من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

من به دنبال آرامشم

روزانه نویسی

اهداف سال ۱۴۰۲

سلام دوستان خوبین؟

من امروز حالم بهتره 

گفتم حالا که یکم خوبم یه پست بذارم از اهدافم در سال جدید بنویسم.

قبلنا از اینجور پستها قبل عید میذاشتم اما دیگه چند ساله دغدغه ها نمیذارن که وقت کنم بشینم همچین پستی بنویسم.


*برای سال جدید اولین هدفم آرامش بیشتر خودم و دخترم هست

هیچکس به اندازه ی دخترم برام مهم نیست قبلنا خیلیا مهم بودن اما الان میبینم همه به فکر خودشون و خانواده شون هستن  ، 

وقت بیشنری برای بازی و تفریح دخترم بذارم

خودم بیشتر مطالعه ی کاری و غیرکاری کنم

یه سری تجهیزات جدید برای کارم بگیرم مثل گیمبال رونین ، ست نوری ، پرده های کروماکی آتلیه ای ، تک پایه، رفلکتور و....

دستبند و انگشتر طلا برای خودم بگیرم 

برای بوسه دوچرخه بخرم

برای تولدش بازم مثل دوسال گذشته طلا بگیرم

آدمای حسود و منفی رو حذف کنم

بیشتر کار کنم و بیشتر پس انداز کنم

کوهنوردی و طبیعت گردی برم ، تو این ۳ سال گذشته که اصلا نتونستم به خاطر بارداری و بوسه برم راهپیمایی انشالله بعد این بتونم برم

روابطم با همسر بهتر بشه چون واقعا خیلی ازش سرد شدم

البته دیشب برای نزدیک شدن بهش یه قدم برداشتم حدود ۳ ساله ما ازهم جدا میخوابیم و اتاقامون جداست از اول بارداری که من حالم بد شد اتاقمون رو جدا کردیم چند ماه آخر بارداری باهم بودیم بعد اومدن بوسه بازم جدا شدیم اما دیشب من بوسه رو تو سالن خوابوندم خودم رفتم تو اتاقمون با همسر خوابیدم

البته اینم بگم بوسه از ۶ ماهگی تو تخت خودش میخوابید من روی زمین تو اتاق اون میخوابیدم تا حدود ۲ سالگیش اینجوری بود ، حدود ۴ ماه بود من تو سالن میخوابیدم بوسه تو اتاق و تختش 

و همسر تو اتاق خواب 

یعنی هر کدوممون جدا از هم تنهایی میخوابیدیم

اما از دیشب بوسه رو آوردم سالن خودمم رفتم اتاق خواب

فاصله ی اتاق خواب ما با اتاق بوسه زیاده به خاطر همین موقعی که بیدار میشه منو صدا میکنه از اتاق خودمون صداشو نمیشنونم به خاطر همین آوردمش سالن.

انشالله که روزا از این به بعد برای همه مون بهتر و گرمتر بشه.

راستی اینجا نگفتم‌من یه دوربین عکاسی فیلبنرداری حرفه ای از قبل داشتم که با اون کار میکردم.

تابستان ۱۴۰۱ یه دستگاه کرین خریدم برای فیلمبرداری 

قبل عید فکر کنم دی ماه بود یه دوربین حرفه ای پیشرفته تر هم خریدم که برای عکاسی 

تازگیا دیگه خودم زیاد کار میگیرم به خاطر همین میخوام تجهیزاتم رو کاملتر کنم و احتمالا در آینده دیگه آتلیه بزنم.

یه پیج کاری هم زدم که نمونه کارامو اونجا میذارم

خدایا شکرت ....


نوروز ۱۴۰۲

سلام دوستان 

عیدتون مبارکه

بهارتون پرتکرار

سال جدید برای من خوب شروع نشد چون همش در جنگ و دعوا با همسر هستیم

لحظه ی تحویل خونه ی بابا بودیم همه شادو خوشحال بهم تبریک میگفتن و روبوسی میکردن اما این الکی سرشو با بوسه گرم کرده بود حتی به منم تبریک نگفت

به بقیه هم با اکراه و مجبوری تبریک گفت

خیلی دلم شکست ، روز به روز رابطه مون بدتر میشه

خیلی خسته شدم خیلی خیلی خسته شدم

کاش شغل و درآمد ثابت و پشتوانه ی مالی داشتم طلاق میگرفتم

خیلی روزای بدی رو میگذرونم کوچکترین محبت و احترامی از همسر نمیبینم

خیلی عصبی و بداخلاقه همش سرچیزای معمولی و کوچیک عصبانی میشه

هرچقدر با ملایمت و محبت باهاش رفتار میکنم هرچقدر به حرفاش گوش میکنم که اونی باشه که اون میخواد تاثیر نداره

اصلا یک روز بدون دعوا و قهر نداریم

ای خداااااااااا خودت کمکم کن 

اگه طلاق بگیرم بیچاره دخترم چی میشه ....

آینده ی اون و اینکه فرزند طلاق باشه عذابم میده

کاش وضعیتمون بهتر میشد

کاش زندگیم روزای خوب و شاد داشت....


بوسه رو از شیر گرفتم

سلام دوستان خوبین؟

امروز درست یک ماه شد که شیر بوسه رو قطع کردم

من به بوسه شیرخودمو میدادم ، این اواخر بوسه خیلی بهم وابسته شده بود وقتایی که خونه بودم صبح تا شب بهم آویزون بود شبا هم که تا صبح چندبار بیدار میشد برای شیر، منم میرفتم داخل تختش به زور خودمو جا میدادم بهش شیر میدادم.

از یه طرفی خیلی اذیت بودم از یه طرفم دلم نمی اومد شیرشو قطع کنم اما بلاخره دلمو راضی کردم کردم که این اتفاق دیر یازود باید بیفته هرچه زودتر هم بهتر

تو این ۲۲ ماه هم پر.یود نشدم به خاطر همین خیلی کمر درد داشتم ، بی حوصله و عصبی هم بودم ، بدنمم خیلی سنگین بود.

بلاخره ۴ مهر به سینه هام صبرزرد زدم بوسه از تلخیش ناراحت شد و نخورد ، اولین بار زیاد ناراحت نشد چون فکر میکرد دفعه بعد که میخوره درست شده اما عصر که خورد دید تلخه خیلی ناراحت شد.

اون روز من میخواستم برم‌برای تمرین کرین سولی اومد ببردش ۲ ساعت نگهش داره تا سولی رو دید گفت آبجی می می تلخ شده خراب شده ،به شوهرخواهرم و آوبنا هم اون حرفارو گفته بود ، از تمرین برگشتم رفتم خونه ی سولی قیافه ش خیلی غمگین و ناراحت بود دلم براش سوخت برای اینکه سرش گرم بشه با سولی بردیم پاساژی که مغازه ی همسر هست یکم اونجا سرش گرم شد براش میلک شیک بادام زمینی گرفتم اما نخورد اسنپ گرفتیم برگردیم خونه تو راه می می خواست دادم دید تلخه یه قیامتی به پا کرد که نگو خیلی بدجور گریه میکرد و داد میزد عین معتادا بود، برگشتیم خونه به زور خوابید .

بلاخره تا چهار روز برنامه ی می می رو داشتیم تو خونه ، تو اون مدت خیلی اصرار و التماس میکرد که بهش شیر بدم ، دلم براش میسوخت ، نوع گریه ش عوض شده بود ، اما به خاطر خودش باید این مسیرو میرفتیم .

امروز یک ماهه که جدا شده اما هنوزم به یادشه گاها میگه بازش کن بوسش کنم گاها میگه باز کن فقط نگاه کنم و ....

خداروشکر حالش در کل خوبه ، هفته ی پیش مریض بود اما الان خوبه.

الانم خوابیده که من دارم پست میذارن چون اصلا به من گوشی نمیده ، اکثرا هم تو سرچ اینستا داره کارتون نگاه میکنه ..

خدایا شگرت...


مهسای عزیزم...

سلام دوستان

امروز مهسا رفت دانشگاه ثبت نام کنه 

رشته ی پیراپزشکی از مازندران قبول شده 

خیلی از شهر ما دوره حدود ۱۵ ساعت راهه تا اونجا

از روزی که شنیدم میخواد بره بغض داشتم اما الان ۳ روزه همش دارم گریه میکنم خیلی شرایط سختی داره ، بیچاره آبجیم تنها میمونه ، خیلی به فکر دوتاشونم هستم.

مهسا وقتی به دنیا اومد من ۱۵ سالم بود از همون اول عین بچه خودم دوستش داشتم ، تو این چند روز اخیر کل زندگیشو چند بار عین فیلم تو ذهنم مرور کردم ، _

روزای بارداری ابجی که تنها تو شهرستان بود ،

_ روز به دنیا اومدن فرشته ای به اسم مهسا

_تولد یک سالگیش

_روزایی که می اومد خونمون و به زور می موند و نمیرفت خونشون ، باباشم میگفت اینقدر مهسا رو دوست دارم که دلم میخواد هرجا خوشه اونجا باشه و اجازه میداد مهسا پیش ما بمونه

شیرین زبونیاش ، خنده هاش ، مهربونیاش ، موهای فرفریش

_روز اول مدرسه رفتنش

_روزایی که میرفتم از مدرسه ی ابتدایی می آوردمش خونه مون آخه وقتی ابتدایی بود پنجشنبه ها می اومد خونه ی ما

_وقتی من ازدواج کردم و تومغازه کار میکردم مدرسه ش روبروی مغازه بود هر روز پشت پنجره منتظرش میموندم تا ببینمش

_وقتی باردار بودم باباش مریض شد ، مثل یه گل جمع تو خودش ، تیکه ی قلبم خیلی اذیت شد

وقتی زایمان کردم پدر ومادرش شیراز بودن یک هفته اومد پیشم موند ، به خاطر باباش خیلی ناراحت بود هیچی نمیخورد ، بیصدا و ارام یه گوشه مینشست فقط منتطر بود من اگه کاری داشته باشم زود اونو انجام بده ، اون روزا خیلی از دستم گرفت و خیلی کمک حالم بود

_۹ ماه بعد برادر عزیزم کرونا گرفت مهسا روزای خیلی بدی رو گذروند صبح تا شب تو بیمارستان بود خواب و خوراک نداشتن ، تو اتاق بیمارستان صندلی نبود ، بمیرم براش روی زمین سرد بیمارستان مینشست ، گاهاً هم اونجا خوابش میبرد 

روزی که باباش رفت بدترین روز زندگیم بود ، صدای گریه ها و جیغهای مهسا از گوشم نمیره ،

تو این یکسال مهسابدترین روزارو گذروند 

خداروشکر الان دانشگاه قبول شده باید بره دنبال سرنوشتش

اما حیف که راه دور افتاد 

خیلی براش ناراحت و نگرانم 

خدایا ، خدای خوب و مهربونم هر لحظه کنارش باش و تنهاش نذار 

اون دختر خیلی خوش قلب و مهربونیه ، لیاقت بهترینها رو داره.

میسپرمش دست خودت....

۱۴۰۱/۷/۲۱

تولد یک و نیم سالگی بوسه

سلام دوستان خوبین؟

امروز بوسه یک ونیم ساله شد

خداروبرای هر لحظه ا ش شکر ، واقعا بوسه بزرگترین و بهترین معجزه ی زندگیمه ، خیلی خیلی دوستش دارم 

هیچ برنامه ای برای امروز نداشتم حدود ساعت ۱۲ مادر  و دختر از خواب بیدارشدیم .

چون بوسه از پوشک دراومده خودش چند دقیقه بعد بیدار شدن میگه جیس جیس که میبرمش سرویس اما با اون بار اول کارش تموم نمیشه چون چند دقیقه بعد اینکه میاییم سالن دوباره میگه جیس جیس که کار بزرگ میکنه دوباره بعد چند دقیقه بازم هموم جیس رو میگه و میریم بازم جیش میکنه یعنی از لحظه ای که بیدار میشه تا جیش پایانش سه بار میریم سرویس هربارم بعد اینکه خودشو تمیز میشورم و خشک میکنم باید دمپایی هاش به شکل میمونه رو هم بشورم بیارم خونه چون نمیذاره بمونن اونجا ، ناراحت میشه و با گریه میارتشون خونه البته میذارمش جلوی سرویس تو خونه خیلی کم میپوشه

بلاخره تا حدود ساعت ۱ درگیر جیش و پی پی بودیم ، برای صبحونه ش یه دونه موز دادم خودش بخوره که نصفشو خورد ، با صبحونه میونه ی خوبی نداره ، هر روز یه چیز متفاوت بهش میدم که محض تنوع هم شده بخوره ، یه روز نون و شکلات صبحانه ، یه روز پنیرخامه ای و فطیر ، یه روز تیلیت شیر ، یه روز تیلیت چای شیرین و ....

خودمم امروز تخم مرغ آب پز خوردم ، من اصلا تخم مرغ دوست ندارم و نمیخورم اما اگه تخم مرغ آب پز خنک یخچالی باشه دوست دارم و میخورم دیشب همسر برای شامش تخم مرغ آب پز خواست ۲ تا برای اون گذاشتم یدونه هم برای صبحونه ی امروز خودم گذاشتم که بعد پختن همسر پوستشو کند گذاشتم تو یخچال و امروز ظهر برای صبحونه خوردم.

برای ناهار تَرِه گذاشتم نمیدونم شما بهش چی میگین ، ما سبزیجات محلی که تو زمینای روستایی بابا هست رو جمع میکنیم و باهاش تَرِه درست میکنیم که بهش شیر برنج ، پیاز داغ ، لپه و تخم مرغ میزنیم خیلی خوشمزه میشه. البته من تره رو خودم جمع نکرده بودم مامان آماده شده شو بهم داده بود.

همسر اومد ناهار خوردیم بوسه باباشو برد اتاقش تو گوشی باباش داشت کارتن نگاه میکرد که منم رفتم پیششون ، یهو به همسر گفتم امروز تولد یک ونیم سالگیه بوسه ست براش چی خریدی که گفت هیچی و کلی پول کم آوردم ، منم گفتم از بدو تولد بوسه تو همش کم میاری و براش هیچکاری نمیکنی حتی هدیه تولد یکسالگی هم بهش ندادی اونم گفت مهم نیست انشالله تولد ۲۰ سالگیش یه کادوی توپ بهش میدم منم گفتم آره اون موقع هم پیر میشی آلزایمر میگیری بازم به بچه م هیچی نمیدی ، بعد بهش گفتم مهم نیست خودم امروز میرم براش کیک میگیرم و تولد میگیرم اما پول ندارم بهم قرض بده سرماه بهت برمیگردونم.

بعد گفتم به آبجی ایناهم بگم بیان که همسر گفت آره بگو به سولی هم بگو بیاد ، اون اتاق خوابید ما اومدیم تو سالن ، دیگه ساعت ۴ تصمیم گرفتم برای بوسه تولد بگیرم که اول به آبجی بزرگه زنگ زدم که خداروشکر گفت آره میام آخه روحیه ش خوب نیست گفتم شاید نیاد اگه اون نمی اومد دیگه به بقیه نمیگفتم . بعد به سولی گفتم بعدشم به مامان زنگ زدم که همه گفتن میان به همشونم گفتم که کادو نیارن ، قرار شد ساعت ۵ بیان ، خونه کثیف بود وقتمم کم بود مثل فرفره شروع به کار کردم ، لباسای تو لباسشویی رو ریختم روی بندکس توی تراس ، ظرفارو شستم ، گازو پاک کردم ، وسایل روی کابینتا و میزغذاخوری رو جمع کردم ، خونه رو جاروبرقی کشیدم که موقع جاروکشیدن همسر بیدار شد ، آماده شد رفت مغازه ی مانتوفروشی ، قبل رفتن ۲۵۰ تومن گذاشت روی کانتر آشپزخونه که باهاش کیک بخرم.

خودم پول داشتم اما نمیخواستم بفهمه دارم به خاطر همین ازش قرض گرفتم ، بعد رفتن همسر بوسه رو بردم حموم که طبق معمول کلی گریه کرد بعدش خودم دوش گرفتم بوسه هم جلوی در حموم منتظرم بود و نق میزد ، اومدم بیرون لباساشو پوشیدم ، بهش سیتریزن دادم چون چند وقته آبریزش بینی داره دیروز دکتر بهش داده بود که امروز برای اولین بار دادم ، بعد خوابوندمش به سولی زنگ زدم گفتم زنگ خونه رو نزنن چون بوسه خوابیده به گوشیم زنگ بزنن درو باز کنم ، گوشیمو روی ویبره گذاشته بودم اما چون گفت نزدیکن دیگه درو باز کردم ، سماورو پر کردم زیرشم زیاد کردم به آبجی گفتم پایین منتظرم بمونه باهم بریم کیک بگیریم اما سولی و دخترش اومدن بالا ، سولی اصلا موقع خوابیدن بوسه رعایت نمیکنه و همش بلند بلند حرف میزنه و بچه م زود بیدار میشه اونا رفتن تو اتاق بوسه ، بوسه تو سالن خوابیده بود .

با آبجی رفتیم کیک و میوه خریدیم ، ازگیل هندی ، پرتغال و خیار خریدم ، سیب و کیوی تو خونه داشتیم ، من وقتی رفتم شیرینی فروشی هوا خوب بود اما وقتی برگشتم انگار شلنگ آبو باز کرده بود بدجور بارون می اومد .برگشتیم خونه دیدم سولی تو سالن بلند بلند حرف میزنه بوسه رو برداشتم ببرم بذارم تو تختش بخوابه اما حیف بیدار شد خیلی تلاش کردم دوباره بخوابه اما نخوابید.

دیگه آوردمش تو سالن یکم روی پام خوابید وتکونش دادم ساعت ۶ به مامان زنگ زدیم اومد بوسه هم که بیدار شده بود کیکو آوردیم باهاش عکس گرفتیم ، بوسه شمعو فوت کرد و کیکو برید بماند که این وسط آو.ینا دختر سولی خیلی حسادت میکرد و واقعا روی اعصابم بود ، ۶ سالشه اما خیلی حسودی بوسه رو میکنه اذیتشم میکنه هر وقت میاد خونمون چندتا از اسباب بازی های بوسه خراب میکنه و میشکنه.

آبجی و سولی لطف کردن به بوسه پول دادن مامان هم یه عروسک کوچولو گرفته بود هرچند من واقعا نمیخواستم چیزی بخرن یا بدن هدفم ارزش دادن به دخترم بود که میخواستم هم جشن گودبای  پوشک براش باشه هم تولد یک ونیم سالگی.

کیک و چایی رو آوردم خوردیم ، وسایل آش رشته ی ا.رد.بیل رو دادم آبجی برامون درست کنه ، آبجی خیلی خوشمزه آش میپزه من کلا با آش میونه ی خوبی ندارم ، خوبم نمیتونم بپزم.

آشو خوردیم ، همسر سولی اومد دنبالش که برای شوهرشم آش و کیک دادم برد.

مامان و آبجی یکم نشستن چایی خوردیم اونا هم رفتن.

حدود ساعت ۱۰ همسر اومد حالش  چندان خوب نبود فکر کنم سرماخورده نمیدونم  شاید بازم کروناست چون تا الان سه بار گرفتیم.

تیزرتبلیغاتی مغازه رو دادیم برای تبلیغ تو کانال خبری شهرمون که خداروشکر بعد گذاشتن اونا فالور پیج حدود ۲۰۰ نفر بالا رفت.

داشتم ظرفارو میشستم با همسر هم حرف میزدم که متاسفانه لیوان ازدستم افتارو روی ظرفا و یه پیشدستی و یه کاسه ی بزرگ سوپ خوری که برای سرویس چینیم بود رو شکست برای کاسه ناراحت شدم چون مال سرویس ۱۸ نفره ی جهیزیه ام بود اما دیگه کاری بود که شد صدقه ی سر دخترم. قبلنا سر شکستن وسایل خیلی خیلی ناراحت میشدم اما الان فقط چند ثانیه ی اول ناراحت میشم بعدش دیگه برام مهم نیست ضمن اینکه بوسه ظرفای کابینتا رو فکر کنم نصف کرده

همسر کیک و آش خورد بوسه هم از سرویس در اومده بود هنوز براش شورت نپوشیده بودم داشت تو خونه میچرخید که رفت از تواتاقش توالت فرنگی سیسمونیشو آورد باهاش بازی میکرد قبل از پوشک در اومدن هرکاری کردم توی اون جیش نکرد اما دیشب از شانسم وقتی داشت باهاش بازی میکرد توش جیش کرد البته من متوجه نشدم همون موقع که اون داشت بازی میکرد من رفتم موهامو شونه کنم بعد از حموم فقط با کش بسته بودم که یهو دیدم همسر داد میزنه سم.یه بیا ببین بوسه چی داره میخوره که دیدم بله خانم جیش کرده برداشته دوباره خورده

خدا میدونه چقدر ناراحت شدم و اعصابم ریخت بهم 

اصلا یه کارای عجیبی میکنه که آدم میمونه چیکار کنه

بردم دستا و دهنشو شستم با تاکید چندبار بهش گفتم کارش اشتباه بوده ، انشالله که تکرار نکنه خودمم باید بیشار حواسم بهش باشه.

قبل عید هم رفته بودیم ویلای بابا اینا شمال اونجا حشره خصوصا سوسک زیاده ، رفت پشت تلوزیون اومد بیرون دیدم یه چیزی داره با خرچ خرچ میخوره فکر کردم کسی چیزی داده بهش بخوره یهو شک کردم رفتم دهنشو باز کردم دیدم سوسک میخوره.

اینم یه روز مره از این روزامون

خوش باشید