من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

از وبلاگ قبلی۵

تاریخ ۹۴/۴/۹

سلام روز بخیر 

نماز روزه هاتونم قبول

دیشب رفتیم إفطاریه عمه بزرگه همسرى ، البته دلم نمیخواست برم اما مامانم و سولماز اصرار کردن که برو  منم به اصرار اونا واینکه حتما هرچی که به صلاحمه میخوان رو با حرف اونا رفتم 

ازراهپله که میخواستم برم پایین سولماز وحاج خانم رو دیدم به هردوشون سلام دادم .سولماز جواب داد اما حاج خانم خیلی سنگین زیر لبی جوابمو داد 

الناز اینا نیومده بودن . حاج خانم میگفت یه جای دیگه دعوت بودن که برای من خوب شد که مجبور نشدم تو اون چندساعت اوناروهم تحمل کنم 

برگشتیم خونه اونا رفتن خونشون ماهم رفتیم خونه مامانم اینا تا حدود ساعت ۱اونجا بودیم برگشتیم سریال پایتخت رو دیدیم همسری سحری شو خورد خوابیدیم

از وبلاگ قبلی۴

از وبلاگ قبلی تاریخ۹۶/۴/۸

سلام سلام 

صبح بخیر البته میدونم الان نزدیکه ظهره اما چون من الان بیدارشدم برای من صبحه 

نی نی ها به سلامتی به دنیا اومدن 

نی نی خواهربهروز دیشب حدود ساعت۱۲ سزارین به دنیا اومد 

نی نی نسیم ساعت۶:۳۰صبح طبیعی به دنیا اومد  

هردوشونم پسرن 

راستی بچه زنداییمم ۲۹ خرداد به دنیا اومد اسمشو هیراد گذاشتن 

ایشالا خدا به همه ی کسایی که بچه میخوان بهشون یه نی نی سالم بده  

الهی آمین

از وبلاگ قبلی۳

تاریخ ۹۶

سلام 

نمیدونم چرا بلاگفا با ماها اینکارو کرد!!!!! همه ی ماها که با شوق وذوق وعلاقه داشتیم برای خودمون روزانه نویسی میکردیم وکلی از همدیگه انرژی مثبت میگرفتیم . خیلی بد شد خیلی بد......  

دلم برای همه دوستام تنگ شده الی - ندا -نسیم-عسل- آسیه-شمیم-شیدا-آبانه- مهسا-مهسان-ارغوان -آنا و خیلی از دوستای گل دیگه ام..... 

امروز وبلاگ الی جونو باز کردم دیدم پست جدید گذاشته  خیلی خوشحال شدم که دوباره با دوستام پل ارتباطی دارم البته با نداجون  که در ارتباط بودم چون نداجون وبلاگ جدید باز کرده بود اما با بقیه ارتباط ندارم

احساس میکنم تو این دو ماه افسردگی گرفتم شاید اگه اون موقعها میتونستم بنویسم الان حالم اینقد بد نبود 

دیشب با بابام اینا رفتیم شورا.بیل افطار کردیم من آش دندونی پخته بودم با کوکو سیب زمینی . مامان هم کره - عسل-چایی-نون آورده بود . آبجیم اینا نیومدن به خاطر همین سر راهمون بردیم براشون آش دادیم اونم بهمون یه نوع سالاد داد نمیدونم اسمش چی بود !! منو همسری هم برای معدل ۲۰مهساجون بهش کادو دادیم

بعد افطار برگشتیم خونه . برای سحری استامبولی پلو پخته بودم  دیگه چون خیالم از سحری راحت بود زود خوابیدم . ساعت ۳:۱۵ بیدار شدم سحری رو گرم کردم تا همسری بخوره چون خودم دیروز ظهر پ.ری شدم و رفتم تو مرخصی روزه گرفتن 

امروز ساعت ۱۲ رفتم مغازه اما قبلش صورتمو بند کردم و ابروهامم رنگ گذاشتم 

ساعت ۲ که اومدیم خونه یه خورده آشپزخونه رو مرتب کردم وناهار خوردم بعدشم استراحت کردیم ساعت۶ رفتیم مغازه 

ساعت۸:۳۵ اومدم خونه سفره ی افطاری رو آماده کردم بعد افطار مسابقه شبکه ۲ رو نگا کردیم بعدشم همزمان با سریال پایتخت همسری مسابقه والیبال رو دیدیم که البته بعد اینکه سریال تموم شد من اومدم تو اتاق تا پست بذارم همسری هم داره بازی رو میبینه 

برای سحری پلو مرغ گذاشتم هرچند که این هفته تو مرخصی ام  و نمیتونم روزه بگیرم

ساعت ۱۰ به مامانم زنگ زدم ببینم پلاک ماشین جدیدشون اومده یا نه که مامان گفت نه هنوز نیومده اما دخترخاله ام نسیم اونجا بود ظاهرا درد زایمانش شروع شده بردنش بیمارستان اما اونجا گفتن هنوز زوده برین ساعت ۱۱ بیایین اونا هم منتظر بودن ساعت ۱۱ بشه دوباره برن بیمارستان . دلم برای نسیم میسوزه والانم نگرانشم ایشالا که زایمان راحتی داشته باشه 

--خواهرشوهر سولماز خواهرمم الان تو بیمارستانه اونم برای زایمان رفته ایشالا همه ی اونایی که دارن بچه به دنیا میارن به سلامتی بچه شونو به دنیا بیارن. الهی آمین 

--عمه بزرگ همسری فردا برای افطاری دعوتمون کرده اما دلم نمیخواد برم چون میدونم بازم حاج خانم ودختراش بهم قیافه میگیرن و باهام حرف نمیزنن به خاطر همین نمیرم اما همسری قراره بره چون افطاری عمه شو دوست داره

از وبلاگ قبلی۲

تاریخ ۹۴/۴/۴

سلام 

دیروز بعد اینکه اولین پستو گذاشتم  . زیر ابرومو گرفتم که آخرای کارم همسری که مغازه بود اومد خونه . باهم نشستیم کلی در مورد اتفاقایی که تو این چند مدت افتاد حرفیدیم بعد همسری رفت خوابید منم گندم برای درست کردن حلیم پاک کردم .  بعد اینکه گندما تموم شدن منم رفتم پیش همسرى خوابیدم. 

ساعت۶ رفتیم مغازه البته قبلش من نماز خوندم . ساعت ۸:۳۰ اومدم خونه چایی دم کردم و برای افطار اضافه غذای سحری با آش رو برداشتم که رفتیم شورا.بیل افطار کردیم فک کنم این بار سوممون بود که اونجا افطار کردیم . افطار کردن بیرون از خونه خیلی میچسبه خصوصا که هواهم خنک میشه و نسیم روی آب بدن آدمو میلرزونه . بس که هوای اونجا خنک میشه من کت میپوشم. 

بعد افطار رفتیم خونه بابام اینا منو مامان مسابقه ی سوروایو.ر رو نگا کردیم همسری وباباهم رفتن ماشینمونو بشورن . آهان یادم رفت بگم که بابا برای خودش نیو . ام وی ام خرید  ماشین خودش که پژو.۴۰۵بود ما ازش خریدیم . البته پول نقد که نداشتیم من یه کمى از طلاهامو فروختم و برای ۳تومنش که کم داشتیم از مامان سکه قرض گرفتیم دادیم به بابا . 

بعد مسابقه بابا ومامان مارو آوردن گذاشتن خونمون و ماشینو با خودشون بردن . آخه ما به خانواده همسری نگفتیم ماشین خریدیم به خاطر همین قرار شد اونا ماشینو با خودشون ببرن دم در خونه خودشون نگه دارن 

از وبلاگ قبلی

برای اینکه بعضی از روزنوشتام رو یه جا جمع کنم مطالب وبلاگ قبلی رو میارم اینجا 

از وبلاگ قبلی تاریخ ۹۴/۵/۴

سلام سلام سلام 

کوچیدم اینجا چون بلاگفا خراب شده

تو این چند وقت یعنی تو این دوماه خیلی اتفاقا برام افتاد که حیف به علت بسته بودن بلاگفا نتونستم بنویسمشون 

اما خلاصه وار اونایی که الان به خاطرم میرسه رو مینویسم 

اول اینو بگم که حالم اصلا خوب نیست روحیه ام خیلی خرابه و اقعا ناراحت وداغونم 

تا اونجا تو بلاگفا نوشتم که داشتیم مقدمات عروسی خواهر شوهر رو آماده میکردیم ُ ۲۵ اردیبهشت مراسم حنابندونش بود و۲۷ ام عروسی .  

بعدش دیگه طبق معمول حرفای بعد عروسی بود ومامنتظر به دنیا اومدن بچه ی خواهرم بودیم  

چند روز قبل به دنیا اومدن بچه همسرم با خواهرش دعوا کردن و پدرشوهرو مادرشوهرم به طرفداری از دخترشون مارو ازمغازه بیرون کردن . خیلی روزای بدی بود ماهم رفته بودیم خونه بابام مونده بودیم بلاخره بعد از کلی فکر وشور ومشورت قرار شد همسرم با پدرش حرف بزنه تا مشکلو حل کنه چون ما واقعا به پولی که از مغازه میگرفتیم نیاز داشتیم . بلاخره برگشتیم مغازه اما من با مادرشوهر و خواهرشوهرام قهرم البته اونا با من قهرن چون اصلا بهم جواب سلام هم نمیدن اما با پسرشون خیلی سرد سلام وعلیک دارن 

نی نی خواهرم هم تو اوج همون روزای ناراحتی ما به دنیا اومد یعنی ۲۱ خرداد . یه بار هم برای دیدن نی نی رفتیم تبریز 

الان که دارم این ژستو مینویسم نی نی تا ۲ساعت پیش خونه بابام بودن اما برگشتن خونه خودشون  

تو این روزای عزیز برای آرامش و راحتی همه از ته قلبم دعا میکنم ایشالا منم به آرامش وراحتی برسم  

الهی آمین