ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
سلام دوستان
امروز مهسا رفت دانشگاه ثبت نام کنه
رشته ی پیراپزشکی از مازندران قبول شده
خیلی از شهر ما دوره حدود ۱۵ ساعت راهه تا اونجا
از روزی که شنیدم میخواد بره بغض داشتم اما الان ۳ روزه همش دارم گریه میکنم خیلی شرایط سختی داره ، بیچاره آبجیم تنها میمونه ، خیلی به فکر دوتاشونم هستم.
مهسا وقتی به دنیا اومد من ۱۵ سالم بود از همون اول عین بچه خودم دوستش داشتم ، تو این چند روز اخیر کل زندگیشو چند بار عین فیلم تو ذهنم مرور کردم ، _
روزای بارداری ابجی که تنها تو شهرستان بود ،
_ روز به دنیا اومدن فرشته ای به اسم مهسا
_تولد یک سالگیش
_روزایی که می اومد خونمون و به زور می موند و نمیرفت خونشون ، باباشم میگفت اینقدر مهسا رو دوست دارم که دلم میخواد هرجا خوشه اونجا باشه و اجازه میداد مهسا پیش ما بمونه
شیرین زبونیاش ، خنده هاش ، مهربونیاش ، موهای فرفریش
_روز اول مدرسه رفتنش
_روزایی که میرفتم از مدرسه ی ابتدایی می آوردمش خونه مون آخه وقتی ابتدایی بود پنجشنبه ها می اومد خونه ی ما
_وقتی من ازدواج کردم و تومغازه کار میکردم مدرسه ش روبروی مغازه بود هر روز پشت پنجره منتظرش میموندم تا ببینمش
_وقتی باردار بودم باباش مریض شد ، مثل یه گل جمع تو خودش ، تیکه ی قلبم خیلی اذیت شد
وقتی زایمان کردم پدر ومادرش شیراز بودن یک هفته اومد پیشم موند ، به خاطر باباش خیلی ناراحت بود هیچی نمیخورد ، بیصدا و ارام یه گوشه مینشست فقط منتطر بود من اگه کاری داشته باشم زود اونو انجام بده ، اون روزا خیلی از دستم گرفت و خیلی کمک حالم بود
_۹ ماه بعد برادر عزیزم کرونا گرفت مهسا روزای خیلی بدی رو گذروند صبح تا شب تو بیمارستان بود خواب و خوراک نداشتن ، تو اتاق بیمارستان صندلی نبود ، بمیرم براش روی زمین سرد بیمارستان مینشست ، گاهاً هم اونجا خوابش میبرد
روزی که باباش رفت بدترین روز زندگیم بود ، صدای گریه ها و جیغهای مهسا از گوشم نمیره ،
تو این یکسال مهسابدترین روزارو گذروند
خداروشکر الان دانشگاه قبول شده باید بره دنبال سرنوشتش
اما حیف که راه دور افتاد
خیلی براش ناراحت و نگرانم
خدایا ، خدای خوب و مهربونم هر لحظه کنارش باش و تنهاش نذار
اون دختر خیلی خوش قلب و مهربونیه ، لیاقت بهترینها رو داره.
میسپرمش دست خودت....
۱۴۰۱/۷/۲۱
انشالله عاقبت بخیر بشه
بیای اینجا خبر عروسی و خوشبختیشو بگی
انشالله بره خوابگاه و دانشگاه سرگرم میشه
شروع مسیر جدید در زندگیش
قوربونت عزیزم ممنونم
انشالله
خدا نگهدارش باشه ایشالله
خیلی ممنونم عزیزم
انشاله
کاش کمی هم از بوسه میگفتی برامون
چشم عزیزم حتما درموردش مینویسم
مرسی که به یادشی
انشالله بسلامت بره و آینده روشنی برای خودش رقم بزنهچه میشه کرد این هم از معایب تک فرزندی هست دیگه
منم همینطورم
بله واقعا سخته
خدا برای پدر و مادرتون نگهتون داره ، انشالله همیشه خوشبخت باشین
نگران نباش خواهر
مازندرانی ها آدمای خوب و مهمون نوازی اند. خیالتون راحت
مرسی عزیزم
ناراحتی و نگرانیم بیشتر به خاطر جدایی و تنها موندن خواهرم و مهساست