو دیدیم که از خیاطی برگشته بودن ، برای سولماز لباس داده بودن بخیاط دوزه که صد البته پول خیاط که 95 تومن شده بود حاج خانم  حساب کرده بود ، خرجای الناز کم بود از این به بعد سولمازم اضافه شد ، برای ناهار یه دونه سیب زمینی و یه دونه گوجه رو باهم سرخ کردم بعد نصف تن ماهای رو یختم روش در آخرم دو تا تخم مرغ روش شکستم ، خوشمزه شده بود  ، ساعت 4 رفتیم مغازه ، مغازه خیلی خسته ام میکنه دیگه ساعتای آخر نای حرف زدن ندارم، حدود ساعت 8 حسین اومد دنبال الناز و خداحافظی با حاج آقا آخه قراره فردا 6صبح عازم کربلا بشن فک کنم این دفه هفتمشون که دارن میرن کربلا ، ماهم تو مغازه باهاشون خداحافظی کردیم دیگه شب نرفتیم خونشون حاج خانم وسولماز ونامزدش رفتن خونه الناز اینا باهاشون خداحافظی کردن ، ساعت 9 که مغازه رو بستیم رفتیم خونه حاج خانم اینا که حاج آقا تو اتاق خودش بود وحاج خانمم تنها بود سولماز با نامزدش بیرون بودن ، ح . خ پیراشکی گوشت پخته بود ماهم چون گشنه بودیم خوردیم بعد اومدیم خونه خودمون ، ظهر برای شاممون سوپ روی بخاری گذاشته بودم ، برداشتمش گذاشتم روی گاز وتوش جوپرک ورشته ریختم آماده که شد یه کاسه به همسری دادم رفتم حمام ،توالت ، رختکن و روشویی رو شستم  بعدش دوش گرفتم اومدم بیرون ، وحشتناک خسته ام فک میکنم از شدت خستگی دارم میمیرم. 

حالا خلاصه ی چند روز قبل: 

سه شنبه : از صبح تا شب مغازه بودیم بعد مغازه رفتیم خونه مامانم اینا که عیدی مو ازشون گرفتم البته قرار بود بیارن خونه اما برای اینکه من صبح تا شب مغازه ام وخسته نخواستن بهم زحمت بدن به خاطر همین ازشون گرفتم آوردم ، 150 عیدی خودم بود 50 تومنم پول مرغ وشیرینی و عیدی همسری بهم دادن، دستشون درد نکنه. 

سولماز 2 تا گوسفند کوچیک برام خریده از همونی که برای خودش عیدی آوردن ، تو عکس روی سماق گذاشتن 

چهارشنبه: صبح تا شب که اتفاق خاصی نیفتاد اما ساعتای آخر مغازه عروس عمه ی همسری اومد مغازه که به ح . خ هم زنگ زدن اومد پایین ، ح. خ. پیش زنه خیلی بهم کم محلی کرد همش داشت با زنه حرف میزد و همشم به من میگفت اینو بیار اونو بیار بعد رفتن اونا هم گفت رو گاز غذا دارم زود رفت بعد مغازه کفشای نامزد سولمازو تو راهپله دیدم بوی غذا هم بدجور تو راهپله پیچیده بود  فهمیدم برای شام مهمون داره اما حتی نوک زبانی هم نگفت شما هم برای شام بیایین با اینکه خودش میدونه من وقت غذا پختن ندارم و بعد اینکه میریم خونه تازه شام میپزم به خاطر این کاراش خیلی ناراحت شدم ونشستم گریه کردم از ساعت 9:30 تا 11 تو اتاق خواب بودم وبا همسری هم حرف نزدم خیلی ناراحت بودم 

پنجشنبه: صبح بیدار شدم کته گذاشتم از فریزرم فسنجون گذاشتم بیرون بعد صبحونه رفتیم مغازه حدود ساعت11 ح . خ زنگ زد گفت بیایین ناهار که من گفتم ناهار داریم همسری هم به مادرش گفت سمبه ناهار گذاششته بعد برگشت گفت چند دفه بهت بگم وقتی میخوایی مارو برای ناهار  دعوت کنی یه روز قبلش بگو  ، چرا همیشه یکی دو ساعت قبل ناهار دعوتمون میکنی که ما اون موقع غذا داریم ؟ ح . خ  هم کم نیاورده بود وگفته بود دیشب میخواستم بگم اما شما خونه نبودین تا ساعت 2 هم منتظرتون موندم نیومدین با خودم گفتم صبح میگم بیان ، همسری هم گفت : ما که بعد مغازه مستقیم اومدیم خونه جایی هم نرفتیم  اگه میخواستی میگفتی که گفته بود من متوجه نشدم خونه هستین ، شب بعد مغازه به همسری که رفته بود بهش سربزنه گفته بود شامتونو بخورین میخوام بیام خونتون ، ماهم برای شام سه تا تخم مرغ آب پز کرده بودیم داشتیم میخوردیم که ح. خ اومد یه بسته شکلات شونیز 10 هزارتومنی آورده بود ، با یه ساق شلواری از طرف سولماز برای من که البته این کادو دادن سولماز برای من جریان داره من از موقعی که نامزد شدم برای سولماز هم کادوی تولد میدم هم عیدی و هم اینکه کادوی روز دختر براش میخرم  ، تا حالا هم نشده که اون برای من کادو بده بعد کادوی سرعقدش که من براش یه دست پیش دستی کریستال برای عیدیش بردم نمیدونم با خودش چی فک کرده که اون ساق شلواری 5 هزار تومنی رو برام فرستاده بود با اینکه خودش ساق شلواری زیر 20 تومن نمیپوشه!!!!  حالا حدس بزنین برای الناز که عیدی 300 تومن دادن برای من چقد عیدی دادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که به ح . خ  خانم 50 تومن داده بودم اونم 50 تومن دیگه روش گذاشته بود برام عیدی آورده بود ، حالا تفاوت را احساس کنید 100 در مقابل 300 ، حالا جالبترش اینه که الناز به هیچکس عیدی نمیده نه به خواهرش نه به مادرش . 

جمعه: صبح که بیدار شدم آب پرتغال برای صبحونه گرفتم بعد صبحونه اتاق خوابو مرتب کردم ، ح . خ چند روز قبل گفته بود که جمعه راهپله رو باهم تمیز میکنیم یعنی اینکه تو هم باید بیایی ، منم صبح بعد اینکه صدای جاروبرقی رو شنیدم رفتم کمکشون که دستمال پله ی یه طبقه رو من کشیدم و داشتم جاروبرقی یه طبقه دیگه رو میکشیدم که همسری اومد گفت بده من تو برو ناهار بذار که همسری تا دم در جاروبرقی کشیده بود اونا هم دستمال کشیده بودن ، ساعت 1 ح. آقا گفت بیایین مغازه ماهم ناهار نخورده رفتیم مغازه ، وحشتناک شلوغ بود دختره رفت ناهار بخوره منو همسری موندیم ساعت 3 ح. آقا گفت برین زود ناهار بخورین برگردین ماهم 15 دقیقه ای ناهار خوردیم برگشتیم مغازه تا ساعت ده دقیقه به ده هم مغازه بودیم آخر وقتم جنازه مون اومد خونه ، قرار بود ح . آ جمعه حقوق و عیدی مونو بده که نداد اما فک کنم مال دختره رو داده بود. 

دیگه چیزی یادم نیست اگه یادم افتاد بعدا مینویسم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد