من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

٢٧ - روز مره

سلام سلام

اووووووووو ه ببین چند وقته روزمره ننوشتم !!! از شنبه هفته پیش تا امروز که چهارشنبه ست!!!! 

سمیه تنبل میشود

پس باید تیتروار بنویسم:

شنبه:

سولماز و بهروز اومدن یه کم نشستن منم کیک پخته بودم با شیرموز خوردیم ،  میوه و چایی هم خوردیم ، بهروز ساعت١٠ رفت سرکار شیفت شب بود، موقع رفتن دو تیکه کیک بهش دادم برد

بعد رفتن بهروز همسرى رفت تو اتاق خواب ،  منو سولمازم تو هال شب کوک دیدیم ، جاى خودم و سولمازو تو هال انداختم اما همسرى تو اتاق خوابید ، با سولماز یکم تو رختخواب حرفیدیم بعد خوابیدیم

یکشنبه: 

صبح زود بلند شدم استانبولى پختم ، زیاد پختم که بقیه شو براى شام بخوریم،

سولماز و همسرى بیدار شدن صبحونه خوردیم ، همسرى رفت مغازه ، ما یه کم تو خونه موندیم ، ساعت١٠:٣٠ منو سولمازم رفتیم مغازه ، که سولماز از اونجا رفت خونه شون

شب بعد مغازه استانبولى رو برداشتیم رفتیم سولماز وبهروز رو از دم درشون برداشتیم ، برف مى اومد منم کیفور میشدم ، قبل اینکه سولماز اینا رو برداریم رفتیم پاساژ ایرانیان که فقط اجناس ترک داره خوب بودن اما همشون مجلسی بودن بعد رفتیم خونه بابا اینا ، قسمت اول مسابقه سوروایور رو دیدیم ، میوه خوردیم ، بهروز براى اینکه اون شب باهم باشیم مرخصی گرفته بود، ما تو هال خوابیدیم سولماز اینا تو اتاق خوابیدن ، چراغارو خاموش کرده بودیم که دوست بهروز زنگ زد دستور پخت کیکى رو که یه شب قبل به بهروز داده بودمو میخواست  (ساعت ۱ نصف شب )، ظاهرا بهروز یه تیکه شو داده بود به دوستش

دوشنبه:

صبح بیدار شدم صبحونه آماده کردم ، از خونه مون کره ، پنیرخامه اى و نون برده بودم ، چون نمیدونستم مامان تو خونه از اینا داره یا نه باخودم برده بودم ، سولماز اینا هم بیدار شدن باهم صبحونه خوردیم ، موقع اومدن سولماز بهمون کوفته و قورمه سبزى داد( آخه سولماز غذا نمیپزه مادرشوهرش هر روز براش غذا میپزه میاره اینم نمیتونه اون همه غذا رو بخوره یا تو فریزر جا میده  یا خراب میکنه میندازه دور بعضا هم به ما میده ، مادرشوهرش واقعا مهربونه اصلا یه مادرشوهر متفاوته)

اومدیم مغازه ، ظهر براى ناهار کوفته مادرشوهر سولمازو خوردیم ، کته گذاشتم که همسرى باقورمه سبزى بخوره به خاطر سولماز سیرابى گذاشته بودم اونو تو ظرف ریختم ، همسرى هم آش دوغ پخت ، شب به آبجیم گفتم اونا هم براى شام بیان خونه مامان که قورمه سبزى، آش دوغ وسیرابی رو بردم اونجا بخوریم ، آبجى اینا اومدن دنبالمون با اونا رفتیم خونه مامان ، آبجیم کیک خیس پخته بود

بهروز شیفت شب بود رفت سرکار ما شام خوردیم بعد شام چای وکیک خوردیم ، مسابقه سوروایور رو دیدیم ، مارو آوردن گذاشتن خونه مون سولماز رو هم با خودشون بردن خونه شون

سه شنبه:

مامان اینا از سارى برگشتن عمه همچنان تو کما بود ، شب رفتیم دیدنشون که مامان کامکاوات خریده بود براى مربا پختن ، چند تا هم من آوردم از شکل و بوش خیلی خوشم میاد 

چهارشنبه : مادرشوهر وقت دکتر گرفته  بود برای فشارخونش که همسری بردش . همسرى هم به خاطر درد معده اش از دکتر خواسته بود ویزیتش کنه  ، که دکتر دارو داده گفته باید ماه بعد آندوسکوپى بشه خیلی براش نگرانم . البته خیلی وقته همسری مشکل معده داره اما اصلا پی گیر مشکلش نیست

پنجشنبه :چیز خاصی یادم نیست، فقط یادمه پنجشنبه یه عالمه ماکارونى پختم که براى ناهار وشام خوردیم بازم یه قابلمه موند ،

 آهان جنس جدید هم اومد که به آبجیم وسولماز گفتم بیان ببین ، که اومدن و هرکدوم یکى برداشتن ( عکس اونا رونذاشتم اینجا) خودمم از سه تاش  خوشم اومده بود که در نهایت با احترام به نظر دوستاى گلم و شوهرجونم  عکس شماره ٣ رو برداشتم ، همسرى میگه این یه مدل متفاوته که راحت میتونى با ساپورت مشکى بپوشی !!! البته از عکس شماره ٢ هم خیلی خوشم میاد اما نمیخوام ٢ تا بردارم چون کوه مانتو دارم تو خونه همیشه مدلاى جدید خوب بازم میاد منم همیشه وسوسه میشم 

خیلی سخته یه خانم مانتوفروش باشه چون همش دلم میخواد از هر مدلی که میاد یکی بردارم

باید یه شال سفید بخرم با یه کفش سفید یا مشکى ، ساپورت و کیف  دارم نمیخرم

جمعه:

صبح بعد اینکه صبحونه خوردیم قرار شد بریم بیرون ، ماکارونى رو همسرم گرم کرد فلاکس رو هم پر کرد برداشتیم اول از جاده ارجستان رفتیم سرعین بعد رفتیم بولاغلاره نیر ، یه کم گشتیم دیدیم جلوى یه استخرپرورش ماهى ماشینا نگهداشتن دارن ماهى میخرن ما هم یه کمى رفتیم جلو از یه استخر پرورش ماهى دیگه ماهى خریدیم ، من به مامان و آبجیم زنگ زدم همسرى هم خانواده خودش زنگ زد ، براى خودمون سه تا ماهى بزرگ گرفتیم براى مامانم ، آبجیم و خواهرهمسرى سولماز هم براى هرکدوم دوتا گرفتیم ،

اولین بار بود میرفتم استخر پرورش ماهى خیلی جالب بود بالاى استخر ایستادیم با یه وسیله اى که سرش تور داشت آقاهه ماهى هارو گرفت انداخت تو سبد تا بمیرن بعدش وزنشون کرد، ماهم کلى عکس بازى کردیم

رفتیم سد یامچى اونجا ناهار خوردیم ، برگشتیم خونه من رفتم حموم همسرى هم ماهى هارو تمیز کرد، موهامو سشوار کشیدم آرایش کردم، یه پیراهن سورمه اى بالاى زانو با ساپورت و بوت  ساق بلند پوشیدم،  رفتیم دنبال مامانم و سولماز اونا رو برداشتیم رفتیم تالار ، مراسم تولدپسر دوستم بود که مامانم اینارو هم دعوت کرده بود

دوستم ١١ دى پسرش به دنیا اومده بود که براش جشن یا مراسم نگرفته بود که بلاخره ٢٣ بهمن براش تو یه تالار خیلی خوب و مجلل شهرمون جشن گرفت ، چندبار رقصیدم ، دوستم یه پیراهن سفید کوتاه ترک پوشیده بود با یه بابت سفید شیشه اى 

یکى از همکاراى سابقم رو هم دیدم خیلی خوشحال شدم ، فک کنم ١٥ سال بود بچه دار نمیشد که خداروشکر بعد اینکه من بیرون اومدم بچه دار شده ، مامانم پول کادوى منم داد ، خودش ٣٠ تومن داد از طرف منم ٢٠ تومن داد، خیلی خوش گذشت، موقع بیرون اومدن دوستم بهمون قیفت ( gift) تولد داد که عکس پسرش روش بود

بهروز اومد دنبالمون رفتیم خونه مامان اما سولماز رفت خونه مادرشوهرش

مامان براى شام آش دوغ و برنج گذاشت بابا هم مرغ بریون خرید براى شام خوردیم ، موقع اومدن مامان یه شیشه مربای کامکاوات داد بهم با ۱-۲ کیلو پیاز

شنبه خبر خاصی نبود

یکشنبه : ماشینى رو که فروختیم وخریدار ٢ میلیون از پولشونو نمیده رو توقیف کردیم ، شاید مجبور بشه براى در آوردن ماشین از پارکینگ پولمونو بده ، به خدا گرفتار شدیم ، خیلی ناراحتم از این موضوع ، ٢ میلیون پول زیادى نیست اما اینکه یکى بخواد پول آدمو بخوره آدم لجش درمیاد، شب رفتیم خونه بابا اینا راجب این موضوع حرفیدیم ، منم چیز کیک با دستور آبانه جون درست کرده بودم با خودم بردم البته به جای پنیر خامه ای پنیر ماسکارپونه استفاده کردم و یه لایه ژله هم روش ریختم، آبجیم هم کیک خیس آورده بود ، اون به خاطر والنتاین پخته بود اما من همینجورى ، از چیز کیک به مادرشوهرمم دادم 

 

براى والنتاین همسرى هیچى برام نگرفت ، منم پارسال براش کادو گرفته بودم اما  امسال هیچى نگرفتم

دوشنبه : مادرشوهر خواهرشوهرم سولماز بهش مرغ محلى داده بود که ازش خوششون نمیاد ، همسرى خیلی تعریف کرد که سمیه خیلی خوب میپزه به خاطر همین دادن من بپزم ببریم پایین بخوریم ، منم شب با ٣٥٠ گرم کره و یه پارچ آب گذاشتم تا صبح بپزه

سه شنبه:

صبح خمیر آماده کردم تا ظهر فطیر بپزم 

براى مامانم ومادرشوهرم روسرى خریدم که همراه عیدى شون بهشون بدم  ، براى خودم وهمسرى هم دو تا لیوان شیشه اى بزرگ خریدم،

مرغ پخته رو همسرى صبح برد داد به مادرش تا ظهر که ما رفتیم دوباره گرم کنه بخوریم ، رفتیم خونه مادرشوهر برنج هم پخته بود ، ناهارو خوردیم امدیم خونه مون من فطیرا رو پختم ، البته همسری مثل بچه کوچیکا با خمیرا بازی میکرد . دوتا خمیر کوچیک توی (اونا یی که کج کوله ان)سینی بزرگ رو هم اون برای خودش درست کرده موقع رفتن به مغازه ٢ تا از نونا رو هم همسرى برد داد به مادرش  

 

 

 

این عکس مال قبلا هستش 

 

با کامکواتی که از خونه مامان آورده بودم مربا ژختم اما حیف آخرش دستمو سوزوندم . روی دستم چسبید به قابلمه پوست دستمو برداشت  . زود زیر آب سرد گرفتم بعدشم عسل زدم دردش قطع شد . نیم ساعت خوابیدم بیدار که شدم عسلو شستم اما بازم دردش شروع شد که بازم عسل زدم دردش قطع شد . عجب معجزه ای میکنه عسل برای سوختگی!!!!!

شب بعد از مغازه رفتیم رفاه براى خونه خرید کردیم ، لوازم قنادى فروشی هم رفتیم آرد و قالب خریدم

بابا گوشی تازه خریده ، رفتیم خونه شون گوشی جدیدو ببینیم ، 

دوست آبانه جون از شهر ما حلواى سیاه( قره حلوا ) براش برده بود منم دلم خواست ، رفتیم خریدیم بردیم خونه بابا داغ داغ خوردیم خیلی چسبید،

مامان براى شام کوفته گذاشته بود زیاد بود ، بعد اینکه شام خوردیم اضافه شو من آوردم امروز براى ناهار بخوریم

چهارشنبه:

صبح ساعت٧:٣٠ همسرى بیدار شد مادر و پدرشو برد بیمارستان براى درآوردن پین پای مادرشوهر

برگشت صبحونه خوردیم رفتیم مغازه ، ظهر رفتیم مادرشوهرو دیدیم که بازم پاشو باند پیچى کرده بودن

براى ناهار کوفته و آش دوغ تو یخچال داشتیمو خوردیم

ساعت ٤ رفتیم مغازه. تا ساعت ٩ مغازه بودیم ، تازگیا تا ساعت ٩ میمونیم ، همسرى میگه شاید مشترى بیاد بهتره بمونیم

بعد مغازه اومدیم خونه کیک خیس پختم 

براى شام تخم مرغ آب پز خوردیم 

برای ناهار فردا سیرابی گذاشتم روی بخاری تا صبح بپزه

همسرى رفت خونه دوستش تنیس روى میز بازى کنه یه ظرف از کیک خیس رو هم دادم ببره اونجا با دوستاش بخوره

راستی ۳۲ روز تا عید مونده 

من از هفته دیگه شروع به خونه تکونی میکنم . میخوام اسفند ماه شروع بشه بعد شروع به کار کنم

خدایا شکرت

نظرات 13 + ارسال نظر
ندا شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 11:17 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلام سمیه جووووووونم
کجایی پس؟ بیا دیگه خواهر جوون
به به از این همه سلیقه و کدبانوگری
خوش به حال همسرت(البته اگه قدر بدونه)

میگم حالا که بحثه شیرینی پزیه اگه تونستی دستور شیرینی دانمارکی بزار یه دستورشو دارم ولی تعدادش زیاد میشه و ْآرد زیاد میخواد حدود 40 تا میشه و از اونجایی که من تجربه ی خوبی تو نصف کردن مواد شیرینی پزی ندارم گفتم ببینم ماله شما دستورش چیه حالا اگه دوست داشتی و وقت کردی برام بزار، ممنونم

سلام نداجووووووووونم
شرمنده گلم ، وقت نمیکنم
شما لطف دارى عزیزم

باشه ندا جونم میذارم ، دستور من خیلی خوشمزه میشه اما یه کم زمان نیاز داره

ارغوان چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 00:14

قز نیه یوخسان

شرمنده وقت اله مییم
توکان چوخ شلوغدى منده تکم
چوخ یورى لیام
قربانون اللام

نیلوفرجون سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 14:43 http://talkhoshirin2020.blog.ir

چه اسم بامزه ای هم داره. ترشه? من چیزای ترش خیلی دوست دارم. چه کدبانویی هستی،همش چیزای خوشمزه درست میکنی،مخصوصا نونات،به به.

آره گلم اسمش جالبه ،
بله ترشه اما نه وحشتناک ترش
قربونت بشم گلم لطف دارى

په پو شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 18:16 http://aski-ewin.blogsky.com

این کامکاوات ها خیلی عجیب بودن. تا حالا ندیده بودم!
از من میشنوی نذار همسرت اندوسکوپی بشه. باور کن من از بعد از اندوسکوپیم تا یه ماه هر چی می خوردم با قار و قور می رفت پایین و من احساس می کردم لقمه هه الان کجاست. بعدشم رفلاکس گرفتم. من دو سال دنبال درمان معده م بودم. کلی قرص و دارو شیمیایی خوردم. آخرش هم فقط با پرهیز غذایی درمان شدم. اول نذار حرص بخوره. دوم هم ببین بعد از خوردن چیا معدش ناراحته نذار بخوره تا چند ماه. قول میدم خوب میشه.
ظرفات خیلی قشنگن!
بازم که دل ما رو با کیکات آب کردی خانوم.
فطیرهات هم از دور سلام می کنن! آموزش لطفا!

احتمالا شما از شهرهاى شمالی کشور دورین؟؟!! چون تو کیلان و مازندران همیشه کامکاوات هست
عهههههههه واقعا!!!!!!!!
آخ معلوم نیست مشکلش چیه !!!!!
تا الانم دارو و پرهیز غذایی هیچ تاثیرى روى روند بهبودیش نداشته ، واقعا نمیدونیم چیکار کنیم
شما چیا رو دیگه نمیخورین ؟؟؟؟؟ یا کم میخورین؟؟؟؟
چیا براى معده تون خوب نیستن؟؟؟؟؟
چشات قشنگ میبینه گلم
شرمنده مه دلتون خواست
از طرز تهیه کیک خیس مرحله به مرحله عکس گرفتم فقط وقت نمیکنم بذارم ، به زودى عکسارو میذارم
چشم حتما طرز تهیه فطیر رو هم میذارم ، فقط شرمنده اگه یه کم دیر میشه باور من همیشه کمبود وقت دارم

نیسا شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 14:13 http://nisa.blogsky.com/

معمولا همه ی دکترا برای تشخیص بهتر اندوسکوپی را تجویز می کنند نگران نباش خیالت راحت باشه. من هم از ته دلم براشون دعا می کنم. همسرم هم مشهده میگم براتون دعا کنه.
ضمنا سمیه جون خوب کردید ماشین را دادید توقیف کنند آدم های بی تعهد باید اینطوری باهاشون برخورد بشه.
راستی با این خوراکی های خوشمزه ای که خودت و خواهرت پختید دلمون را آب کردید البته نوش نوش جونتون.
همیشه شاد و سلامت باشید.

نیسا جون خیلی نگرانم ، ان شااله که چیز مهمى نباشه
فدات برم ، مرسی ، لطف میکنى
آره خوب شده بلاخره مجبور شد یکى از چکهارو پاس کنه اما یکیش هنوز مونده
قربونت بشم

ابانه جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 21:24

عزیزدلمی.
اوقاتت خوش باشه انشالله
واقعا راست میگن خانومای ترک کدبانو هستن. با وجود کار بیرون ماشالله خوب به زندگیت میرسی
فدات برم. امیدوارم از چیزکیک خوشت بیاد. ماسکارپونه خیلی خامه ای هستش. طعم پنیرش کمه. بیشتر واسه کسایی که دوست ندارن چیزکیک طعم پنیر بده خوبه.

قربونت بشم عزیزممممممم
مرسی ، همچنین ان شااله
ممنونم شما لطف دارى گلم
آره آبانه جون همینطوره
من نمیتونم پنیر بخورم میگرن دارم ،
برام ماسکارپونه بهتر از پنیر خامه اى هستش

علیرضا جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 02:16 http://allofmy-life.persianblog.ir

راستی، لینک بتبادلیم!؟

بله موافقم

علیرضا جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 02:16 http://allofmy-life.persianblog.ir

آآآآآآآآه چقدر زیاده!
دو روزش رو خوندم، بقیش رو گذاشتم برای بعد..

هنوز منتظرم برسم به اون قسمت کیک هاش @_@

مثل سریال هر روز یه پست بخونین

ارغوان پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 20:01

کیک خوشمزه:) به ما هم دستورشو یاد بده دیگهههه

تو یکى ااز پستاى قبلی گذاشتم ارغوان جون
بازم با عکس مرحله به مرحله به زودى میذارم

آدینه پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 19:49 http://adine-behdad.blogsky.com/

سلام عزیز دلم
خسته نباشی
وای چه هم کیک و چیزای خوشمزه میخوری دلم خواست
مواظب خودت باش چاق نشی نزدیک عیدی
من که چاق شدم یه مانتو از تهران واسه خودم آورده بودم ولی الان دکمه هاش فاصله میفته فک کنم تا عد دیگه کلا بسته نشه
منم امروز شروع به خونه تکونی کردم به خاطر نی نی امسال باید کم کم کارامو انجام بدم
امروز کابینتای زیر اوپنو تمیز کردم
چه کیفی میده این تمیزکاری و نو شدن
من عاشق عید و بهارم
از روزای کوتاه زمستون بدم میاد
خیلی حرفیدم
مواظب خودت باش
بوووووووووووس

سلام عزیزمممممم
خوبى؟؟؟
نى نى جون خوبه؟؟
فدات شم شرمنده که دلت خواست
نه گلم ، با اینکه چیزاى متنوع میخورم اما کم میخورم ،چاق نمیشم از یه طرفم تحرکم خیلی زیاده هرچى بخورم آب میشه ، سایزم ٤٢ هستش ،
شرایط شما دیگه الان فرق میکنه روز به روز تپل تر میشی
من شروع به خونه تکونى کردم اما بس که کار توخونه زیاده تموم نمیشه
آره منم عاشق این روزام
قربونت بشم لطف کردى
میبوسمت

مونا پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 18:49

سلام عزیزم
حالت چطوره؟
ماشالا هنرمندی هستی برای خودت
خوش به حال شوهرت شده کلی
همش کیک و از این جور چیزا براش میپزی
نونت هم خیلی باحال شده بود
این نون ها چه جوریه؟مث نون شیرمال شیرینه؟
اینقدر عکس کیک گذاشتی دلم هوس کرد باید فردا برای خودم یه کیکی درست کنم
آخر هفته خوبی داشته باشی عزیزم
شب خوش

سلام موناجون
نه گلم هنرمند نیستم اما دلم میخواد همیشه کیک وشیرینى بپزم
آره نون شیرماله ، پختنش خیلی راحته ، اکثرا خودم نون میپزم نمیخرم:
کیک خیسو حتما درست کن ، به نظر من خوشمزه ترین کیک دنیاست

بیضا پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 10:57

سمیه جونم، خواراکی های خوشمزه نوش جون دهنم آب افتاد.مانتوی قشنګ هم مبارکت باشه ایشالا بخوشی بپوشی و خونه تکونی رو هم بخیر بګذرونی. همیشه شاد و موفق باشی.

سلام بیضاجونم
شرمنده که دلت خواست
فدات شم مرسی
ان شااله

آوا پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 01:11 http://ava-life.blogsky.com

من این میوه رو نه دیده بودم نه اصلا اسمشو شنیده بودم
چه مزه ایه؟
کاش عکس مانتو جدیدارو بذاری....منم انگار خواهرت خب دوس دارم ببینم

آوا جون پرتغال زینتی هستش ،
مزه ش و بوش مثل پرتغاله
تو مازندران و گیلان درمیاد
باشه گلم حتما میذارم
فقط به خاطر تو ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد