من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

واکسن ۶ ماهگی

سلام دوستای گلم 

خوبین؟

کاش آدرسای اینستاتونو خصوصی برام بذارین منم بتونم بیشتر باهاتون آشنابشم

بابت کامنتای پست قبل خیلی ممنونم ، مرسی بابت راهنمایی هاتون 

روز اولی که کامنتارو خوندم یکم ناراحت شدم بعد دیدم واقعا درست میگین من باید بیشتر رو خودم کار کنم مشکل از خودمه ، چند روز بعد شروع کردم به جواب دادن به کامنتا 

بازم ازتون ممنونم.

واکسن شش ماهگی بوسه کوچولو رو حدود ۱۶ روز پیش زدیم 

خداروشکر گذشت اما خیلی سنگین و بد گذشت.

روز بیستم ساعت ۸ونیم بوسه برای شیر بیدار شد ‌دیگه نذاشتم دوباره بخوابه و آماده ش کردم رفتیم بهداشت 

متصدی پرونده ی خودش نبود دو تا خانم بداخلاق بودن که فقط میخواستن آدمو بخورن خیلی هم بی ادب بودن

بلاخره قد و وزنشو گرفتن گفتن بریم اتاق واکسن

موقع گرفتن قد و وزن از بوسه عکس گرفتم ، رفتیم اتاق واکسن که خانم مهربون و خوش اخلاق واکسن زن خودشون بودن 

۵ تا دانشجوی دختر و یه استاد خانم هم بودن که برای آموزش اومده بودن 

استاد به دانشجوهاش توضیح داد بعد به یکی شون گفت بیا واکسنو  بزن  و قطره ی فلج اطفال رو بریز که خانم واکسن زن راضی نشد رو به من گفت میخوایی واکسن بچتو اینا بزنن که منم گفتم نه اصلا ، استاده ناراحت شد گفت چرا از این میپرسی این حتما میگه نه خودت باید واکسنو میدادی میزدن بعدشم ناراحت و با عصبانیت از اتاق رفت بیرون دانشجوها هم پشت سرش رفتن بیرون نموندن حداقل نگاه کنن یاد بگیرن.

منم موقع ریختن قطره عکس گرفتم رفتم بیرون تا حالا آمپول زدن بوسه رو ندیدم دلمم نمیاد نگاه کنم.

بیچاره بچه دوبار موقع زدن آمپول جیغ کشید بعد تموم شدنش زود رفتم داخل بغلش کردم لباسشو پوشیدم از بهداشت اومدیم بیرون.

همسر گفت ما که نمیتونیم زود زود بیاییم بیرون میخوایی بریم عطاری برای انگشتت دارو گیاهی بگیری که اول دو دل شدم آخه میخواستم زود برگردیم خونه شروع به دادن استامینوفن کنم اما  از یه طرفم انگشتم خیلی اذیت داشت طوری که برای شستن بوسه هم مشکل داشتم گفتم باشه زود بریم برگردیم 

خداروشکر بوسه تو راه خوابید ،

انگشت شست دست راستم از اواسط اسفند ماه متورم ، قرمزشده و پوسته میداد شدیدا هم درد داشت انگار با بخار سوخته بود گاها شبا از شدت دردش بیدار میشدم قبلا هم اینجوری شده بود چند بارم دکتر رفتم اما داروها اثر نمیکردن بعد یه مدت خودش خوب میشد اینبارهم  چند نوع کرم و پمادی که قبلا داده بودنو گرفتم اما اثر نکرد خیلی اذیت میشدم خصوصا موقع عکاسی سر صحنه ‌که مدام باید دکمه ها رو با انگشت دست راستم جابه جا میکردم .

بلاخره عطاری پودر مورد وسدر داد گفت اینا رو باهم مخلوط کن خمیر درست کن بذار یه ربع روی انگشتت بمونه بعدش روغن کرچک بزن که خداروشکر گفته هاشو انجام دادم انگشتم خوب شد.

برای یب.وستم  هم گل نسترن و برگ سنا داد گفت چایی شو دم کن استفاده کن.

برگشتیم خونه ساعت ۱۰ به بوسه استامینوفن دادیم که موقع دادن استامینوفن بیدار شد ، (ما استامینوفن پارا.کید طعم توت فرنگی به بوسه میدیم.)

بیدار بود تا اینکه حدود ساعت ۱۲ خوابید تو اون فاصله براش فرنی و سوپ آماده کردم برای خودمونم ناهار گذاشتم تا ساعت ۲۰ دقیقه به ۲ با گریه بیدار شد، 

شدت گریه ش بیشتر شد یه جوری گریه میکرد دلم میخواست بمیرم براش ، از چشماش سیل اشک بود که میومد 

دور دوم استامینوفنش ساعت ۲ بود حین گریه هاش دارو رو بهش دادم حدود ۱۰ دقیقه بعد آروم شد اما بی حوصله و بیقرار بود.

وقتی بیدار شد همش پاشو تکون میداد بیشتر گریه میکرد اما بعد دادن دارو دیگه فهمید که نباید پاشو تکون بده گذاشتمش روی تشکش دیگه یه جا ثابت مونده بود اصلا هم پاشو تکون نمیداد.

مامانم حدود ۲ونیم اومد به بوسه سربزنه براش یه قابلمه ی روحی(رویی) کوچیک هم گرفته بود .

ماه رمضون بود دیگه ازش پذیرایی نکردم چون مامانم امکان نداره روزه شو بخوره خیلی هم روی روزه گرفتن حساسه.

برای ناهار خودمون مرغ تو  فر با کته گذاشته بودم ‌بس که حواسم به بوسه بود مرغا یکم توی فر سوختن.

حدود ساعت ۵ بازم بوسه شروع به بیقراری کرد با مامانم منتظر بودیم که ساعت داروش برسه که دیدیم خیلی ناراحته ۵ دقیقه به ۶ قطره رو دادیم بعدش خوابید ، مامان حدود ساعت ۸ رفت خونشون چون میخواست افطاری آماده کنه. دمای بدن بوسه بالا بود(حدود ۳۸ بود) نمیتونستم کاری بکنم خیلی ناراحت بودم بعد رفتن مامان حدود ساعت ۸ ونیم بازم بوسه شروع به گریه کرد بعدش دوباره خوابید اینقدر ناراحت بودم که بعد خوابیدنش گریه کردم

همسر حدود ساعت ۱۰ اومد ، حدود ۱۰ ونیم هم بابا اومد بهمون سربزنه 

حال بوسه اون موقع یکم بد بود اما رفته رفته بدتر شد 

دمای بدنش ۳۸ ونیم شده بود 

مثل آتیش گرم بود بدنش 

لختش کردم پوشکشم باز کردم تا یکم خنک بشه سه بار روی زیرانداز جیش کرد

هر بار جیش میکرد زیراندازشو عوض میکردم ، به خواهر تبریزی زنگ زدم پرسیدم میتونم پاشویه ش کنم گفت آره 

منم دستمال خیس کردم گذاشتم روی پیشونیش و شکمش بازم بیقرار بود و گریه میکرد 

همسر گفت به دکترش زنگ بزنیم بگیم تبش یکساعته از ۳۸ ونیم نمیاد پایین اگه صلاح بدونه ببریم بیمارستان 

دمای بدنشو با تب سنج جیوه ای اندازه میگرفتیم تب سنج دیجیتال پایین تر نشون میداد که قطعا اشتباه بود دیجیتالیا حدود نیم درجه خطا دارن

که دکتر گفت به هیچ وجه پاشویه نکنین بیمارستان هم تا  ۳۹ نشده نبرین ، گفت ۸ قطره ی دیگه بهش استامیتوفن بدین اگه نیومد پایین ببرینش بیمارستان

که قطره رو دادیم 

منم لخت توی خونه میگردوندمش بعضا هم میبردم توی تراس که خنک تر بود 

توهمون چرخیدنا قربونش بشم با ناله تو بغلم خوابید،

حدود نیم ساعت خوابید ، یکم دمای بدنش اومد پایین

۳۷ ونیم شده بود 

بابا خیالش راحت شد که بوسه حالش بهتره حدود ۱۲ ونیم رفت خونشون.

تا ساعت ۲ ‌که دوباره وقت داروش بود بیحال و بیقرار بود دمای بدنش که بالابود ، بهش دارو دادیم حدود نیم ساعت بعد خوابید یه ربع بعد موقعی که میخواست بچرخه دمر بخوابه با گریه بیدار شد پاش درد میکرد و نمیتونست تکونش بده از خواب بیدار میشد این وضعیت تا ساعت ۴ صبح ادامه داشت یه ربع - بیست دقیقه میخوابید موقع چرخیدن بیدار میشد حتی یه بارم حدود نیم ساعت روی پام خوابید دلم نمی اومد بذارم تو رختخوابش چون بیدار میشد گریه میکرد اما بازم گذاشتم بازم بیدار شد تا اینکه به فکرم رسید خودم موقع گذاشتن سرجاش دمر بذارمش  که خداروشکر دیگه تا ۶ صبح که وقت داروش بود خوابید ، 

پکیج خاموش بود اما هوا خیلی سرد بود طوری که از سرما میلرزیدم ، بعد ازظهرم تو خونه کاپشن پوشیده بودم ،

همسر دید خیلی سردمه روی حداقل پکیجو روشن کرد ،

خیلی خسته بودم و بدن درد داشتم اما به خاطر بوسه خوابمم نمی اومد تا ساعت ۶ که وقت داروش بود آلارم گوشی رو  هر نیم ساعت یکبار گذاشته بودم تا اگه خوابم برد بیدار شم تب سنج بذارم براش که قبل الارم خودم بیدار میشدم 

قبل ۶ بهش شیر دادم بعدشم دارو دادم بیدار شد گریه کرد ، چاره ای نداشتم به خاطر خودش باید میخورد

دیگه تا ساعت ۱۰ خوابید وقتی هم بیدار شد دمای بدنش ۳۷ شده بود خیلی پایین تر از دیشبش بود اما بیحال بود .

هر جوری بود بلاخره گذشت اما سه روز تمام بچه م اذیت داشت 

روز مرگی:

+ برای بوسه تولد نیم سالگی هم گرفتم البته مهمون نداشتیم

کیکو بردم خونه ی بابا ، آبجی کوچیکه هم بود اونجا بریدیم.

کیک رو که مثلا نصف کیک بود خودمون درست کردیم ، کیک اسفنجی رو همسر پخت منم با خمیر فوندانت آماده تزیینش کردم انصافا خوشگل شده بود.

مامان ۲۰ تومن داد بابا هم بادکنکو شمع که ۲۰ تومن شده بود پول اونو داد خواهر کوچیکه هم یه بسته توپ چرمی کوچولوی ۴ تایی گرفته بود . نصف کیک رو همسر برد برای خانواده ی خودش اما اونا حداقل یه دستت درد نکنه ی ساده هم نگفتن.

این روزا هوا خوبه سعی میکنیم جمعه ها حتما بریم بیرون دوبار با آبجی بزرگه اینا رفتیم جنگل فند.قلو که واقعا یه تیکه از بهشته ، آدم وقتی میره اونجا روحش زنده میشه

مخصوصا که با آبجی اینا خیلی بهمون خوش میگذره

هفته ی پیش هم با ابجی کوچیکه اینا رفتیم لوند.ویل یه شب موندیم ، آ.ستارا هم رفتیم برای بوسه چادر مسافرتی کوچولو خریدیم که وقتی جمعه میریم بیرون داخلش بخوابه بعدا هم که یکم بزرگ شد توش بازی کنه ۱۸۰ تومن گرفتیم البته قیمش ۲۲۰ بود که فروشنده با تلفن حرف میزد ظاهرا حواسش نبوده به ما ۱۸۰ گفته موقعی که خواستیم بخریم من گفتم ۱۷۰ حساب کن تازه یادش افتاد سوتی داده که گفت اصلا حواسم نبود۱۸۰ گفتم وگرنه قیمتش ۲۲۰ هست دیگه منم گفتم باشه اگه ۱۸۰ بدی برمیداریم که گفت باشه بردارین اما پول عوض کزدم باهاتون وگرنه سود نکردم.

اندازه ش خوبه من و همسرهم میتونیم داخلش بشینیم.

امروز یعنی ۸ خرداد هم دویست روزگی بوسه هستش  ، دیروز که دیروز با آبجی اینا رفته بودیم جنگل   با شوهرخواهرم رفتیم از درخت یمیشان فارسیش نمیدونم چیه گل چیدیم آوردیم عدد ۲۰۰ درست کردیم بعد با کمک آبجی و مه.سا  ازش عکس ۲۰۰ روزگی گرفتم گذاشتم اینستا تو پیج خودش خیلی قشنگ شده بود.

(راستی اگه کسی آدرس پیج بوسه رو خواست بگه بهش بدم.)

چادرشم اونجا افتتاح کردیم خیلی خوب بود کاملا جلوی باد رو گرفته بود یه دورم توش خوابید.

 دیروز برای ناهار نرفتیم چون شوهرخواهرم کار داشت بعدازظهر رفتیم که آبجی بزرگه زحمت کشید آش کشک. درست کرد خیلی خوشمزه شده بود. تو راه هم من ازگیل هندی دیدم به همسر گفتم بخره که شوهرخواهر لطف کرد زود پیاده شد خرید.

وقتی برگشتیم آبجی اینارو بردیم گذاشتیم خونشون که لطف کرد بیشتر از ۲۰ تا رز سفید از حیاطشون چید بهمون داد دو تا هم رز مخملی سیاه داد خیلی قشنگن. دوتا از گلها رو گذاشتم تو رنگ غذا که رنگشون عوض شد یکیشو گذاشتم بودم تو رنگ قرمز که صورتی شده بود یکیشم تو رنگ بنفش گذاشته بودم که مایل به رنگ آبی شده بود.( من همچکان عاشق درس علومم)

++یکمم از روزمرگی های امروز بنویسم:

دیشب موقع برگشت تو  خیابون خودمون از نان صنعتی فروشی پیراشکی و کیک یزدی خریدیم از جلوی میوه فروشی که همسایه ی اون بود رد میشدیم که دیدم تو یه جعبه ی کارتنی زرد الوی رسیده گذاشته جلوی در به همسر گفتم اینا چون رسیده هستن حتما شیرینن اینارو بگیرم که چیزی نگفت ، کل جعبه رو ۱۰ تومن داد منم امروز صبح لواشکش کردم فوق العاده خوشمزه شده طعمش ملسه اصلا هم بهش شکر نزدم گذاشتم تو تراس خشک بشه.

امروز ساعت ۱۰ با بوسه از خواب بیدارشدیم ، براش سوپ گذاشتم برای ناهار خودمونم کتلت با پلو گذاشتم 

لباسای بوسه رو انداختم لباسشویی البته حدود ۴ماه ونیم لباسای بوسه رو با دستم میشستم اما از وقتی انگشتم درد گرفت دیگه میندازم لباسشویی ، فقط لباسای خودشو میندازم.

بعد از ظهر با بوسه خوب خوابیدیم حدود ساعت ۷ بیدارشد بهش سوپ دادم لباس گرم بداش پوشیدم رفتیم خونه ی بابا اینا به سبزی هایی که تو حیاطشون کاشته رو آب دادیم آخه خودشون خونه نیستن رفتن لون.دویل اونجا زمین خریدن دارن ویلا میسازن امروز اولین روزی بود که کارشونو شروع کردن.

بعد آب دادن کالسکه ی بوسه رو از انباری بابا اینا برداشتم ( بابا میذاره تو انباری میگه اگه در ساختمان باز بمونه احتمال اینکه  کالسکه رو بدزدن هست )

رفتیم پارک یکم پیاده روی کردیم داشتیم میگشتیم که خاله وسطی که خونشون تقریبا با ماهمسایه ست یهو صدام کرد دیدم تنهایی اومده تو پارک نشسته تو خونه حوصله ش سررفته بود .

جالب بود بوسه خیلی ریلکس رفت بغل خاله و اصلا غریبی نکرد آخه وقت عمه هاش و مادرشوهر بغلش میکنن غریبی و گریه میکنه .

تا حدود ساعت ۹ونیم نشستیم حرف زدیم حدود نیم ساعت هم بوسه تو بغلم خوابید

برگشتیم خونه یکم استراحت کردیم حدود ۱۰ ونیم  همسر اومد بعد اومدنش به کل خونه جاروبرقی کشید منم برای بوسه فرنی گندم و بادام پختم فرنی برنج رو نمیخوره ، همسر برای شام تخم مرغ ربی پخت 

حدود ساعت ۲ بوسه به زور خوابید البته خوابش می اومد اما گریه میکرد و نمیخواست بخوابه

منم یکم نت گردی کردم الانم که ساعت ۳ونیمه میخوام پست بذارم بخوابم.

خدایا شکرت...

۱۴۰۰/۳/۸

دلم خیلی پره

سلام دوستان خوبین؟

خیلی دلم میخواد زود زود بیام بنویسم اما واقعا وقت نمیکنم

شرمنده


کاش موقع حرف زدن یا کاری رو انجام دادن حواسمون باشه که دلی رو نشکنیم 

مامانم از اول به دنیا اومدن بوسه میگه قیافه ش عین پسراست،

عید هم رفته بودیم خونه خاله وسطی دخترش خارج از ایرانه تازه اومده بود گفت پسره یا دختر گفتم دختره گفت عه عین پسراست خاله م هم گفت قیافه ش مثل پسراست 

پری روز خونه بابا اینا بودم داشتن افطار میخوردن نمیدونم حرف چی شد که من گفتم خاله اینا میگن بوسه شبیه پسراست که بابا و مامان هردوشون باهم گفتن اره عین پسراست 

قلبم فشرده شده ، بغض گلومو  گرفت خیلی ناراحت شدم ، دلم شکست از حرفشون

شاید اگه بوسه پسر بود و کسی میگفت شبیه دختراست خوشحال میشدم و میگفتم ببین چقدر پسرم خوشگله که میگن شبیه دختراست اما وقتی به یه دختر بچه همچین حرفی میگن آدم ناراحت میشه یعنی ببین چقدر بدقیافه ست که شبیه پسراست ،

شاید بوسه بچه ی خیلی خوشگلی نباشه اما برای من خوشگلترین دختر دنیاست و از ته قلبم یه جوری دوستش دارم که میخوام براش بمیرم.

گاهاً بعضی از کارهای اطرافیان جوری عذابم میده که با خودم میگم کاش برای همیشه برم یه جای دور و از همه فاصله بگیرم سالی یکی دوبار کوتاه ببینمشون.

خانواده ی همسر که کلا من و بوسه رو خط زدن ، مادرشوهر اصلا انگار نه انگار که یه نوه به اسم بوسه داره ، خیلی بهش بی محلی میکنه ، عید دیدنی خونه ی عموهای همسر رفتیم اونا هم اونجا بودن اصلا جوری رفتار کرد که اصلا انگار هیچ بچه ای باهامون نبود  ، خودشو به ندیدن زد 

خواهرشوهر بزرگه عید رفته بود قم ، مادرشوهر بهش پول داده بود برای با.ر.ان دختر خواهرشوهر کوچیکه عروسک بخره 

یه عروسک بزرگ هم قد با.ر.ان براش خریده بود. اما برای بوسه یه جفت جواربم نگرفته بود

البته خانواده ی خودمم دست کمی از اونا ندارن 

اون ماجرای زایمانم بود که هیچکس کنارم نبود بهم برسه واقعا روزای بدی رو گذروندم هر وقت یادم‌میبته گریه م میگیره با خودم میگم خوب شد اون روزا گذشتن .

البته خواهرزاده ام ۵ روز موند پیشم اما اونم بیچاره همش به فکر پدر ومادرش بود که شی.راز بودن ، اگه اونا شی.راز نبودن فکر کنم اونم پیشم نمی موند.

الانم مامان و بابا همه حواس و فکروذکرشون آ.ویناست 

دیشب موقع خداحافظی بابا ۱۰ تومن به اوینا داد منو بوسه هم اونجا بودیم اما اصلا انگار نبودیم

امروز براش لپ لپ بزرگ و خوراکی خریده بود حدود ۲۰ شده بود ، اما انگار نه انگار بوسه هم هست ، الان حدود ۲۰ روزه بوسه فرنی میخوره هر ۳ روز یکبار براش یه بطری شیر روزانه میخرم ، وقتی دا.نیال و ا.وینا بچه بودن ماما و بابا بهشون پول شیر میدادن یا براشون شیر میخریدن اما برای بوسه اصلا یکبارم ندادن 

۱۰ تومن واقعا پول بی ارزشیه من به خاطر کم محلی کردن و بی توجهی شون ناراحتم

وقتی اوینا اونجاست بابا و مامان همه ی حواسشون به اونه 

دلم برای خودم و بوسه میسوزه که چقدر تلاش میکنم که بهمون توجه کنن اما هیچکس مارو نمبینه

با اینکه وضعیت مالی مون چندان خوب نیست اما هیمشه دست پر میرم خونه بابا اینا میگم شاید به واسطه ی وسایلی که با خودم میبرم به دخترم توجه کنن اما بازم بهش بی محلی میکنن

خیلی دلم میگیره 

واقعا خیلی دلگیرم کاش باهاشون همسایه نبودم 

کاش یه شهر دیگه بودم چند ماه یکبار میدیدمشون 

همیشه از بچگی در حال گدایی محبت از پدر و مادرم هستم 

بچه که بودیم و تا همین الان مامانم خواهر دومی و اخری رو خیلی دوست داشت و  داره کلا همیشه طرفدار اوناست هرکاری بخواد بکنه اونا اول در جریان قرار میگیرن من که همسایه شم از هیچی هیچوقت خبر ندارم 

بابا هم از اول تا الان خواهر بزرگه رو دوست داره همیشه میگه ش... قلب و روح منه

متاسفانه من وسط موندم هیچوقت هیچکدومشون بهم توجه نداشتن و ندارن 

الانم نوبت دخترمه

دلم خیلی پره......

یه روز بد

سلام دوستان خوبین؟

ببخشید کامنتارو دیر به دیر جواب میدم 

شرمنده چون هم سرکار میرم شدیدا خسته میشم هم با بوسه کوچولو واقعا وقت نمیکنم 

اما از لطف ، توجه و محبتتون صمیمانه سپاسگذارم . 

با کامنتاتون خیلی بهم انرژی میدین ، مرسی که هستین.

متاسفانه بازم یه دسته گل به آب دادم که شدیدا در موردش عذاب وجدان دارم و هرلحظه وقتی یادم می افته دلم ریش ریش میشه و میخوام بمیرم .

پریروز ۱۶ فروردین  برای اولین بار میخواستم خودم ناخنای بوسه رو کوتاه کنم ، ناخنگیرشو برداشتم باهم رفتیم تو تراس روی صندلی نشستیم میخواستم جای پرنوری باشم که چشمام خوب ببینه ناخناشو چطوری بگیرم همون ناخن اول خدا منو لعنت کنه نمیدونم چطوری  گرفتم که یهو بیچاره بچم جیغ کشید پوست نوک انگشتشم با ناخنش گرفته بودم ، خونش بند نمی اومد  ، یه لحظه درمانده شدم نمیدونستم چیکار کنم ، سریع و تند تند تو خونه با بوسه راه میرفتم نمیدونستم چیکار کنم ، همش منتظر بودم خونش بند بیاد ، اما قطع نمیشد ، گریه ش قطع شده بود اما ناراحت و بی حوصله بود تو واتساپ تصویری به همسر زنگ زدم آخه هروقت به همسر زنگ میزنم تا بوسه باباشو میبینه میخنده گفتم شاید باباشو ببینه بازم بخنده اما نخندید منم اولش نگفتم چی شده ، خودش وقتی رفتار من و بوسه رو دید گفت چی شده که اشکای من سرازیر شد ، جریانو براش تعریف کردم 

اونم اولش گفت ناراحت نشو کاریه که شده تلفنو قطع کردم 

دیدم خونش بند نمیاد به خواهر کوچیکه زنگ زدم گفت با بتادین بشورش خونش بند میاد

بتادین نداشتم تو خونه زود لباس بوسه روپوشیدم خودمم اماده شدم بوسه رو گذاشتم تو آغوشی رفتیم داروخونه 

تو راه همسر زنگ زد گفت چطور شد؟ که گفتم دارم میرم بتادین بخرم 

وقتی رسیدیم داروخونه خونش بند اومده بود 

خود دکتر داروساز تو داروخونه بود به انگشت بوسه نگاه کرد ناراحت شد گفت بتادین لازم نیست یه پماد میدم زود زود از این بزن بهش اصلا هم نذار آب بهش بخوره

آب نخوردن به انگشت بوسه تقریبا محاله چون همش انگشتاش تو دهنش و داره میخورتشون.

تو مسیر برگشت اجاره نشین سابق بابا اینارو دیدم البته سابق یعنی حدود ۳۰ سال پیش . یکم باهاش حرف زدم جریان انگشت بوسه رو بهش گفتم برگشت بهم گفت تقصیر خودته ناخنو پنجشنبه یا جمعه میگیرن چون وسط هفته گرفتی اینجوری شده موندم بهش چی بگم 

به زور از دستش خلاص شدم فقط یکریز داشت حرف میزد هی بهش میگفتم من عجله دارم میخوام برم انگشت بوسه رو پماد بزنم اما ول کن نبود به زور ازدستش فرار کردم.

برگشتیم خونه اول انگشت و دستش که پر از خون بود رو شستم دکتر گفت اول بشورش بعد پماد بزن دیگه هم نذار دستش خیس بشه.

پمادو زدم روش چسب زخم زدم ، دستکش هم براش پوشیدم.

همسر بعد اومدن شروع کرد به غر زدن که حواست کجا بود و .... کلی حرفه بی ربط دیگه آخر سرم گفت احتمالا موقع گرفتن ناخن بوسه داشتی تی وی میدیدی وگرنه هیچ آدم عاقلی اینجوری ناخن نمیگیره ....

خداروشکر انگشتش زود خوب شد اما عذاب وجدان هنوزم منو ول نمیکنه.

خدایا شکرت .....

آخرین ساعات سال ۹۹

سلام دوستان 

خوبین؟

چند ساعت بیشتر تا تموم شدن سال ۹۹ نمونده تقریبا ۱۱ ساعت دیگه قرن ۱۳۰۰ تموم میشه 

قرنی که ما و بچه هامون توش به دنیا اومدن 

خوب یا بد داره میره 

سال ۹۹ اگه از کرونا فاکتور بگیریم سال خوبی برای من بود چون عشقم ، جانم ، چشم و چراغ خونه ام توش به دنیا اومد.

امروز روز پر کاری برام بود همش بدو بدو داشتیم تا الان که بوسه خوابید.


واکسن ۴ ماهگی

سلام دوستای هوبم

خوبین؟

خداروشکر واکسن ۴ ماهگی بوسه جونم زدیم راحت شدیم 

شب قبلش تا صبح خوابم نبرد 

همش نگران بودم آخه دفعه ی قبل خیلی اذیت شده بود،

صبح ساعت ۱۰ و بیدارش کردم شیر دادم ، جاشو عوض کردم سرهمی مخمل صورتیشو با سویشرت گل گلی یش پوشیدم رفتیم بهداشت  قبل رفتن بالباسای خوشگلش با دوربین عکاسی ازش عکس گرفتم

خداروشکر اینبار قبل ما کسی نبود

قد و وزنشو گرفتن گفتن خداروشکر نرماله بهش مولتی ویتامین  برای دو ماه دادن بعد رفتیم پیش خانم واکسن زن

خیلی ناراحت بودم و بغض داشتم ،  تو اتاق واکسن نرفتم همسر رفت پاهای بوسه رو بگیره ، جلوی در اتاق دانشجوهای کارآموزی ایستاده بودن به زدن واکسن بوسه نگاه میکردن

وقتی بعد زدن آمپول اول جیغ زد اشکام شروع به ریختن کردن تو سالن فقط گریه میکردم، آمپول دومم زدن با جیغ کشیدنش فهمیدم تموم شد رفتم داخل لباساشو پوشیدم بچه م بدجور گریه میکرد ، میخواستم براش بمیرم.

خانمه بازم گفت حتما کمپرس سرد و گرم بذارین

برگشتیم خونه با همسر اولین قطره ی استامینوفنش رو ساعت ۱۱ قبل از ظهر دادیم ، همسر رفت سر کار

پکیج رو خاموش کردم تا بوسه دمای بدنش زیاد بالا نره 

بلوزشم درآوردم با بادی و شلوار موند.

تو دو تا کیسه زیپ دار پر آب کردم گذاشتم تو فریزر آخه پک های یخمون از دفعه ی قبل واکسن بوسه خونه ی مامان مونده بود.

هرچند دلمم نمیخواست اینبار کمپرس سرد و گرم بذارم اما محض احتیاط برای جلوگیری از تب زیاد آماده کردم که اگه نیاز بود استفاده کنم.

که استفاده نکردم.

مامان نزدیک ظهر زنگ زد گفت واکسن زدین که گفتم آره گفت نمیایین اینجا؟ که گفتم خونه خودمون راحتتریم آخه دانیال خونه مامان اینا بود ، اونم چون بچه ست زیاد سروصدا میکنه بوسه همش از خواب میپره نمیتونه خوب بخوابه.

بعدازظهر خواهر کوچیکه و دخترش اومدن البته خودم ازقبل گفته بودم بیاد برای کمک که لطف کرد اومد.

بعد ازظهر مامان حدود یکساعت اومد برای دیدن بوسه

خداروشکر تب بوسه زیاد بالا نرفت ،

اما بیحال بود و تو خواب ناله میکرد اما مثل دفعه ی قبل شدید  گریه نمیکرد 

برای شام همسر ناگت مرغ پخت ، شوهرآبجی کوچیکه هم اومد بعدشام رفتن.

شب رختخوابمونو با همسر تو سالن انداختیم ، جای بوسه رو وسطمون انداختیم ،

تا صبح چندین بار براش تب سنج گذاشتم ، استامینوفنشم هر ۴ ساعت یکبار تجدید میکردم.

روز دومم حالش خوب بود بازم آبجی کوچیکه بعدازظهر اومد تا شب موند.

شب برای شام کاچی پختم برای همسر آبجی کوچیکه هم آبجی خودش سیب زمینی سرخ کرد.

در کل واکسن چهارماهگی برخلاف اینکه میگفتن علاوه برواکسن دو ماهگی یه آمپول اضافه داره و خیلی سخته ، به نظر من خیلی خوب بود انشالله برای همه بچه ها آسون و خوب بگذره.

خدایا شکرت....