سلام سلام سلام
از روز تاسوعا شروع میکنم به نوشتن،
صبح روز تاسوعا که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم خونه رو تمیزکارى اساسى کنم، چون من اصلا روز تعطیل و وقت اضافه ندارم به خونه برسم ،
شهرماهم رسمه که بعدازظهر مردم براى پخش کردن شمع پیاده میرن به مساجد و تو هر مسجد یه شمع روشن میکنن ، که تقریبا ٣-٤ ساعت طول میکشه این مراسم و آخرسرم خسته وکوفته برمیگردم خونه
بلاخره از آشپزخونه شروع کردم ، گازو تمیزکردم ، کابینتا رو مرتب کردم و چند دور لباسشویی رو زدم ، ظرفاى کثیفو شستم ، یخچالو تمیز کردم و شیشه هاى طبقاتشو شستم،
همسرى آشپزخونه رو جاروبرقى کشید، تا اون جاروبرقی بکشه منم اتاق خوابهارو مرتب کردم ، که همسرى اومد اون اتاق خوابى رو که توش میخوابیمو جاروبرقی کشید،
براى ناهار از نذرى هایی که مامان و مادرشوهر بهمون داده بود خوردیم،
شب هم براى دیدن دانیال و فاطى رفتیم خونه مامانم،
روز عاشورا صبحونه خوردیم و رفتیم سرخیابان اسماعیل بیگ تا دسته هاى مساجد رو نگا کنیم ، که اونجا منو همسرى از هم جدا شدیم ، من یه دور زیارت عاشورا خوندم بعد با بابام تماس گرفتم ببینم کجان که برم پیش اونا ، که بابا گفت ما سر خیابان ملاهادى هستیم ، که رفتم پیش اونا ، چند دقیقه اى پیش اونا بودم و دانیال جونمو بغل کردم ، همسرى تماس گرفت گفت خسته شده میخواد برگرده که اگه منم خواستم با اون برم یا بمونم پیش مامان اینا که گفتم میرم پیش همسرى،
با همسرى یه کم با ماشین دور دور کردیم و دیدیم که چندجا دارن غذاى نذرى میدن اما چون خیلى شلوغ بود نرفتیم بگیریم ، اما از شانسمون یه جا دیدیم خیلى خلوته و یه خانم پیر داره آش گیلدیک یا نسترن پخش میکنه که من رفتم یه ظرف گرفتم ،
بعد جلوتر دیدیم جلوى یه خونه همه دارن آش دوغ تو کاسه یکبار مصرف میخورن و خیلى هم در خونه خلوت بود من پیاده شدم برم دوتا کاسه براى خودمون بگیرم که یادم افتاد قابلمه ى مامانم که دست من بود تو ماشینه ، قابلمه رو برداشتم رفتم یه قابلمه ى پر آش دوغ گرفتم،
بازم جلوتر دیدیم همه دارن با ظرف یکبار. آش رشته که البته با آش رشته تهران فرق داره ما به اونى که سبزى داره آش کشک میگیم ، آش رشته ما به جاى سبزى میوه هاى